Shokooh Mirzadegi

مقاله

شکوه میرزادگی

بازگشت به صفحه اصلی  

قصه

شعر

مقاله

يادداشت

  نگاه يک زن

مطالب  ديداری

مطالب  شنيداری

مرکز  اسناد  زنان

نامه های سرگشاده

کتاب های در اينترنت

کتاب های منتشر شده

کتاب های در دست انتشار

*****

 تماس

 شرح حال

آلبوم عکس

English Section

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Puyeshgaraan

 

 

 

 

روشنفکری، با قرائت حقوق بشر

شکوه ميرزادگی

این روزها همه جا سخن از «به حضور روحانی رسیدن ِ» جماعتی نویسنده و خواننده و بازیگر است. در این سخنان، از ناسزا گفتن به آن ها و خائن خواندن شان وجود دارد تا پند و اندرز دادن شان که: «بهتر است به سوی مردم بازگرديد»، و تا رد کردن شان به عنوان «روشنفکر»، چرا که، به گفته ی آن ها (و البته بسیاری از کسانی که روشنفکر را تعریف کرده اند) «روشنفکر نباید با دولت و دولتیان نشست و برخاست کند». من هم، در این مقاله، به عنوان یک نویسنده و ژورنالیست، می خواهم نظر خود را پيرامون اين بحث بيان کنم.

 

روشنفکر کیست؟

از اواخر قرن نوزدهم (1897) که امیل زولا، نویسنده ی بزرگ فرانسوی، همراه با سیصد تن از شعرا و نویسندگان و فلاسفه، نامه معروف خود «من متهم می کنم» را خطاب به رییس جمهور فرانسه نوشت، پدیده ای به نام  Intellectual یا روشنفکر در فرهنگ اروپا و سپس همه ی جهان به عنوان نامی قابل احترام مطرح شد. این نامه که در حمایت از «دریفوس»، یک ارتشی متهم به جنایت و حکم ناعادلانه دادگاه در مورد او نوشته شده بود، جان این مرد را از مرگ نجات داد.

از آن زمان تا کنون، در فرهنگ های مختلف جهان تعریف های متعددی برای روشنفکر و مفهوم روشنفکری وجود داشته است؛ چه با نگاه چپ و مارکسیسم  و چه با نگاه دموکراتیسم و لیبرالیسم غربی. این تعریف ها با وجود همه ی تفاوت ها و گاه حتی تضادهایی که در آن ها بوده، حداقل بر یک اصل واحد توافق داشته اند و آن اینکه: « روشنفکر انسانی است متجدد، نوگرا، امروزی، ضد ارزش های کهنه ی بی منطق، معترض و حساس در مقابل بی عدالتی ها».

در گذشته، و تا همین چند دهه قبل (یعنی تا قبل از به رسمیت شناخته شدن اعلامیه ی جهانی حقوق بشر به عنوان آخرین راه کار نجات انسان از جنگ، بی عدالتی و تبعیض، فقر، و ترس، و ...) روشنفکر تنها به گروه کوچک و محدودی از نویسندگان، یا فلاسفه و اندیشمندانی دلسوز انسان گفته می شد که به کار فکری مشغول بودند و جامعه از افکار و ایده های آن ها، چه مستقیم و چه غیر مستقیم، متاثر می شد. نگاهی ساده به تاریخ معاصر جهان به ما می گوید که در بیشترحرکت های آزادی خواهانه ای که به بهتر شدن وضعیت مردمان انجامیده، این روشنفکران بوده اند که حرکتی موثر را برای تغییر آغاز کرده اند. نمونه ی روشن اين حرکت  در سرزمین خودمان جنبش مشروطه است و ما بزرگترین جهش های تاریخ معاصرمان را در آن روزگاران داشتیم. در آن زمان نود درصد مردمان ايران بی سواد و به شدت خرافی و تابع مراجع تقلیدی مستبد، بودند و نمی توان پذيرفت که انقلاب مشروطه را آنها براه انداختند؛ بلکه اين همان اندک روشنفکران آن روزگار بودند که آغازگر این حرکت شدند و مردمان به دنبال شان به «راه» افتادند. در همين «مسیر» هم بود که مردمان با مفاهیمی مثل حق، قانون، رفاه، آزادی، برابری جنسی، و مسایلی از این دست آشنا شدند و پشتیبانی شان از جنبش مشروطیت معنا و جهت پیدا کرد.

 

روشنفکری پس از اعلامیه حقوق بشر

به باور من، اعلاميه ی جهانی حقوق بشر، به عنوان «آرمان مشترک تمام مردمان جهان»، با تکیه بر اهمیت «حیثیت و کرامت تمامی اعضای خانواده ی بشری» و موظف کردن «وجدان همه ی انسان های جهان» برای حفظ این کرامت و حیثبت، سبب شد که روشنفکری به مرور از محدوده ی افراد خاص بیرون آمده و بخش های وسیعی از هر جامعه ای را از آن خود کند؛ به ويژه که در دهه های اخير حضور اینترنت و امکان استفاده ی فراگير از دانش های بشری به این روند کمک زیادی کرده است.

اکنون روشنفکر تنها در قشر نویسندگان و فلاسفه و اندیشمندان حضور ندارد ، بلکه می تواند از میان همه ی اقشار یک جامعه سر بردارد. از سوی دیگر، یکی از اثرات اعلامیه ی جهانی حقوق بشر در این مورد خاص آن بوده که روشنفکری را از چهارچوب بومی بودن به گستره ی جهانی بودن کشانده است. ما دیگر نمی توانیم کسی را روشنفکر بدانیم که بگوید دست و پا زدن، یا سنگسار کردن، و یا به دار آویختن، چون سنتی مجاز در یک مذهب است، یا جزو قوانین کشوری است، نباید کنار گذارده شود؛ یا ازدواج  با دختر بچه ی 9 ساله اشکالی ندارد، و یا آزادی پوشش زنان خاص زنان غربی است و ربطی به زنان شرقی ندارد، و یا چون فلان دین یا مذهب از آن اکثریت یک جامعه است همه باید از فرامین آن اطاعت کنند، و یا بی دین بودن کفر است و جزا و تنبیه دارد، و  از این قبیل نظرها... در واقع، روشنفکر امروز، نمی تواند از «نسبیت فرهنگی» در ارتباط با مسایلی که به حقوق بشر مربوط اند دفاع کند.

در زمانه ی ما، تعریف روشنفکر با تعريف آن در دوران های مختلف تاریخ تفاوت زیادی کرده است. در طول تاریخ جهان فیلسوفان، اندیشمندان، مصلحان، و حتی رهبران سیاسی و مذهبی مختلفی داشته ایم که دلسوز مردمان جامعه و یا قوم و امت خود بوده اند، و بسیاری از قوانین به همت آن ها به سود مردمان تغییر کرده، اما آن ها هرگز در مقابل خود راهنمایی مشخص و برگرفته از تجربیات بشری نداشتند که در ارتباط با همه ی مسایل مربوط به زندگی اجتماعی آن ها بوده و ،مهمتر از همه، متعلق به همه ی مردمان جهان باشد. مثلاً، در زمانه ی امیل زولا و آن سیصد نویسنده ی همراه اش، کسی مخالفتی با اعدام نداشت و روشنفکر آن زمان حداکثر کاری که می کرد آن بود که بخواهد بیگناهی اعدام نشود. یا قرن های قرن نگاه انسان به دیکتاتوری این گونه نبود که اکنون هست و یا چیزی به عنوان آزادی مذهب و جدایی مذهب از حکومت و آموزش و پرورش شناخته شده نبود.

به همه ی این دلایل، روشنفکر امروز، علاوه بر اینکه همه ی خواست های روشنفکران گذشته را با خود حمل می کند، موظف است تا  مسایل مهم دیگری را نیز به آن اضافه کند. روشنفکری امروز بدون ایستادن در مقابل تبعیض (در همه ی اشکال اش) معنایی ندارد؛ روشنفکر امروز باید در برابر هر نوع خشونت و جنگ و دیکتاتوری و بی عدالتی بایستد، و اگر در فضایی چون سرزمین ما زندگی می کند که برای این ایستادن جان اش در خطر است حداقل باید که خط کشی مشخصی با قدرتمندان آزادی کش و مردم ستیز داشته باشد؛ به بهانه های مختلف مجیزگوی و تأیید کننده ی قدرت موجود نباشد؛ دلسوز سلامت و روان مردمان باشد؛ به مسایلی امروزی همچون حفظ میراث فرهنگی ـ و به ويژه میراث طبیعی و محیط زیست ـ باور داشته باشد؛ مشتاق پیشرفت های علمی و فرهنگی جهانی باشد، و به طور کلی فکر و قدم و ذهنیت خود را در راه رسیدن به دنیایی بهتر (و نه فقط شهر و کشوری بهتر) به کار اندازد.

به این ترتیب، اکنون دیگر نمی شود کسی را تنها به خاطر تحصیلات بالای دانشگاهی و داشتن هر نوع تخصصی، یا نویسنده و شاعر و فیلسوف بودن، روشنفکر خواند و یا نمی توان شخصی را صرفاً به دلیل آواز خوان بودن، یا موزیک ساختن، و یا بازی کردن در تئاتر و سینما روشنفکر ناميد؛ چرا که بیشتر این افراد، حتی اگر در رشته ی خود از بهترین ها باشند، تنها صنعتگران یا متخصصینی می باشند که کار خود را بلدند؛ درست مثل نجار، معمار، و یا آهنگری که  کار خويش را بخوبی می داند. امروز، سنجه ی اصلی روشنفکری هواخواه مفاد اعلاميه ی جهانی حقوق بشر بودن است و پس از آن مهارت ها و استعدادهای نامزدان «روشنفکر» بودن مطرح می شوند.

 

روشنفکری، مذهب، سیاست

در سوی ديگر آنچه که گفته شد، و بر اساس تعریف امروزین یک روشنفکر، به نظر من، یک شخصیت مذهبی هم، که متعلق به تفکری است که از قلب گذشته و سنت های بسته برآمده، می تواند با نواندیشی در مذهبی که دارد، و همخوان کردن  آن با مفاد اعلامیه حقوق بشر، و هماهنگ کردن آن با قوانین امروزی، در جایگاه یک «روشنفکر مذهبی» قرار گیرد. به همين گونه، یک شخصیت سیاسی نیز می تواند یک روشنفکر سیاسی باشد اگر که عمل خود را در چهارچوب حقوق بشر و در جهت تغییر و تحولاتی که به نفع انسان این روزگار است تنظيم و اجرا کند.

البته، لازم است به اين نکته هم توجه شود که روشنفکران متعلق به رشته های مختلف تفاوت هایی با هم دارند، و اثراتی که بر جامعه می گذارند یکسان نیست. روشن است که یک نویسنده یا روزنامه نگار روشنفکر، یا یک روشنفکر سیاسی، یا فرهنگی و یا مذهبی ی نام آور که در کار تولید اندیشه است به دلیل در اختیار داشتن رسانه ها، اثرش بر جامعه بیش از یک هنرمند یا دانشجو یا معلم و یا کارگر روشنفکری است که در محدوده کاری یا زندگی خويش برای رسيدن به ارزش هایی که می شناسد تلاش می کند. حال آنکه، بصورتی طبيعی، در آن هنگام که جرقه ای برای تغییر در جامعه ای روشن می شود این دومی ها به مراتب کارسازتر از روشنفکران فکری هستند. زیرا موتوری را که اولی ها روشن کرده اند تنها به دست اين گروه گسترده دوم به حرکت در می آيد.

 

ارتباط روشنفکر با دولت و حکومت

و اما، باز بر اساس همین تعریف امروزی، هیچ روشنفکری یا هنرمند و یا هیچ انسانی را نمی توان از این که در مراسمی که با حضور رییس جمهوری، یا پادشاه، و یا دولتمردی است رد کرد، مگر آن که آن رییس جمهور، یا شاه یا دولتمرد، از قبیله ی دیکتاتورها، مردم ستیزها، و آزادی کش ها باشد.

مثلاً، می دانیم که همه ی کسانی که جایزه نوبل را می گيرند آن را از دست پادشاه سوئد و يا مقامات دولتی سوئد و نروژ می گيرند. همچنين، تاریخ معاصر کشورهای پیشرفته و دموکرات پر است از خیل روشنفکران و هنرمندانی که جایزه های خود را از دست روسای کشورشان گرفته اند. در  همه ی کشورهای پیشرفته و دموکراتیک جهان نویسندگان و روشنفکران به راحتی در جشن های ملی کشورشان، در کنار رییس جمهور و نخست وزیر و یا شاه، قرار می گیرند و کسی در سرزمین شان  آن ها را بابت این کار «خائن» نمی خواند و یا حتی ملامت نمی کند؛ چرا که در کشورهای دموکراتیک دولت نماینده و منتخب راستین مردم است. در واقع این رییس جمهور، یا شاه و یا نخست وزیر است که در خدمت آن نویسنده و روشنفکر و دیگر مردمان است. و طبعاً این کار تفاوت عمده دارد با رفتن به خدمت رییس جمهور  کشوری چون ایران که نه تنها در انتخاباتی آزاد و رقابتی به قدرت نرسيده بلکه، و در واقع، منتخب رهبران مذهبی و شورای نگهبانی مذهبی است که آن روشنفکر و نویسنده و هنرمند را همچون امت و خادم خودش می بینند و بس.   

14 ژانویه 2014

 

 shokooh@shokoohmirzadeg.com