Shokooh Mirzadegi

مقاله

شکوه میرزادگی

بازگشت به صفحه اصلی  

قصه

شعر

مقاله

يادداشت

  نگاه يک زن

مطالب  ديداری

مطالب  شنيداری

مرکز  اسناد  زنان

نامه های سرگشاده

کتاب های در اينترنت

کتاب های منتشر شده

کتاب های در دست انتشار

*****

 تماس

 شرح حال

آلبوم عکس

English Section

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Puyeshgaraan

 

 

 

 

 

یادداشتی در آستانه ی سال 2014 جهانی

من بر آن عاشقم که رونده است

شکوه میرزادگی

سال نوی جهانی ديگری از راه می رسد و عطر شادمانی در خیابان های آذین بسته ی چراغان شده پراکنده می شود و بر جان ها می نشیند. دوباره آرزوهای تازه به پرواز در می آیند و خواست هایی چون «صلح، آزادی، رفاه، و دانش برای همه ی مردمان جهان» ذهن های آگاه و  شریف را روشن می کند.

سال 2014 پيش روی ماست؛ سال نويي که اگر چه یک دوره ی خاص با مذهب مسحیت در آمیخت و نام سال میلادی را بر خود گرفت اما قرن هاست که، به همت انسان خردمند و آگاه غربی، دارای هویتی غیرمذهبی و مستقل شده است. اکنون، اول ماه ژانویه در بیشترین کشورهای جهان، و به وسیله میلیون ها انسان، با انواع مذاهب و باورها و اعتقادات، به عنوان آغاز سال نو جشن گرفته می شود. در واقع، جدایی روز کريسمس از روز آغاز سال نو خود نمادی از جدایی مذهب از گستره ی عمومی زندگی بیشتر مردمان جهان است. اکنون، حتی در کشورهایی که اکثریت مردم شان مسیحی اند، مسیحیان «کريسمس» را در خانه ها و کليساها گرامی می دارند و، به هنگام آغاز سال نو، در ميادين و خيابان ها، همراه با مردمانی از مذاهب دیگر، و نیز غیر مذهبی ها، به رقص و پایکوبی می پردازند.

آشکارا است که میزان شادی و شادمانی کردن خودجوش مردمان در هر جامعه ای، نشان دهنده ی میزان گستردگی خوشبختی در آن جامعه است. منظور از «خودجوش بودن» این است که مردمان در این شادمانی شرکت مستقیم و فعال دارند. درست برخلاف مردمان کشورهای دیکتاتور زده ای چون سرزمین ما، که علاوه بر تحمل فقر، بی عدالتی، تبعیض و خشونت، نقشی نیز در برگزاری جشن های خويش ندارند و این حکومت ها هستند که جشن هایی بی محتوا و دروغین را سازماندهی می کنند، به مردم می گویند فلان روز باید به خیابان بیایند، فلان روز نیایند، فلان روز گریه کنند، و فلان روز بخندند. حتی اهمیت یا بی ارزشی روزها را نيز آن ها تعیین می کنند. 

اما در سرزمین های آزاد هیچ حکومتی نمی تواند این جشن ها و پایکوبی ها را از مردم بگیرد، حتی اگر زمان جنگ باشد، یا مصیبت هایی طبیعی، یا ملی و یا مذهبی اتفاق افتاده باشند و، در واقع، هيچ «حکم» ی مانع  شادمانی کردن و خواندن و رقصيدن مردمان در این گونه هنگامه ها نیست.

من، با علم به اين واقعيت، ، و با وجود این که سی و سه سال است این شانس را داشته ام که در اینگونه جشن ها شرکت کنم اما، در چنین روزهایی، یاد رنج های مردمان زادگاهم، یعنی محبوب ترین سرزمینم در جهان، بیش از همیشه آزارم می دهد. آدم نق نقوی سیاه دلی نیستم که شادمانی دیگران را تاب نیاورم، یا از شادمانی گریزان باشم. می دانم که همه ی نیکان و اندیشمندان و مصلحان جهان به دنبال آفرينش اینگونه شادمانی ها برای ما مردم بوده اند؟  و باور دارم که این که با مردمانی بودن که سال نوشان با شادمانی های ساده و طبیعی بشری در آمیخته موهبتی است؛ موهبتی است با مردمانی بودن که به اندازه نفس کشیدن شان برای آزادی شان اهمیت قایلند؛ مردمانی که در زمينه های علمی و فرهنگی هر سال چندین قدم پیش تر رفته اند ؛ هر سال راه برون شد تازه ای از نادانی و عقب ماندگی را از دل سنگ و آب و آسمان بیرون می کشند و جهان شان را از تاریکی دورتر و به روشنایی نزدیکتر می کنند. آری، موهبتی است با مردمانی بودن که اگر چه هنوز برخی  تبعیض ها و رنج ها در جامعه شان وجود دارد اما، به مدد جدایی مذهب از حکومت و توأمان ساختن اين تجزيه با آزادی و دموکراسی، در مقایسه با کشورهایی چون کشور ما، نه تنها پیروزی شان بر بسیاری از دردها و رنج های بشری غیرقابل انکار است، بلکه شتاب شان برای رسیدن به جایگاه هایی بهتر، آرام تر و شادتر نیز تماشایی است.

و همین تفاوت است که در زیباترین و شادترین روزها  حتی، من و امثال من را به یاد مردمان شادمانی گم کرده ی سرزمین مان می اندازد؛ با زنجیرهای قرون وسطایی بر دست و پایشان، «دوره می کنند، شب را و روز را؛ هنوز را...»

من اتفاقاً، همين چند روز پیش، شاهد نشانه ی دیگری از این تفاوت شگرف بودم: درست در روزی که گزارش یک پیروزی بزرگ علمی را در یک رسانه ی خبری آمریکایی می خواندم و با چشم های حیرت زده می دیدم که چگونه یک پای مصنوعی و ماشینی را به عصب های زنده ی ران یک سرباز بی پا وصل می کنند، و او با پایی مصنوعی قدم هایی زنده و آسان برمی دارد، خبر یک فاجعه ی هولناک را  در رسانه های خبری سرزمینم خواندم: «مدارس دولتی ایران زیر پوشش حوزه ی علمیه می روند». یکی تلاش می کند تا نشان دهد که سرنوشت فردای انسان در دست خود اوست، و اگر آزاد باشد می تواند به مقام بخشندگی و خلق کردن و خدایی هم برسد و، به قول حلاج، فریاد زند که «خدا منم!»، و دیگری، زیر سلطه ی قدرتی که از چوب و چماق و شکنجه و زندان ساخته شده، کودکان بی گناهش از آغوش او گرفته می شوند تا به مسلخ بی دانشی، عقب ماندگی، خشم و انتقامجویی کشانده و به قعر قرون وسطا، پرتاب شوند. و دردناک تر اینکه هدفِ «طرح جديد» فقيرترین قشر جامعه است که امکان فرستادن کودکانش را به مدارس خصوصی (که هنوز اندکی با دانش امروز بشری آشنا هستند) را ندارد.

شاید بسیاری از کسانی که در کشورهای دیکتاتور زده ای چون سرزمین ما زندگی می کنند، نتوانند، به اندازه ی ما که به طور روزمره این تفاوت ها را تماشا می کنیم، به عمق این نوع فجایع توجه کنند. علاوه بر این بدبختی بزرگ، که برخی از انسان ها را به ناچار به درد و رنج و استبداد و دیکتاتوری تسلیم می کند، دیکتاتورها نیز این حیله ی بزرگ را به خوبی می دانند که چگونه «به مرگ بگیرند تا مردمان به تب راضی شوند». تاريخ، در زیر سلطه ی حکومت های دیکتاتوری (راست یا چپ)، نمونه های بسياری از اين «رضایت به تب دادن ها» را  نشان دارد.

بله، ديگرباره سال نوی مردمان این سوی جهان فرا می رسد، مردمانی که از اینگونه دوران های تلخ، که ما داشه ايم و داریم، به سختی اما به سلامت گذشته اند و اکنون با شادی هاشان، با آزادی هاشان و با فرهنگ تکیه داده بر حقوق بشری شان، برای رسیدن به آرزوهای بیشتری پیش می روند. و اين همان پیش روندگی است که «نیما»، و همه ی انساندوستان جهان، بر آن عاشقند.

در اين هنگامه، مایی که از وطن دور مانده ايم و، با عشق و حسرت، نظاره گر این کاروان پیش رونده ایم بايد بر اين واقعيت تاریخی باور کنيم که همیشه، در بدترین و شدیدترین دیکتاتوری ها، هوشیارانی هستند که تن به تسلیم و رضا نمی دهند و اين دست های آن هاست که برای رسیدن به آزادی و شادمانی های ناب و طبیعی بشری، کاروان های پیش رونده ی تاریخ را به حرکت در می آورد.

و من به آن دست هاست که عاشقم.

 

در آستانه ی سال 2014 جهانی

shokooh@shokoohmirzadeg.com