ما را به دم پير نگه نتوان داشت
در خانه دلگير نگه نتوان داشت
آن را که سر زلف چو زنجير بود
در خانه به زنجير نگه نتوان داشت
ماجرای پنهان در پشت حمله به شيرين عبادی
شايد يکی از مسلمان ترين زنانی که در ايران در راستای کسب حقوق بشر و
برقراری صلح تلاش می کنند خانم شيرين عبادی باشد. او هميشه ـ و نه تنها
از وقتی که جايزه ی صلح را دريافت کرده ـ به عنوان يک زن مسلمان معتقد
به اسلام شناخته می شده است و پس از دريافت جايزه نيز، در هر جمع و
سخنرانی و مصاحبه ای، بر مسلمان بودن خود آنقدر و آنچنان تاکيد کرده
است که عده ای برآشفته اند که «چرا تأکيد ايشان بر مسلمان بودن بيش از
ايرانی بودنشان است». او حتی چند بار، بخاطر دفاع از اسلام به اين
عنوان که: «اسلام با حقوق بشر در تضاد نيست» بشدت مورد اعتراض قرار
گرفته است.
و اکنون همين «زن مسلمان» مورد حمله ی رسانه های دولتی قرار گرفته و
گرفتار اتهام ها و دروغ زنی های کسانی در اين حکومت شده که مسلمانی اش
را مورد ترديد قرار داده اند. کسانی که دروغ هاشان هر روز بزرگ تر و
بزرگ تر می شود، اين بار به دختر شيرین خانم عنوان بهايي داده اند،
امری که در جهان فاقد حقوق بشر جمهوری اسلامی جرم و جنايت محسوب می
شود.
البته اگر خانم عبادی در کشوری متمدن زندگی می کرد حتما می توانست در
مقابل اين آدم های عقب افتاده بايستد و بگويد که: «مذهب دختر من به من
ربطی ندارد» يا اين که «بهايي بودن هم مثل يهودی بودن و مسيحی بودن و
مسلمان بودن و هر مذهب و دين و آيين ديگری داشتن نه عيب است و نه جرم».
اما در آن مجموعه ی بی منطق به ناچار بايد با هزار قسم و آيه اعلام
کند و توضيح دهد که هم خودش و هم دخترش مسلمان شيعه هستند.
و اما چرا چنين «تهمت!» ی را به ايشان زده اند؟ چنين گفته می شود که
دليل اصلی آن است که ايشان وکالت هفت تن از افرادی را که مذهبشان بهايي
است و در سرزمين تبعيض های دينی و نژادی و جنسی و جنسيتی بازداشت شده
اند، بر عهده گرفته است. اما من اين دليل را قبول ندارم و می گويم که
چرا. آيا شما هيچ متوجه شده ايد که در بين چند وکيلی که وکالت اين گونه
افراد بی گناه را بر عهده می گيرند (مثل آقايان عبدالفتاح سلطانی و
هادی اسماعيل زاده) حمله ها فقط متوجه شيرين عبادی است؟ من می گويم که
مشکل او به خاطر اعتراضش به لايجه چندهمسری است؛ لايحه ای که قرار است
به مجلس برود و او اخطار کرده است که در صورت طرح آن می رود و در حلوی
مجلس بست می نشيند.
اين
سخن جدا از آن واقعيت است که خانم عبادی، در جواب اتهام ها و دروغ ها،
هم کلی از حقوق بشر سخن گفته ، و هم کلی توضيح داده است که هر انسانی
حق داشتن وکيل دارد، و وکالت يک جنايتکار حتی به معنی تاييد جنايت، يا
جانی بودن وکيل، نيست. و دست آخر هم اشهد خود را گفته است. اما، با همه
ی اين محکم کاری ها، لازم است که خانم عبادی به دو نکته حتماً توجه
داشته باشند؛ يکی اين که، در ديد جمهوری اسلامی، هيچ گناهی بدتر از آن
نيست که کسی در برابر قوانين مربوط به زن ها بايستد و بخواهد از تغيير
آنها دم بزند؛ و ديگر اينکه آن زمان که حتی کافران و بی خدايان هم با
گفتن اشهد الله الاالله مسلمان می شدند و اگر مرتکب خطایی شده بودند
مورد بخشش قرار می گرفتند زمان پيامبر اسلام بود، حال آنکه در جمهوری
اسلامی از يکسو تنها مردها قابل بخشش اند، و از سوی ديگر اين بخشش تنها
شامل مردان خودی می شود. نمونه اش وقتی است که مردی از خودی ها در مقام
معاونت دانشگاه بخواهد به دختری تجاوز کند و يا، در مقام يک رئيس پليس،
فاحشه خانه راه بيندازند. در اسلام اين آقايان، زن ها بالقوه گناهکارند
چه رسد به اينکه بخواهند به لايحه ی چند همسری ـ که مستقيماً در خدمت
منافع آقايان است ـ انتقاد کنند.
نه، شيرين خانم! اين ماجرا از آن ماجراهايي نيست که بشود يک جوری از
کنار آن گذشت اينجا پای چند همسری و رونق حرمسرای آقايان در ميان است و
شما از اين خط قرمز مهم جمهوری اسلامی عبور کرده ايد!
سعی می کنم عقب تر راه بروم
اولين باری که «جلودار» بودن آقايان را ديدم نوجوان بودم و در فرودگاهی
در آلمان ديدم که مردی با لباس عربی، و در حالی که دست هايش را پشت
کمرش گره زده و سينه اش را جلو داده بود، مثل يک فرمانده پيروز و تازه
از جنگ بازگشته، راه می رفت و يک عده زن و بچه هم پشت سرش رديف بودند.
هر وقت اين آقا به دليلی می ايستاد، صف ده دوازده نفری پشت سرش هم
توقف می کرد، و وقتی آقا براه می افتاد آن ها هم با همان فاصله حرکت می
کردند.
ديدن اين وضعيت آنقدر روی من اثر بد گذاشت که از آن پس، هر وقت با مردی
راه رفته ام ـ چه پدرم بوده، چه برادرم، چه دوستم، و همسر و همراهم ـ
اگر او حتی بی توجه و بدون قصد گرفتن ژست «پيروزمندانه ای» تند تر از
من راه رفته است، و به خصوص وقتی دست هايش را هم به پشتش گذاشته،
بلافاصله به او تذکر داده ام که: «فلانی! من با شما هستم!» تا متوجه
شان کنم که همراه و کنار من راه بروند و نه جلوتر از من.
در آن ايام نوجوانی فکر می کردم که اين رسم مردان مسلمان غير ايرانی
است که جلوتر از زن هاشان راه بروند. وقتی هم که می ديدم در ايران
خودمان هم در وقت نماز زن ها پشت سر مردها صف می بندند از اين خوشنود
بودم که اگرچه ناچاريم در مراسم مذهبی پشت سر مردها بايستيم اما در
مواقع ديگر ـ به خاطر تسلط فرهنگ ايرانی مان ـ در کنار مردها هستيم.
اما سال ها بعد وقتی، به عنوان يک روزنامه نويس، به حج رفتم با کمال
حيرت ديدم که زن های عرب حتی در وقت نماز در داخل مکه هم پشت سر مردها
نمی ايستند و هر کجايي که دوست دارند می ايستند. و همانجا بود که بنظرم
رسيد اين ماجرای پشت سر بودن زن ها ربط زيادی به مذهب ندارد و بيشتر
ناشی از فرهنگ دوران جاهليت است.
ديروز اما، پس از سال ها، ناگهان ديدم که اين مساله جلوداری مردها
دوباره ـ و اين بار در مقياسی جهانی! ـ مطرح شده است. ديروز، که جمعه
با روز افتتاح مسابقات المپيک مصادف شده بود، ديدم که جناب آيت الله
سيد احمد علم الهدی، امام جمعه ی مشهد، به شدت به اين که يکی از
قهرمانان زن کشورمان در رژه ی المپيک جلودار تيم های شرکت کننده شده
است اعتراض کرده و اينگونه درافشانی کرده است که اساساً «شركت بانوان
در مسابقات بينالمللي و نمايش آنان در كشورهاي بيگانه مخالف اصول
اسلامي است و کاری خلاف اصول اسلامی و نظام و شعارهای دولت و ارزش
انقلاب انجام گرفته است» و، در عين حال، جلو راه رفتن زن ها در مراسم
رژه ظهور حضرت قائم را هم به تاخير انداخته است. و افزوده اند که: «
زمينه ی ظهور حضرت حجت (عج) با خواندن ترانه و شعر و ايجاد عشق مبهم در
اذهان ايجاد نميشود، بلكه بايد با رفتار و كردار زمينه ی ظهور را
فراهم كرد». و تاکيد کرده اند که اگر اين روش ها ادامه داشته باشد ما
به دست خود «مانع ظهور حضرت خواهيم شد!»
ايشان، در ضمن، به مراسم جشني در قائمشهر نيز اشاره كرده و گفته اند:
«در اين مراسم ،كه به منظور ظهور هر چه سريعتر حضرت حجت (عج)
برنامهريزي شده بود، متأسفانه زنان به آوازهخواني در جلوي تعداد
زيادي از مردان مشغول شدند» و به اين ترتيب باز هم ظهور حضرت را به عقب
انداختند.
راستش از ديروز تا به حال، حرف های امام جمعه ی مشهد مرتب پيش چشمم رژه
می رود و فکر می کنم بايد خودم را عادت بدهم که، پس از يک عمر همدوشی
با مردها، يک قدم از آن ها عقب تر راه بروم تا، خدای نکرده، من يکی
موجب تاخير ظهور حضرت (عج) نشوم.
البته، خوشبختانه، صدای خوشی ندارم که آواز بخوانم و از اين نظر مشکلی
وجود ندارد.
زنان در هنر
ويدئوی زيبايي ديدم به عنوان «زنان در هنر» که آن را فيليپ اسکات
جانسون از در هم آميختن چهره ی زنانی که در نقاشی های مشهور جهان ترسيم
شده اند تهيه کرده است. او، با استفاده از هنر ديجيتال، اين زن ها را
(از شاهزادگان گرفته تا زنان مذهبی و يا زنانی که فقط مدل نقاشی بوده
اند) به هم مربوط کرده و خود اثر هنری بسيار زيبايي بوجود آورده است.
فکر کردم لينک اين ويدئو را در اين جا بگذارم و ديدنش را با شما شريک
شوم. شايد هم هنرمندانی که کار گرافيک ديجيتال بلد هستند از آن الهام
بگيرند و از درآميختن زنان و مردانی که در نقاشی ها و سنگ نوشته ها و
آثار هنرهای تجسمی ديگر حضوری خاموش دارند اينگونه آثاری بوجود آورند.
البته، ديده ام که، متاسفانه، هر وقت کسی از هموطنان ما خواسته که چنين
کارهایي انجام دهد چندان هم بدون نظر و غرض دست بکار نشده است. يعنی
اول از همه بر اساس عقيده و سليقه ی خود عده ای را انتخاب و عده ای را
هم حذف کرده است. به خصوص اگر، کتاب های مربوط به هنر و ادبيات و سياست
و هر کاری را که اهل تحقيق در ايران انجام داده و پس از انقلاب منتشر
کرده اند نگاه کنيد می بينيد که همگی، اگرچه نامی عمومی بر خود دارند،
اما تنها يک گروه خاص را مورد نظر داشته اند.
البته هيچ عيبی ندارد که پژوهشگری کاری را در ارتباط با گروهی خاص ـ چه
سياسی، چه هنری و چه مذهبی ـ انجام دهد و نام آن گروه خاص را هم روی آن
بگذارد. مثلا: «زنان مذهبی در ايران» يا «زنان و مردان اهل سياست در
ايران» و يا هر اسم ديگری که اينگونه طبقه بندی ها را نشان بدهد. اما
هميشه نام اينگونه تحقيق ها جنبه ی عام دارد و، مثلاً، می نويسند:
«مردان شاعر از آغاز تا اکنون ايران» و بعد می بينيم که عده ی زيادی
حذف شده اند چرا که مثلا جمهوری خواه، يا پادشاهی خواه، و يا مذهبی
نبوده اند؛ و گاهی هم چون در ميان دوستان و رفقای نويسنده و «پژوهشگر»
جایی نداشته اند.
http://www.artgallery.lu/digitalart/women_in_art.html
آينده ی آرزويي آيت الله ها
عکسی ديدم از مراسم فارغ التحصيلی زنان يمن و بلافاصله به نظرم رسيد
که اگرچه آقايان آيت الله ها و امام جمعه های ايران از شنيدن کلمه ی
دانشگاه و فارغ التحصيل شدن زن ها از دانشگاه هم رنج می برند ـ اما فکر
می کنم عاقبت نهايت تخفيفی که در مورد زن ايده آل فارغ التحصيل خود
خواهند داد همين است که در اين عکس می بينيد.
اما يک چيز را يقين دارم که به فکر هيچ کدام شان نمی رسد و آن اين که
در صد و بيست سال گذشته زنان ايران از مسيری گذشته اند و دوران هايي را
در زندگی خود ديده اند، و داشتن حقوقی را تجربه کرده و آزادی هايي را
لمس کرده اند که محال است بگذارند حتی بچه ها و نوه هايشان را به قبل
از آن سال ها برگرداند.
و اين در حالی است که در برخی از کشورها، مثل همين يمن يا عربستان
سعودی، زنان تازه دارند تلاش می کنند تا به اندکی از آن آزادی ها و
حقوق برسند.
در اين ميان، اين آقايان فقط رنج خودشان را زياد می کنند و زحمت ما را؛
وگرنه چنين توفيق دردناکی هرگز نصيب شان نخواهد شد.
ملکه زيبايي توريسم و رييس گردشگری ما!
امروز دوستی برايم عکس هايي فرستاده بود از مراسم انتخاب «ملکه زيبايي
توريسم». من زياد با انتخاب ملکه ی زيبايي، يا آقای تن و عضله، و از
اين حرف ها موافق نيستم. يعنی اصولا فکر می کنم زيبايي و زشتی را نبايد
به مسابقه گذاشت چرا که هر دو از آن چيزهايي هستند که با آدم به دنيا
می آيند و کسی را نقشی در ساختنشان نيست. درست برخلاف دانش و ورزش و
کارهايي که تلاش انسانی باعث پيروزی در آنها است. با اين حال ديدم که
کشورهايي با يک صدم آثار تاريخی و باستانی و طبيعی ما، برای جلب توجه
توريست ها به کشورشان، علاوه بر رسيدگی و توجه به آثار باستانی و
فرهنگی و آباد کردن مناطق تاريخی و طبيعی خود، انواع مراسم و برنامه
های جالب را نيز اجرا می کنند.
و همين طور که عکس های زيبای دختران جوانی را نگاه می کردم که در لباس
های محلی يا قديمی کشور خود در اين مراسم شرکت کرده بودند، ناخواسته
ياد آقای رحيم مشايي افتادم. بله، همين آقای رحيم مشايي که وصف
کمالاتشان حتماً معرف حضور همه هست. يعنی، فکر می کنم محال است که کسی
اسمی از ميراث فرهنگي و تاريخی شنيده باشد و با ويران گری های ايشان و
سازمان زير نظرشان آشنا نباشد. اينها همه بجای خود، اما آنچه مرا به
هنگام تماشای آن عکس ها به ياد ايشان انداخت اين واقعيت بود که ايشان
در طول سه سال حکومت شان بر سازمان ميراث فرهنگی مدعی بوده اند که هر
کاری که می کنند در راستای گسترش صنعت توريسم و گردشگری در ايران است و
ايشان هم، به سبک کشورهای ديگر صاحب ميراث تاريخی، سعی می کند که
توريست ها را به کشور بکشند.
ايشان و معاونين شان هم همين طور آمار پشت آمار می دهند که سال گذشته
20 ميليون جهانگرد به کشورمان آمدند و قرار است سال ديگر سی ميليون
بيايند و تا ده سال ديگر هفتاد ميليون و ... و هر چه هم که اساتيد و
آمارگران به ايشان تذکر می دهند که آقا هر کار ی می کنيد بکنيد اما،
لطفاً، آمار ندهيد و آبروی ما را نبريد گوششان بدهکار نيست.
البته آقای مشايي برای اين که بتواند آن ميليون ها توريست خيالی را به
ايران بکشاند تنها کاری که بلد است هتل سازی است، آن هم روی محوطه های
باستانی. و هيچ هم معلوم نيست که ايشان از کجا به اين «علم» رسيده اند
که برای جلب توريست بايد هتل را درست روی مناطق باستانی و در حريم آثار
تاريخی ساخت. اما يکی بايد پيدا شود که از ايشان بپرسد: «آقای محترم!
وقتی همه ی هتل هاتان را روی آثار باستانی ويران شده ی ايران ساختيد
آنوقت قرار است توريست ها بيايند تا چه چيزهایی را ـ جز ده ها هزار
امامزده و مسجدی که مشمول طرح های حفظ آثار باستانی شما هستند ـ تماشا
کنند؟»
|