ما را به دم پير نگه نتوان داشت
در خانه دلگير نگه نتوان داشت
آن را که سر زلف چو زنجير بود
در خانه به زنجير نگه نتوان داشت
«کودکان را ساکن منطقه صلح بدانيد»
اين روزها، در ميانه ی خبرهای به شدت تلخ و هراس انگيزی که از جنگ بين
اسرائيل و حماس می شنوم، بارها به ياد کلمات گوهرين خانم «گراسا ماچل»
زن بزرگ موزامبيکی افتاده ام. گراسا همسر دو رييس جمهور بزرگ بوده است.
(سامورا ماچل در موزامبيک ـ و ويلسون ماندلا در آفريقای جنوبی) که
البته بزرگی و اهميت خود را نه از همسری با اين دو سياستمدار آزادي
خواه، که از تلاش هايش در ارتباط با حقوق بشر و به ويژه حقوق کودکان
گرفته است، وقتی در سال 1996 به عنوان
نماينده
ی
دبيرکل سازمان ملل در مسائل مربوط به کودکان مناطق جنگی گزارش
مشهورخود
را در مورد اثرات جنگ بر کودکان
به مجمع عمومی سازمان ملل
تقديم کرد نوشت: «اجازه دهيد کودکان را
ساکن مناطق صلح بناميم.». اين زن
بزرگ زمانه ی ما، در آن سال آرزو کرد که روزی «بشريت اعلام کند که
دوران کودکی دوران مصونيت است و کودکان بايد که از اثرات سهمگين جنگ ها
در امان باشند».
ما اين روزها معنای آرزوی او را به خوبی درک می کنيم. وقتی که بيش از
چهارصد کودک در ظرف کمتر از سه هفته جان خود را در جنگی از دست داده
اند که هيچ نقشی در آن نداشته اند و در جان شان حتی همان اندازه نفرت و
يا دشمنی وجود نداشته که در جان غير نظامیانی که در دو سوی مرزهای
اسراييل و غزه ساکنند انباشته شده. راستی چرا هيچ کسی، جز حرف و حرف و
حرف، کاری برای اين کودکان و همه ی کودکانی که در جنگ ها کشته می شوند
نمی کند؟ چرا تلفات کودکان در جنگ های گذشته، حتی در جنگ های جهانی اول
و دوم يک دهم تلفات اين فرشتگان واقعی زمين در دوران ما هم نمی شود؟
تازه در آن زمان ها نه اعلاميه ی حقوق بشری به تصويب دولت های جهان
رسيده بود و نه ده ها قرارداد و کنوانسيون ضد خشونت در ارتباط با
کودکان وجود داشت.
واقعاً چه بر روز مردم زمانه ی ما آمده که می توانند به اين راحتی
بکشند؟ و چه به روز سازمان های گسترده و بزرگی که بايد حافظ اين
کنوانسيون ها باشند آمده که تنها به حرف زدن بسنده می کنند.
سازمان ملل همين هفته ی پيش خواستار برقراری آتش بس فوری در غزه شد.
بگذريم که معلوم نيست چرا اين آتش بس را وقتی حماس موشک اندازی هايش
را شروع کرد خواستار نشدند؟ و چرا پس از حمله های روزهای اول اسراييل
اين آتش بس داده نشد؟ و چرا وقتی چنين کردند که خيلی دير شده بود؟ با
اين همه، اگر سازمان ملل بخواهد اهميتی داشته باشد بايد کاری کند که در
چنين زمان هايي حرفش خوانده شود؛ وگرنه من و شما هم می توانيم مرتب
قطعنامه صادر کنيم و هيچ کسی هم به حرفمان گوش نکند. آيا بالاخره نبايد
يک تنبيه جدی برای کشورهايي که حاضر به قبول پيشنهاد سازمان ملل نيستند
در نظر گرفته شود ؟
و کودکان همچنان قربانی می شوند، بی آنکه فرقی کند که از کدام سرزمينی
اند. من فکر می کنم وقتش رسيده که مردمان جهان، در هر کجايي که هستند،
برکنار از سياست های دولت هاشان و بدون جهت گيری های سياسی يا مذهبی يا
عقيدتی خودشان، از سازمان ملل بخواهند که تصميمی جدی در ارتباط با
کشورهايي بگيرد که کودکان را قربانی اختلافاتی می کنند که ربطی به عالم
معصوم بی خبری شان ندارد.
نهی از منکر توريستی
از وقتی ماجرای بگير و ببندهایی با بهانه و بی بهانه، با نام مستعار
«امنيت اجتماعی و اخلاقی»، مطرح شده، کار دخالت در زندگی شهروندان
ايرانی از داخل ايران به بيرون هم کشيده است؛ آنگونه که مردمان مقيم
ايران (که به عشق يا به ناچاری در آن سرزمين زندگی می کنند) در سفرهای
خارج از ايران نيز زير ذره بين «مراقبت های اجتماعی و اخلاقی » قرار
گرفته اند.
بهار گذشته، خبرگزاری رجا نيوز اعلام کرد که «تورهای به خارج از ايران،
و به خصوص تورهای مالزی، دبی، چين و روسيه فساد اخلاقی بسيار را در
مقصد به همراه دارد»؛ و ناگهان مساله کنترل تورها رسماً بر سر زبان
مسئولين افتاد؛ آن گونه که شايع شد در برخی از تورها افرادی را از
وزارت ارشاد روانه می کنند تا برايشان هم فال باشد و هم تماشا، هم بخرج
مؤسسات توريستی به خارج سفر کنند و هم در آنجا مأموريت «نهی از منکر»
يا کنترل رفتار مسافران، به ويژه زنان را انجام دهند؛ تا حجابشان را
رعايت کنند، با مردهای نامحرم بگو و بخند نکنند، و کارهايي که در
خيابان های تهران نمی توانند انجام دهند در آن سر دنيا هم ازشان سر
نزند! و اين وضعيت چنان بالا گرفته که گويا توريست های ايرانی را متوجه
کرده و، آن طور که تورگردان ها می گويند، اخيراً تعداد افرادی که با
تور سفر می کنند به شکل چشمگيری کاهش يافته است.
به اين ترتيب، سفر با تور که در همه جای دنيا، از کشورهای مسلمان گرفته
تا نامسلمان، معمولا سفری ساده و دلچسب است و بيشتر برای کسانی است که
با شهرهای تازه آشنايي ندارند و يا قصد دارند که دسته جمعی سفر کنند و
هميشه هم ارزان تر از سفرهايي تمام می شود که مسافر خودش ترتيب آن را
می دهد، اکنون ـ مثل خيلی امور ديگر حکومت اسلامی ـ مکافاتی شده است، و
مردم ترجيح می دهند بی سر و صدا و يواشکی خودشان را به خارج برسانند و
نفسی به آزادی و آسايش بکشند.
و کار به جايي رسيده که مسئولين تورها به التماس افتاده اند و به روش
های مختلفی می کوشند تا ثابت کنند که در تورهای آن ها «کار خلاف» انجام
نمی گيرد. و گاه توضيحاتی که در اين مورد می دهند به شوخی بيشتر شبيه
است، و روشن می کند که، در مقايسه با کشورهای توريستی دنيا، چرا وضع
صنعت گردشگری در ايران اين همه اسفناک است.
همين هفته ی پيش، يکی از مسئولين تور به خبرنگار ايسنا گفته است: «ما
تلاش می کنيم در آژانس خود تورهای فرهنگی اجرا کنيم و حتا اجازه نمی
دهيم مسئولان تورها لطيفه های نامناسب تعريف کنند». و بعد، با قسم و
آيه، اضافه می کند که «مسافران ما قصد خوش گذرانی ندارند و معمولاً
برای يادگيری يا تجارت به کشورهای اروپايي می روند».
معنای حرف هم که روشن است: مسافران ايرانی حتی در سفرهای توريستی ـ که
برای ديگران با نيت خوش بودن و خوش گشتن و رها بودن همراه است ـ بايد
با اخم و تخم و چادر و ترس و لرز در خيابان های اروپا و کشورهای ديگر
راه بروند و با حسرت به مردمانی نگاه کنند که از موهبت آزادی
برخوردارند؛ و در عين حال چنان نشان دهند که دارند چيز ياد می گيرند،
چرا که آقايان بر سر منابرشان هميشه تکرار می کنند که: ادب را از که
آموختی؟ از بی ادبان!»
هر چه تو کردی درست بود
مادر، اگر اکنون صدايم را می شنوی،
می خواهم چيزهايي برايت بگويم
که هيچ وقت نتوانسته بودم بر زبان بياورم
تو زيبا و با هوش بودی
و هرچه که کردی درست بود...
اين کلماتی است که «بخت آور بوتو»، در سالگرد مرگ مادرش در آهنگ رپی به
نام:
«من
دردت را دور خواهم کرد» "I
would take the pain away"
می خواند. او، برخلاف مردم پاکستان که در زمان مرگ و مير به نوحه و
عزاداری های سنتی می پردازند، با اين موسيقی می خواهد به قول خودش درد
را بيرون کند. او در اين ترانه که مورد توجه بسياری قرار گرفته دردهای
خود را که از قتل های خانواده بوتو، پدربزرگ و عموها و مادرش در جانش
دارد، نزد مادرش باز می گويد.
کار او در تلويزيون دولتی پاکستان چندين بار پخش شده است. مردمان سنتی
و مذهبی در پاکستان به او ايراد گرفته اند که چرا در سالگرد مرگ مادرش
به جای عزاداری های معمول چنين کاری کرده است. جوان ها اما کار او را
دوست دارند و در همصدایی با اين ترانه با او همدردی می کنند. و نشريات
انگليسی نيز، اگر چه کار او را از نظر ارزش موسيقيايي در سطحی بالا نمی
بييند اما او را به خاطر خلاقيت صميمانه اش تحسين کرده اند.
مرگ و مير مادران و کودکان
در جهان اسلام بيشتر از جهان کفر است
هيچ می دانستيد که ميزان مرگ و مير مادران و کودکان در جهان اسلام بيش
از نقاط ديگر دنيا است؟ اين را البته منی که نه اطلاعات پزشکی دارم و
نه دسترسی به آمارهای مربوطه نمی گويم. اين حرف ها کار شيطان بزرگ و
کوچک و متوسط هم نيست. بلکه آقای دکتر کامران باقری لنکرانی، وزير
بهداشت جمهوری اسلامی، آورنده ی اين خبر ناخوش است.
ايشان، در نشست کشورهای عضو سازمان کنفرانس اسلامی و مسئولين وزارت
بهداشت، مطالب دردناکی را در ارتباط با مرگ و مير کودکان و زنان در
کشورهای اسلامی مطرح کرده که عين آن را سايت دولتی زنان نيز منتشر
ساخته است، مطالبی که به راستی قابل تعمق اند.
ايشان گفته اند که در جهان اسلام از هر هزار کودک 240 نفرشان در بدو
تولد می ميرند و، در واقع، از هر چهار کودک يکی پنج سالگی خود را
نخواهد ديد. جناب وزير مثل همه ی آدم هايي که در ايران می خواهند مطلبی
را مطرح کنند و مجبورند کلی از اسلام و رژيم اسلامی تعريف کنند مقدمتاً
می گويد: «در جهان اسلام يکی از مهمترين اهداف راهبردی در عزت و اقتدار
مسلمين توجه به سلامت مردم و وجود انسان سالم به عنوان محور توسعه
پايدار است» و سپس به نکته ی بسيار با اهميتی می پردازد مبنی بر اينکه
«بيشترين مرگ و مير زنان باردار نسبت به کشورهای ديگر جهان در همين
جهان اسلام اتفاق می افتد» و اينکه حتی شيوع بيماری های واگير دار و
غير واگير در کشورهای مسلمان بيشتر است.
دکتر لنکرانی دلايل بوجود آمدن اين مصيبت ها در کشورهای اسلامی را به
طور روشن بيان نمی کند (و يا شايد بيان کرده است و منتشر نمی کنند!).
او اما به طور سربسته اشاره می کند که «متاسفانه
وجود امکانات محدود در کشورهای اسلامی در این زمینه همراه با مدیریت
های غلط و فشارهای مصنوعی بر سیستم، مجموعه کار را در مسیر صحیح قرار
نمی دهد».
به راستی هنگامی که يک مدير عاليمقام کشور از «مديريت غلط» و «امکانات
محدود» و «فشارهای مصنوعی» سخن می گويد به چه کس اشاره می کند و با اين
همه زبان بستگی می خواهد از کدام واقعيت وحشتناک خبر بدهد؟
|