یادداشت هایی از شکوه میرزادگی
زنانی که سرکوب می شوند، زنانی که سرکوب می کنند
دوشنبه، 19 سپتامبر 2011
در بیستم شهریور امسال، «سازمان سنجش آموزش کشور» اعلام کرد که: «بیش از 608
هزار تن در آزمون سراسری امسال پذیرفته شده اند که 60 در صد آن ها زن هستند.»
البته من نمی دانم که این 60 درصد با در نظر گرفتن سهمیه ی جنسیتی بوده است
یا نه. اما هر چه بوده نشان از آن دارد که زنان ایران، یعنی یکی از محروم ترین
مجموعه ی زنان جهان از نظر حقوق و برابری، توانسته از سدهای بسیاری بگذرد و در
جایگاهی که مغزها کار می کنند و نه عضلات، امتیازی بیش از مردها به دست آورد.
تا چند سال پیش، برخی از مدافعان انقلاب، پیشرفت زنان در آزمون های دانشگاهی را
به عنوان یک پیروزی و نتیجه ی انقلاب می دانستند و خود حکومتی ها هم همواره
برای این که بگویند زن ها در جمهوری اسلامی پیشرفت کرده اند و محروم نیستند،
حضور زنان در دانشگاه ها را به رخ رسانه های غربی می کشند (چند روز بعد هم
خواهیم دید که احمدی نژاد در ارتباط با این پیشرفت دانشگاهی در نیویورک چه ها
خواهد گفت)
پرسش اصلی این است که آیا زنانی که در محیطی بسته، و زیر سلطه ی حکومتی مذهبی
و قوانینی از پایه غیر علمی و غیر حقوق بشری، رشد کرده و درس خوانده اند، می
توانند از «دانش گاه» همان بهره ای را بگیرند که در کشورهای پیشرفته می گیرند؟
به خصوص در ارتباط با حقوق و برابری زنان؟
نباید فراموش کنیم که دانشجویان ما به دانشگاه هایی می روند که سی و دو سال
است تلاش شده تا تبدیل به «حوزه» و «مکتب» شوند، سی و دو سال است کتاب هاشان را
از محتوای برخی از علوم پیشرفته خالی کرده اند، و سی و دو سال است که درهاشان
را به روی هر آن چه در ارتباط با حقوق انسان امروز است بسته اند، و اگر در
آنها قلب زنده جوانانی نمی تپید که از طریق رسانه های اینترنتی، یا کتاب های
ممنوع، با جهان پیشرونده ارتباط دارند، و اگر همان معدود اساتید دلسوز هم
گرفتار پاکسازی شده بودند و کرسی های دانشگاه را هم آیت الله ها و حجت الاسلام
های بی تخصص پر می کردند، اکنون هیچ چیز نداشتیم.
نباید فراموش کنیم که در این دانشگاه ها، یکی دیگر از مسائلی که مستقیم و غیر
مستقیم به جوان ها آموخته می شود تبعیض است؛ از تبعیض جنسیتی گرفته تا تبیعض
قومی و مذهبی.
ما اثرات مخرب تبعیض جنسیتی را حتی در انديشه ی خود زن ها نيز به راحتی می
بینیم. ده ها نماینده ی مجلس زن و هزاران مدیر زن در ادارات مختلف سراسر ایران
از همان دانشگاه هایی فارغ التحصیل شده اند که زنان برابری خواه و آزادی طلب
جنبش زنان ایران نيز در آنها درس خوانده اند.
در واقع، پس از سی و دو سال مبارزه ی بی توقف بخشی از زنان ایران برای آزادی و
برابری، اکنون دیگر کاملاً روشن است که، منهای بخش اعظم زنان جامعه که معمولاً
دنباله رو هستند و با رنج ها و دردهای خود می سازند و جز در لحظه های اعتراض
های چند میلیونی پیدایشان نمی شود، زنان ما به دو گروه تقسيم می شوند که مقابل
هم ایستاده اند. یکی جبهه ای که جنبش زنان ایران نام دارد، و کارش آزادی خواهی
و برابری طلبی است و طیف وسیعی از زنان سکولار، زنان اصلاح طلب مذهبی، و یا
زنان معتقد به مذهب اما سکولار را در خود دارد، و دیگری جبهه ی زنان معتقد به
جمهوری اسلامی چه در دستگاه های حکومتی و چه در کوچه و خیابان. این ها درست در
همان جایگاه سرکوبگرانه ای ایستاده اند که مردان حکومتی و وابستگان شان در آن
جولان می دهند
اين نکته دردناک است اما واقعیت دارد که اکنون بخشی از زنان در ایران در
چرخاندن ماشین هایی از حکومت شرکت دارند که یکی از مهمترین کارهایش سرکوب
زنان است. این زنان زاده ی تفکر حکومت اسلامی اند و اتفاقاً از همان دانشگاه
هایی بیرون آمده اند که زنان جنبش برابری طلب و آزادی خواه ما. آنها درست
همانند لشگریان زنانی عمل می کنند که در نظام های فاشیستی هیتلری و استالینی در
برابر منافع مردمان سرزمین شان و هم جنس های خویش می ايستادند با این تفاوت که
نظام کنونی مسلط بر سرزمین ما، که سازنده ی این زنان است، به مراتب عقب مانده
تر و تندتر از هم نوعان فاشيست خويش است زیرا عنوان «مذهب سیاسی» را با خود
دارد.
همین چند روز پیش، و همزمان با مواردی چون بریدن زندان های طولانی مدت و شلاق و
شکنجه ی فیزیکی و روانی زنانی چون خانم نسرین ستوده وکیل شجاع و آزادی خواه،
سمیه
توحید لو، دانشجوی حق طلب، و به احتمال زیاد ده ها زن گمنام زندانی بی گناه
دیگر، و همزمان با بیرون انداختن بی دلیل ده ها دختر دانشجو از خوابگاه های
دانشجویی، خانم لاله افتخاری، نماینده ی مجلس اسلامی، همراه با عده ای از
نمایندگان زن دیگر مجلس اسلامی، راه افتاده و سراغ رییس قوه ی قضائیه رفته اند،
نه به نیت و خواست کمترین کمکی به زنان زندانی ، یا خیل زنان زیر ستم، بلکه تا
به جناب شان انتفاد کنند که چرا زنان متهم در دادگاه ها را وادار می کنند که
چادر سیاه به سر کنند. گفته اند که «این زن ها نه تنها اهمیتی به چادر نمی
دهند بلکه با این کار به ساحت ملکوتی چادر اهانت هم می شود!» این خانم های
نماینده (که نظیرشان در این حکومت فراوان است و سال هاست روی این مساله کار می
کنند که چگونه حقوق زنان به آن ها بازگردانده نشود، و چگونه زنان آزادی خواه
را در ادارات و موسسات هر چه بیشتر محدود کنند)، منتظر نشده اند که رییس قوه ی
قضایی بگوید: « ما که نمی توانیم این ها را بی حجاب بیاوریم در دادگاه» و
بلافاصله گفته اند که: « بهتر است ملافه یا پارچه ای که نماد زندان است را بر
سر آن ها بیندازند». به این ترتیب همانگونه که در «زندان بزرگ ایران» چادر سیاه
نماد زنان است، از فردا در دادگاه های شکنجه و شلاق ملافه و گونی!
تردیدی نیست که حضور فعال اينگونه زنان در سرکوب هم جنس های خود بازگوينده ی يک
واقعيت مهم و اغلب فراموش شده است: اکنون دیگر نمی توان گفت که «همه» ی زنان
ایران گرفتار ستم و تبعیض هستند، همانطور که نمی توان ادعا کرد که «همه» ی
اقوام ما گرفتار تبعیض هستند، و همانطور که نمی توان معتقد بود که «همه» ی
باورمندان به مذاهب مختلف در سرزمین ما مورد ظلم هستند، چرا که اکنون، پس از سی
و دو سال، سرزمین ما کلاً و کاملاً به دو بخش تبدیل شده، بخشی که يا حاکم و یا
طرفدار حاکمیت است و در آن از انواع زنان و مردان حافظ حکومت وجود دارند که با
اطلاع کامل از شرایط امروز جهان، با اطلاع کامل از مفاد اعلامیه حقوق بشر، و با
اطلاع کامل از این که ستم می کنند به سرکوب مشغول هستند، و بخشی (البته بسیار
بزرگتر) که متشکل است از « همه» ی کسانی که سر به سازش و تمکین نداده اند و
خواستار آزادی و برابری هستند، مورد ستم و تبعیض قرار دارند.
و همين واقعيت فراجنسيتی به ما می گويد که تنها وقتی می توانیم از این وضعیت
هراس انگیز و انسان ستیز سیاسی نجات پیدا کنیم و مهر «باطل شد» بر جمهوری
اسلامی بزنیم که همراه با این گروه دوم، به صورتی متمرکز در راستای تغییر حکومت
کنونی و جايگزين شدن حاکميتی تلاش کنیم که در قانون اساسی و در تمامی قوانین
اش، علاوه بر جدایی دین از حکومت، و علاوه بر توجه کامل به مفاد اعلامیه حقوق
بشر، بر حذف همه ی اشکال تبعیض، از جنسیتی گرفته تا قومی و مذهبی و غیره تاکید
داشته باشد
shokoohmirzadego@gmail.com |