یک قدم به
دوران قاجار مانده ايم!
هنرپیشه ی محبوب حکومت
اسلامی،
فردوسی آن سال ها
جايگاه نمود عملی حقوق
بشر
ماجرای «وایگرای زنانه» و مشکل
پخش آن در آمريکا
یک
قدم به دوران قاجار مانده ايم!
حکومت اسلامی، از همان اولین روزهایی که به قدرت رسيد تا به امروز، هر
سال به بهانه ی «راحتی و آسايش بانوان از شر چشم های ناپاک»
یکی از بخش های اجتماعی را زنانه ـ مردانه کرده است؛ از زنانه و مردانه
کردن اتوبوس ها گرفته تا جدا کردن بچه های دختر و پسر در مدارس و
ورزشگاه ها و ... و همين طور پيش آمده تا جايي که پارک زنانه هم درست
کرد و هفته گذشته هم نخستين بانک زنانه اش را به راه انداخت ـ اين يکی
را، به قول خودش، «در جهت
گسترش فرهنگ
حجاب و
عفاف»؛
ويروسی که در چند ماه گذشته بشدت در حال انتشار است.
در نخستين سال ها نسبت به هر کدام از اين «جدا سازی» ها واکنش های تندی
نشان داده می شد و حداقل اين بود که برخی از مردمان تحصيل کرده و
روشنفکران و اهل قلم به هر شکلی که امکانش پيش می آمد اعتراضی می
کردند. اما بتدريج، و اگر چه زندگی برای زن های آزادی خواه روز به روز
سخت تر می شد، ماجرا برای بسیاری عادی شد. مثلاً، يادم می آيد که دو
سال پيش، وقتی پارک زنانه را افتتاح کردند، حتی بعضی از زن های مخالف
حجاب هم از اين پارک استقبال کردند و استدلالشان هم اين بود که «حداقل
در آنجا پوست و موهايمان می توانند آفتاب بخورند»؛ غافل از آن که به
مرور در همان پارک هم «بايد حجاب را رعايت کنند» و اين نوع جداسازی ها
نه برای راحت بودن زن ها که برای نهادينه کردن حجاب و تبعيض جنسیتی
است.
نمونه ی ديگرش بانک زنانه ای است که اين روزها باز شده و، با اين که
همه ی کارمندانش زن هستند و فقط زن ها می توانند به آن رفت و آمد کنند،
اما همه ی کارکنان اش در داخل بانک هم سفت و سخت خود را در پوششی سیاه
و يکدست پيچيده اند. و شايع است که حکومت اسلامی به زودی از اين نوع
بانک های زنانه در شهرهای ديگر و کشورهای اروپايي نيز، که شعبه های
بانک ملی دارند، تدارک می بيند. البته اگرچه کارمندان بانک های خارج
کشور گرفتار حجاب اجباری حکومت اسلامی هستند اما خوشبختانه، به دليل
تسلط قوانينی که در اين کشورها وجود دارند، اين بانک ها نمی توانند از
مشتريان خود بخواهند که با حجاب به اين بانک ها رفت و آمد کنند.
به اين ترتيب، با نبود برابری های مندرج در اعلامیه ی حقوق بشر، و رد
کنوانسیون های مربوط به زنان، و وضعيت حجابی که هر روز بر درجات
پوشيدگی اش افزوده می شود، و فرستادن زن ها به خانه ها، تنها ادارات
دولتی مانده اند که زنانه مردانه شوند و نيز خيابان ها که در آنها، به
سبک دوران قاجار، زن ها از يک سو و مردها از سويي ديگر رفت و آمد کنند.
البته ترديدی نيست که در زمانه ی کنونی بازگشت به دوران قاجار چندان هم
برای اين آقايان و خانم های شيفته ی حجاب سياسی ساده نيست. اما من فکر
می کنم که تسليم نشدن به چنين رفتاری و گفتن و نوشتن و باز گفتن و باز
نوشتن از زشتی چنين جداسازی هایی، از يکسو، و استفاده نکردن از اين
نوع موسسات، از سويي ديگر، کمک بزرگی است به تازه نگاهداشتن روند
مبارزه با اين رفتار ضد انسانی.
هنرپیشه ی محبوب حکومت اسلامی
يکی از زنان سينمايي که، بيش از همه، سال هاست به دنبال قدرتمندان
حکومت اسلامی افتاده و با زرنگی و عناوين مختلف در حال سو استفاده های
مالی از اين قدرتمندان است «هديه تهرانی» نام دارد که در چند سال گذشته
به صورتی تکراری در حال طرفدارای از افراد و جناح های مختلف وابسته به
حکومت، از حجت الاسلام کروبی گرفته تا آقایان خاتمی و موسوی و احمدی
نژاد و رحيم مشايي و... است.
هديه، در انتخابات اخیر، به طور علنی، ابتدا به طرفداری از اصلاح طلب
ها مشغول شد اما، بعد از کودتای احمدی نژاد، تر و فرز به اصولگراها
چسبید و اکنون هم شده است مريد رحيم مشايي، رييس دفتر و مشاور احمدی
نژاد.
او که به تازگی به نقاشی کردن هم پرداخته، ظرف ماه های اخير، به گفته
خودش، 220 ميليون تومان برای برگزاری نمايشگاه آثارش از سازمان ميراث
فرهنگی پول گرفته است؛ سازمانی که ده ها محوطه ی با ارزش از مهمترين
آثار فرهنگی و تاريخی سرزمين مان را به بهانه ی نداشتن بودجه رها کرده
است.
افزون بر اين، در شب اول نمايشگاه، آقای رحيم مشايي شخصا گران ترين
تابلو را که سه میليون و هفتصد هزار تومان قیمت رويش بود خريداری کرده
است و، در مقابل اعتراض عده ای از خودی هاشان، و نيز گوشه و کنايه ی
خبرنگارانی که می گفتند: «به
نظر نمیرسد این اولین گشاده دستی مشایی در قبال
این هنرپيشه ها باشد»، گفته است که اين حمايت از نام نمايشگاه بوده که
«آبان گان» نام داشته و در ستايش آب است. در اين ميان کسی هم جرأت
ندارد که بگويد چطور شما و سازمان میراث هیچوقت از اين دست و دلبازی ها
برای نقاش ها و هنرمندان مستقلی نداشته اید که کارهاشان، برخلاف خانم
تهرانی، با میراث فرهنگی و تاريخی ايران سازگار بوده است؟
اما نکته ی جالب تر «روحانی شدن ِ» هديه تهرانی است که، همچون قصه هايي
که از زنان خانقاهی قرون وسطی می خوانيم، در مقابل کلمات رحيم مشايی که
کارهای او را «توحيدی» خوانده به شوق آمده و اشک هايش سرازير شده و
اخيراً هم، وقتی در مراسم افتتاح آخرين فيلمش حاضر نمی شود، در جواب
مجری برنامه که او را متهم به بدقولی کرده می گويد:«
مردم خود بهتر ميدانند كه من معمولاً
در چنين مراسمهايي كه با سروصدا و تشريفات خاص (همچون پياده شدن از
ليموزين و راهرفتن بر روي فرش قرمز و...!) همراه است، حاضر نميشوم و
اصولاً
اين حضور را به دليل عدم تناسب با شرايط روز جامعه، جايز نميدانم.»
و حتماً اين بار هم، پس از گفتن اين «شطحيات عارفانه»، اشک هاي «مؤمنه
ی بی نياز از ماديات» سرازير شده، فريادی کشيده، و از هوش رفته است.
واقعاً هم که اين گونه با بلند طبعی از زندگی مادی گذشتن و سر بر آستان
حق و حقيقت و بی نيازی ساييدن تحسین انگيز است و بايد منتظر باشيم که
به زودی جايگاهی مناسب در کنار چاه چمکران به اين هنرپيشه ی حکومت
اسلامی داده شود.
فردوسی
آن سال ها، جايگاه نمود عملی حقوق بشر
با تبريک به عباس پهلوان، به خاطر انتشار دوباره نشريه
فردوسی؛ پس از 31 سال خاموشی، و آفرین به عسل پهلوان، که با تلاشی
چندين ماهه امکان این انتشار را ميسر کرد. عسل مدیر مسئول «فردوسی
امروز» است و در واقع جوان ترين زنی است که در خارج از کشور مديريت يک
نشريه ی چاپی را بر عهده دارد. متن زير به مناسبت انتشار فردوسی نو در
اين نشريه ی تازه منتشر شده است.
مدت ها پیش از آن که آقای عباس پهلوان تلفنی خبر دهند که فردوسی پس از
سی و يک سال دوباره منتشر می شود و، درست مثل آن سال های دور،
سردبیرانه اما همچنان پر مهر و خنده کنان بگویند: «مطلب يا یادداشتی
برای شماره ی اول "فردوسی نو" بنويس»، از عسل پهلوان خبر انتشار نشريه
را شنيده بودم. هیجان زده می گفت که خیال دارد همه ی کارها را جور کند
تا «پدر» دوباره فردوسی را منتشر کند؛ و من هم تشويقش کردم، چرا که مثل
همه ی کسانی که روزگاری نويسنده ی فردوسی بودند، همیشه ارتباط عاطفی
ام را با فردوسی حفظ کرده ام.
فردوسی از سال 1327 (1949) در ايران منتشر می شد، اما من در اواخر دهه
ی چهل، وقتی که چند سال از سردبیری عباس پهلوان می گذشت به آن پيوستم.
در واقع فردوسی اولين نشريه ای بود که کار ادبی و ژورناليستی جدی خودم
را در آستانه ی 20 سالگی به صورت عملی درآن شروع کردم. و عباس پهلوان
اولين معلم من و اولين سردبير من بود.
اما رابطه ی عاطفی من با فردوسی تنها به اين دليل نبود، بلکه به فضای
دوستانه، آزاد و روشنفکرانه، و مهم تر از همه، بی تبعيضی هم مربوط می
شد که پهلوان آن را در فردوسی آفريده بود؛ فضايي که بين تمام نشريات
قبل از انقلاب فقط می شد در فردوسی و کیهان (نشریه ی ديگری که با آن
سال ها کار کرده ام) پيدا کرد ـ يا شايد هم من اين گونه می انديشم چون
تنها در اين دو نشريه بود که به خاطر حضور عباس پهلوان و دکتر سمسار
(با توجه به امکانات سیاسی و اجتماعی آن روزگار) می شد مثل يک روزنامه
نويس امروزی نفس کشيد و کار کرد.
آن روزها مثل اکنون نبود که «حقوق بشر» برای ايرانی ها حکم مد را پيدا
کرده باشد و صاحبان نام از حقوق بشر حرف بزنند اما، بيشترشان، در عمل،
از ساده ترين مفاهيم حقوق بشری دور باشند. اين روزها حتی بیشتر کسانی
که جايزه های ريز و درشت مربوط به حقوق بشر را گرفته اند، نمی توانند
رابطه ای ساده و انسانی و بدون اما و چرا با ديگران، و حتی هموطنان
خودشان، داشته باشند.اين روزها خواستاری حقوق بشر شرط دارد. حتی کسی که
در زندان است و زير شکنجه، در بسیاری مواقع اگر از طيف و گروه خانم
ايکس و آقای ايگرگ صاحب نام و «مدافع حقوق بشر» نباشد، يا همراه و هم
فکر صاحب سايت و مجله و راديو و تلويزيون فعال در حوزه ی «اپوزيسیون»
نباشد، نام و حتی يادش گم می شود.
بله، آن روزها، مفهومی به نام «حقوق بشر» زياد شناخته شده نبود. اما
اگر کسی از آن سخن می گفت مسلماً به چنان حقوقی باور داشت، آن را می
شناخت و صميمانه بر اصول آن عمل می کرد. و عباس پهلوان، در ميان آن همه
سردبير و مدير و صاحب امتياز مجله و روزنامه (آگاهانه يا خودجوش) به
راستی قدم هايش را بر اساس حقوق بشر بر می داشت.
در فردوسی صاحب هر تفکری می توانست بنويسد ـ از چپ ترين تا راست ترين
نويسنده و شاعر و منتقد و پژوهشگر. همگی از ديد سردبیر به يک اندازه
حق نوشتن داشتند و اين سردبیر بود که مرتب به اداره سانسور فراخوانده
می شد و جريمه ی همه ی ما را يک تنه پس می داد. او که در بحث های در
گرفته در گردهمایی های خانه و کافه و رستوران با هيجان، و حتی داد و
فرياد، مدافع عقايد سياسی و ادبی خود بود، پشت میز کارش که می نشست با
هر عقيده ای صبور و آرام روبرو می شد و قلم در نزد او تا حد تقدس عزيز
و آزاد بود.
در فردوسی تبعيض جنسی وجود نداشت. بيشترين تعداد زن شاعر و نويسنده ـ
به نسبت مجلات ديگر روز ـ کارهای خود را در فردوسی منتشر می کردند، بی
آن که سردبیر کمترين تفاوتی به نفع يا به زيان زنی قایل شود.
در فردوسی، به عکس نشريات ديگر که در آنها تهرانی ها مقدم بودند،
تهرانی و شهرستانی، ترک و کرد، فارس و بلوچ تفاوتی نداشتند. کمتر زمانی
بود که در فردوسی به از راه رسيده ای بر نخوری. از دورترين شهرهای
ايران، شاعران و نويسندگان جوان به ديدار عباس و «فردوسی خودشان» می
آمدند ـ با لهجه های مختلف، مذاهب مختلف، و باورهای مختلف. و عباس
مهربان پذيرای همه شان بود.
هر چه زمان بر من گذشته بيشتر دريافته ام که اولين فضايي که در آن
اولين قدم های عملی کار ژورناليستی ام را برداشته ام تا چه حد بر زندگی
من اثری مثبت داشته و اجازه داده است که احساسات و عواطف و هیجانات خام
آغاز جوانی ام بتوانند در آن فضا در متن ارزش های ناب و غیر قابل انکار
احترام به حقوق انسان، خواستاری آزادی و مخالفتی تمام ناشدنی با تبعيض
و بی عدالتی شکل بگيرند.
و اين گونه است که هرگز سهمی را که آقای عباس پهلوان در رسیدن به اين
شکل گیری آغازين داشته فراموش نمی کنم
ماجرای «وایگرای زنانه» و مشکل پخش آن در آمريکا
اين هفته، کميته ی مشاوران اف. دی. ای. آمريکا، با رأی 9 نفر به 1 نفر،
با پخش و فروش «وایاگرا برای زنان» در آمريکا مخالفت کردند. اف. دی. ای
تنها موسسه ای در آمريکا است که می تواند اجازه پخش و فروش داروها را
بدهد. روند گرفتن مجوز از اين موسسه به اين صورت است که هر دارویی، پس
از ساخته شدن، برای چند سالی بر روی گروه هايي از مردمان داوطلب آزمايش
می شود و سپس کميته ای متشکل از پزشکان و متخصصین نظر مشورتی خود را
نسبت به نتيجه گيری های آزمايشی اعلام می دارند و، در صورت مثبت بودن
اين نظر، اف. دی. ای مجوز پخش و فروش آن را در ايالات متحده ی آمريکا
صادر می کند. اگر دارويي زيان هايش برای بيمار يا مصرف کننده بيش از
سودش باشد، طبعاً، اجازه ی پخش آن داده نمی شود. اکنون نيز کميته ی
مشاوران اف.دی.ای «وايگرا برای زنان» را چندان نتيجه بخش ندانسته و به
علت «عوارض جنبی»، با پخش آن در بازار مخالفت کرده است و خود به خود
روشن است که اف.دی.ای هم براه آنها خواهد رفت. و اين موضوع از هم اکنون
صدای برخی از فمنيست های اروپایی و آمريکايي را بلند کرده است.
قرن ها است که جوامع مردسالار، و به خصوص جوامع مذهبی، اين باور غلط را
گسترش می دادند که «مردها از نظر جنسی موجوداتی قوی و بی نقص هستند» و،
به اصطلاح ز گهواره تا گور، هم نياز جنسی دارند و هم توانايي برآوردن
آن نيازها را، در حالی که «زن ها نه تنها نياز جنسی ندارند، بلکه قادر
به لذت بردن و رسيدن به اوج جنسی هم نيستند. آن ها تنها برای لذت دادن
به مردها و زاد و ولد خلق شده اند». اين باور همچنين مدعی بود که پس از
تمام شدن دوران بارداری، که در فرهنگ ما به آن «يائسگی» (به معنای
مأيوس شدگی) می گويند، زن ها ديگر حتی قادر به لذت دادن به مردها هم
نيستند. اين تفکر که از دوران های طوايف اوليه و زمين داری، و بر اساس
اهميت زاد و ولد زن برای بوجود آوردن کشاورزانی بيشتر، بوجود آمده بود،
عمر مفيد و اصولاً زندگی مفید زنان را به دورانی محدود می کرد که می
توانستند بچه ای بدنیا بياورند.
آنگاه، در دوران های اقتدار مذاهب و سازمان های مذهبی اين تفکر تبديل
به اين اصل شد که اصولاً لذت بردن برای زنان گناه است. زنی که از غرايز
زنانگی خود سخن بگويد يا حتی بر آن ها واقف باشد «نانجيب و فاحشه» است
و يا کمک رسان شيطان است و برای گمراه کردن مردها به صورتی فريبنده در
می آيد. کار حتی به جايي رسيد که دختر بچه ها را (با شکنجه ای هراسناک)
ختنه می کردند تا نکند که وقتی به سن بلوغ و زن شدن می رسند معنای لذت
بردن جنسی را تجربه کنند. اين رسم متاسفانه هم اکنون نيز در برخی از
کشورهای مسلمان نشین، از جمله بخش های جنوبی سرزمين خودمان، وجود دارد
و اجرا می شود.
بر اساس اين باورها و رسم های غیر انسانی، در طول تاريخ و تا اوايل قرن
بيستم زنان آموخته بودند که از خواسته های جنسی خود حرفی نزنند و حتی
نشان ندهند که مسايل جنسی برای آن ها اهميتی دارد. اما ورود گسترده ی
زن ها به زندگی اجتماعی و پا گرفتن جنبش های زنان سبب شد که مسایل جنسی
نیز، همچون دیگر نيازهای اقتصادی و اجتماعی و طبيعی او، از سوی مصلحان
اجتماعی مطرح و گسترش پيدا کند و بر قوانين طرح شده از سوی نمايندگان
مردم اثر بگذارد. در ميانه ی قرن بيستم زنان فمنيست با مطرح کردن
مسايلی چون «من نسبت به تن خود صاحب حق ام» يا «من هم، مساوی با مرد،
حق لذت بردن و رسيدن به اوج جنسی دارم»، و امثالهم، خواستار اتخاذ
تصميمات حقوقی تازه ای در قوانين آمريکا و اروپا شدند، بطوری که هم
اکنون بيشتر اينگونه قوانين در کشورهای پيشرفته وجود دارند و اجرا می
شوند. اين آگاه شدن زن ها نسبت به بدن و نيازهای خود سبب شد که مردها
نيز در اين کشورها از اريکه ی «ابرفدرتی جنسی» خود فرود آيند و، علاوه
بر اين که چون انسانی ساده به کاستی های جنسی خويش و نوعی تساوی و
تشابه جنسی با زن ها اعتراف کنند، بدانند که زن نيز از يکسو همچون
آنها نياز جنسی دارد و از سوی ديگر حق دارد که در يک همبستری طبيعی
همچون مردان به ارضاء برسد.
به همين دليل هم بود که وقتی در يک دهه ی گذشته قرص های «وايگرا» به
بازار آمد حداقل مردان غربی با آن بصورتی وحشت زده روبرو نشدند. در عين
حال، تبليغات برای فروش اين قرص ها اين واقعيت را حتی برای مردمان ساده
آشکار کرد که اگر زن ها در ميانسالی عمر خود قدرت باروری خود را از دست
می دهند معنايش پايان زندگی جنسی آن ها نيست، و اگر چه مردها ممکن است
سال های بيشتری از زن ها قدرت باروری داشته باشند اما از میانسالی عمر
خود به مرور توانايي جنسی خود را از دست می دهند و معمولاً ديگر قادر
به ارضای زنان همراه خود نيستند.
قرص های وايگرا و قرص های ديگر مشابه، که در ابتدا به مدد مردها آمدند،
اين فکر را مطرح کردند که ممکن است برخی از زن ها نيز برای بهتر يا
بيشتر لذت بردن به چنين قرص هايي نياز داشته باشند، و چنين شد که قرصی
به نام «فلي بان سرين» (که به «وايگرای زنانه» مشهور شد) در اروپا برای
زنان ساخته شد، از مرحله آزمايشی گذشت و اکنون در بازارهای اروپا موجود
است. اما، همانطور که در آغار نوشتم، اين قرص دو روز پیش از سوی
مشاوران اف.دی.ای قابل پخش در آمريکا دانسته نشد.
هم اکنون برخی از زنان فمنيست آمريکايي و اروپايي نسبت به اين تصميم
واکنش نشان داده و اعلام داشته اند که پسمانده ی نظريات مردسالارانه و
تبعيض آميز در ذهنيت پزشکان مشاور اف.دی.ای در اين تصميم گيری موثر
بوده است. دلايلی که اين زن ها ارائه می دهند بر اساس اسنادی است که طی
دوره ی آزمايشی اين دارو در اروپا به دست آمده و کمپانی سازنده آنها را
همين ماه پيش منتشر کرده است.
به اين ترتیب، مبارزات زنان آمريکا در راستای داشتن حقوق مساوی با
مردان وارد ميدان جديدی شده است. نکته ی جالبی که در اين راستا می توان
به آن توجه داشت اشاره مشاوران اف.دی.ای به عوارض زيان بخش اين دارو در
برابر فوايد آن است؛ و اين در حالی است که هم مشاوران و هم تصميم
گيرندگان اف.دی.ای به عوارش ناهنجار و گاه شديداً خطرناک «وايگرا برای
مردان» نيز واقف بوده ولی بجای ممنوع کردن پخش آن، همان کاری را انجام
داده اند که در اغلب کشورها در مورد سیگار انجام می دهند. يعنی، چاپ و
گذاشتن اخطاريه هایی در و بر بسته های سيگار.
اکنون زنان آمريکا در اين جريان بوی سياست مشهور «يک بام و دو هوا» را
شنيده و تصميم گرفته اند مبارزه برای رفع تبعيض بين زن و مرد را به اين
حوزه نيز بکشانند
|