Shokooh Mirzadegi

از نگاه يک زن

شکوه میرزادگی

11 آبان  اول نوامبر 2008 

بازگشت به صفحه اصلی

قصه

شعر

مقاله

يادداشت

  نگاه يک زن

مطالب  ديداری

مطالب  شنيداری

مرکز  اسناد  زنان

نامه های سرگشاده

کتاب های در اينترنت

کتاب های منتشر شده

کتاب های در دست انتشار

*****

 تماس

 شرح حال

آلبوم عکس

English Section

 

 

 

   

 

 

 

 

 

 

 

Puyeshgaraan

 

 

 

 

ما را به دم پير نگه نتوان داشت

در خانه دلگير نگه نتوان داشت

آن را که سر  زلف چو زنجير بود

در خانه به زنجير نگه نتوان داشت

 

 

 

جای خالی يک دوست

اين روزها، که به خاطر درگير بودن کميته ی نجات پاسارگاد در برنامه ها و مراسم روز کورش بزرگ در سراسر جهان، روزی هجده تا بيست ساعت را پشت کاميبوتر گذرانده ام، در کنار همه ی شادمانی های مربوط به اين مراسم، بيشتر اوقات را اشک ريخته ام. چرا که در همين روزها بود که «بيژن کارگر مقدم» را که سال هاست به راستی همچون عضوی از خانواده نوری علا و من بوده از دست داديم.

دکتر اسماعيل نوری علا، که بيژن را هم، مثل خيلی از شعرا و معدودی از قصه نويس ها، به عالم ادبيات معاصر ايران معرفی کرده است، در مورد او گفته که بيژن «قصه نويس شيرين قلم و کم کاری [بود] که می توانست جانشين برحق نويسندگانی همچون بهرام صادقی باشد». ولی به نظر من بهتر است در مورد او بگوييم که «او يکی از پرکارترين نويسنده های ما بود که کم ترين آثار خود را منتشر کرد. روزی نبود که ننويسد اما از آن همه نوشته تعداد زيادی چاپ نشده است. خودش می دانست که بيشتر نوشته هايش را بايد دوباره و سه بار بنويسد و اين وسواس او را کم کار نشان می داد.

هنگامی که چند ماه پيش دو سه قصه از کارهاي آخرش را داد که بخوانم (از ميان قصه هايی که هنوز چاپ نشده اند) ديدم که بيشترشان در مورد مردهايي است که درکی از زن ندارند؛ مردهايي ماليخوليايي، بيماران جنسی، ترسوهايي که ضعف خود را پس پشت تظاهر به قدرت و مردانگی پنهان می کنند، مردهايي که پير می شوند اما هنوز، ابلهانه، بی آن که پيری خود را ببينند زن ها را به خاطر پيری تحقير می کنند و ...

به او گفتم که، در قالب قصه هايي کوتاه، تبعيض ها و نابرابری های مردسالارانه را، به سادگی و بدون شعار، در هم شکسته است. هيجان زده و ناباور نگاهم کرد و، مثل هميشه، کلماتی بی ربط با موضوع  را مطرح کرد تا شادمانی اش را از اين تمجيد بپوشاند.

هوش، مهربانی ، زيرکی، عقده ها، و  توانايي های او هميشه پشت رفتاری «دست و پا چلفتی» گم بود؛ انگار که ودی آلن تصويری از او را در فيلم هايش مجسم می کرده است.

بيژن از قلب شمال ايران برخاسته بود، در بيست و هشت سالگی ايران را ترک کرده و برای تحصيل به لندن رفته بود و چند سال پس از آن با همسر و بچه هايش به کاليفرنيا رفت اما در همان ابتدای ورود به دليل جدايي آن ها را از دست داد و به دنور آمد و زندگی تنهايش را شروع کرد. 

 اما و با اين همه او تا آخر زندگی در دو چيز کم نياورد: داشتن ذهنی عجيب و تا حد ماليخوليا زده ای از يکسو و تلاشش در خواندن و نوشتن و جستجوی مدام در جهان پيش رونده از سويي ديگر. و چنين بود که قصه هايش روز به روز امروزی تر و انسانی تر شد. تبعيض ها و نامردمی ها و نابخردی ها، تعصب ها در آن ها به شکلی مضحک و زننده رخ کردند و  نوشته هايش مهر تاييدی شد بر هر چه که انسانی و امروزی است.

بيژن اگرچه در نوشته هايش طنزی به شدت تلخ و گزنده داشت اما در مصاحبتش هميشه می کوشيد خنده بيافريد. وقتی پوسته ی تنهای اش را می شکست و در جمع ها ظاهر می شد حضورش با شلوغی و خنده توام بود.  بجز اين ماه های آخر زندگی اش که همه در درد و رنج گذشت. با اين همه، وسط درد هم درد را مسخره می کرد و نمی گذاشت دردش اطرافيانش را مشوش کند.

حالا که ديگر نيست بايد بکوشم اين پنج شش ماه آخر را از بيست و شش سالی که او را می شناختم کم  کنم و بيژن را در قابی از خاطره های شيرين اش بنشانم.

 

اجازه بزن بزن حسابی و اسلامی زن و شوهر!

بيش از يک قرن است که بخش عمده ای از تلاش هاي مردمان علاقمند به آزادی و برابری و حقوق بشر، متوجه خشونت نسبت به زنان بوده است. آمارها در همه ی کشورهای دنيا نشان می دهند که اين خشونت بيش از همه از سوی شوهران اعمال می شود و کشورهايي همچون کشور ما بيشترين سهم را در آن دارند.

همين خشونت مردسالارانه ی پدران و برادران و عموها و...  فعالين حقوق بشری را واداشته که به فکر پيدا کردن  راه های مختلف و متمدنانه ای برای جلوگيری از اين جنايت بشری باشند. نتيجه ی اين تلاش ها بيشتر در جهت تغيير قوانينی بوده که حق هر نوع کنترلی را صرفاً به مرد می دهند، به گونه ای که اکنون در کشورهای پيشرفته خواست زورگويانه ی ارتباط جنسی از جانب شوهران، و بدون خواست زن، عملی غير قانونی و سزاوار مجازات دانسته شده و حتی (در برخی از کشورها) داد و فرياد کردن سر زن و تحقير و تهديد او نيز عنوان آزار و شکنجه بخود گرفته است. در کنار وضع اين گونه قوانين، روش های آموزشی خاصی نيز آفريده شده تا در جوامع مختلف به مردان بياموزند که داشتن بازوان ستبر و کتک زدن نه تنها افتخاری ندارد بلکه نشانه ی عقب ماندگی و بيماری روانی است. و نيز به زن ها بياموزند که مردها ـ چه شوهر و چه پدر و برادر ـ تحت هيچ شرايطی حق زدن آن ها را ندارند.

اکنون کار اين نوع تلاش ها به جايي رسيده که روحانيون مسلمان مصر هم اعلام کرده اند که کتک زدن زن ها کاری زشت و بد است و برای جلوگيری از اين رسم وحشيانه تدبيری انديشيده اند که هم جالب است و هم برخلاف آن چه هايي است که، مثلاً، در قران و احاديث آمده و بر اساس آنها زن بايد هميشه بدون چون و چرا مطيع شوهر باشد و زن نافرمان هم رسماً شايسته ی کتک زدن است.

البته جامعه ی مذهبی مصر، برخلاف عربستان يا ايران، که قرن هاست در انجماد فکری به سر می برند، هميشه مرکزی برای نوانديشی های دينی، به خصوص در ارتباط با زن ها، بوده است. علمای مصر، به خصوص در دانشگاه الازهر، که حکم حوزه ی علميه مرکزی و متمرکز را دارد در گذشته نيز فتواهاي پر سر و صدايي صادر کرده اند که معمولا مورد تاييد و پذيرش ديگر مقامات مذهبی و سياسی هم قرار گرفته است.

و آخرين فتوای رييس شورای فتوای مصر در دانشگاه الازهر آن است که «زن ها می توانند در دفاع از خود شواهرانشان را بزنند!» و حتی يک روزنامه نويس طرفدار اين فتوا گفته است که زنان می توانند بابت هر ضربه از سوی شوهر، دو ضربه به او وارد کنند!

بنظر من، ضمن اين که بايد  از درک  علمای اهل سنت ـ که برخلاف آيت الله های ما  عقلشان می رسد که خشونت عليه زن ها زشت و غير انسانی است ـ خوشحال بود، لازم است به اين پرسش هم توجه شود که چرا اين آقای علمای مصری، به جای اين که بکوشند تا قوانين را عوض کنند و خشونت کنندگان را، علاوه بر تهديد به آتش دوزخ، به دست دادگاه و قانون بسپارند، فرمان به اعمال خشونت در مقابل خشونت می دهند و خانه را مرکز بزن بزن های اسلامی می کنند؟

به خصوص که، اگرچه خشونت مردانه، به طور سنتیً، تأييد مذاهب را با خود داشته است اما داستان به جثه های بزرگ و بازوان ستبر مردانه هم برمی گردد. و معلوم نيست زنانی که معمولاً جثه هايي کوچکتر از مردان دارند، و از نظر نيروی بدنی هم، به طور طبيعی، از آنها کم قدرت ترند، چگونه می توانند در مقابل يک سيلی که می خورند دو تا که سهل است يکی اش را هم پاسخ دهند؟

به اين ترتيب يا اين فتوا نوعی تظاهر به مدرن شدن و تجاهل نسبت به واقعيت است و يا اينکه بزودی فتواهای ديگری هم صادر خواهند شد که استفاده از برخی ابزارهای اعمال خشونت را برای زنان «مباح» اعلام خواهند کرد تا کمبود نيروی بدنی زن ها جبران شود!

بهر حال کاش اين علمای ريز و درشت روزی هم به فکر جلوگيری از خشونت و يافتن راه های حل متمدنانه ی اختلافات زناشویی بيافتند. تا آن روز فکر می کنم خانم ها بايد از فرصت پيش آمده استفاده کرده و به آموختن فنون جودو وکارانه بپردازند.

 

ز هر طرف که شود کشته سود مردان است

در هفته ی گذشته، نشريات زيادی، با نقل مطلبی از يکی از خبرگزاری ها، خبر ازدواج يک جوان دانشجو با مادر همکلاسی خود را منتشر کردند؛ آن هم به عنوان خبری هيجان انگيز و قصه ای «عبرت آموز»!  داستان از اين قرار است که جوانی در دانشگاه مشهد با مادر همکلاسی خود آشنا می شود و پس از مدتی آشنايي به عقد موقت هم در می آيند و پس از مدت بيشتری رابطه شان را بصورت عقد دايم در می آورند. آنگاه، پسر جوان که خانواده ی خود را در جريان نگذاشته است، با خبر می شود که پدر و مادرش تصميم گرفته اند برای او به خواستگاری دختری بروند. او ـ يا برای خروج از مخمصه و يا با استفاده از فرصت ـ به همسرش خبر می دهد که بايد از هم جدا شوند. خانم هم وقتی خبر را می شنود، از او مهريه اش را طلب می کند و کار به دعوا و کلانتری می کشد. پسر جوان مدعی می شود که در همه ی دوران آشنايي و عقد موقت و عقد دايم در خواب غفلت به سر می برده و «در حالی که به شدت اشک می ريخته» در کلانتری اظهار می کند که فريب خورده و واقعيت حالی اش نبوده است. او می گويد: « زنی که 21 سال از من بزرگتر است من پسر 22 ساله را در حلقه ی هوس های شيطانی خود گرفتار کرده و با وعده  و عيد مرا خام کرده و سرم کلاه رفته است!» ايشان همچنين مدعی است که بارها از همسرش کتک مفصلی هم خورده است.

اين قصه شباهت عجيبی دارد با قصه های هزاران هزار دختر جوانی که به عقد مردهای مسن تر از خود در می آيند و وقتی که می خواهند طلاق بگيرند و مهريه شان را می خواهند مردها فريادشان بالا می رود که اين دختر شيطان صفت بی دين و ايمان مرا فريب داده و حالا دلش مرد جوان تر می خواهد. و در همه ی دادگاه ها و نيز، متاسفانه، در ميان بيشتر افراد جامعه ما هم مردم به دخترک تف و لعنت می  فرستند که مرد بيچاره ی بی گناه را فريب داده است. اما تفاوت ماجرا در اين قصه آن است که در اين جا آن که جوان تر است، چون مرد است فريب خورده است و طرف او چون زن است شيطان صفت و حيله گر از آب درآمده است. اين هم که مورد نظر همگان است که هوس های شيطانی فقط از آن زن ها است و بس. و شايد به همين دليل است که، در پی پيش آمدن قضيه ی اخير، بلافاصله کارشناسان و روانشناسان دست بکار شده و بر اساس داستان اين مرد جوان  به همه ی پسران معصوم و بی خبر و غافل و فريب خورده هشدار داده اند که در اولين قدم «ياد بگيرند که به تقاضاهای نامعقول ديگران نه بگويند!»  نصيحت بعدی هم آن است که مراقب باشند «حقوق شان پايمال نشود».

در مجموع، اين خبرگان بی بديل پسران جوان را چنين راهنمایی کرده اند که با «برخورد درست و موثر با واقعیت ها، حفظ اعتماد به نفس و انتخاب آزادانه، مواضع خود را بیاموزند و آنها را در زندگی به کار بندند تا شاهد این گونه موارد نباشیم!»

ترديدی در اين نيست که وقتی جامعه ای با وضعيتی روبرو می شود که در آن تعداد ازدواج زنان و مردان با سن بالا با پسران و دختران جوان زياد می شود، اين جامعه گرفتار مشکل بزرگی شده است؛ مشکلی که حکايت از اوضاع اقتصادی بد، ناهنجاری های روانی، و بحران های فرهنگی دارد. در برابر چنين اصل مسلمی از روانشناسی اجتماعی بايد پرسيد اين کارشناسان و به اصطلاح روانشناسان که درباره اين نوع پديده ها نظر می دهند چگونه می توانند همه ی مشکلات اصلی را ناديده گرفته و در همه حال گناه را به گردن زن ها بيندازند؟ و چگونه در ديد کارشناسی اين جماعت هميشه آن که فريب خورده و معصوم و بی گناه است مردها هستند؟

شايد بايد بپذيريم که روانشناسی و کارشناسی هم در سرزمين ما گرفتار بحران شده و وارونه عمل می کند!

 

 

روز دختران شيعه ی مسلمان، يا روز ملی دختران ايران!

در ميانه  ی روزهايي که مردمان، و به خصوص دختران و پسران جوان ما، تلاش می کردند تا روز کورش بزرگ که يکی از روزهای ملی مردمان ايرانزمين است به رسميت شناخته شود، جمهوری اسلامی نه تنها همه ی راه های ورود به پاسارگاد را به روی اين جوانان بست، و نه تنها تعدادی از اين مسافران به پاسارگاد را، چه زن و چه مرد، تنها به جرم دوست داشتن و احترام گذاشتن به يک شخصيت ايرانی که مورد احترام بسياری از باورمندان به حقوق بشر در سراسر جهان است، بازداشت کرد و دوربين هاشان را گرفت و نام و آدرس شان را ثبت کرد، و بعد از يکی دو ساعت با اهانت آن ها را برگرداند، بلکه، حتما «در عوض»، دختران ايرانی را صاحب يک روز ملی عربی هم کرد و اعلام داشت که از امسال روز حضرت معصومه «روز ملی دختران ايران» می شود!  

مثل اينکه قرار است هر سال يکی از اين گونه روزها را به اجبار به ما تحميل کنند. روز زن مان که به نام حضرت فاطمه است، روز پدرمان که روز تولد حضرت علی است، روز عشق مان هم که روز ازدواج حضرت علی و حضرت فاطمه است، و معلوم نيست که کدام روزمان قرار است با يک نام يا واقعه ی تاريخی «ايرانی» ثبت و ضبط شود؟ و به راستی، اگر نام همه ی روزهامان برگرفته از بزرگان عرب است ما چرا بايد خودمان را ايرانی بدانيم؟ اين بزرگان که همه شان در سرزمين های عربی به دنيا آمده اند، عربی حرف زده اند، و در همان جا هم دفن شده اند چه ربطی به روزهای ما دارند؟  و چرا غير مسلمانان ايرانی بايد مجبور باشند روزهای شيعی را بعنوان روز پدر و مادر و عشق و دختر گرامی بدارند؟ يا اگر قرار است اين شيوه را ادامه دهيد چرا حداقل آن مخصوص مسلمانان شيعی  اعلام نمی کنيد؟چرا نمی گوييد «روز دختران مسلمان شيعه ی ايرانی»، يا «روز زنان مسلمان شيعه ايراني»؟ و چرا به صفت عام «ملی» که متعلق به کل يک سرزمين  است (برکنار از هر مرام و عقيده ی مذهبی ،يا سياسی، و يا هر نوع نژاد و جنسيتی ) تجاوز می کنيد؟  

 

جبران کمبود لذت زن ستيزی با دوربين های مخفی

گويا جمهوری اسلامی از کنترل زن ها در کوچه و خيابان و ميهمانی و اتوبوس و دانشگاه به اندازه کافی لذت زن ستيزی نمی برد، چرا که حالا کارش به جايي رسيده که در خوابگاه های دختران دانشچو دوربين نصب می کند تا مواظب باشد که مبادا دختری در اتاق خواب خود نيز کشف حجاب کند. جالب است که اين تصميم درست يک ماه پس از مصاحبه ی آقای احمدی نژاد در آمريکا گرفته شده است؛ مصاحبه ای که در آن ايشان مدعی شدند: «ما به زندگی خصوصی مردم کاری نداريم!» ـ که حتما در اينجا نيز طبق معمول «تقيه» فرموده اند.

خبر کار گذاشتن دوربين در خوابگاه های دانشجويان دختر را سايت «ادوار نيوز» به نقل از نشريه ی صبح دانشگاه تهران نوشته است بی آنکه خبر روشن کند که اين دوربين های مدار بسته ـ که فعلاً چهار تا از آنها در خوابگاه دختران نصب شده ـ به وسيله ی چه کسانی (زن يا مرد) کنترل می شوند و قصد از چنين کنترلی چيست.

بهر حال، ترديدی نيست که کنترل مردمان به خصوص در زندگی خصوصی آنها و  در محيط خواب و استراحت شان يکی از مهمترين موارد نقض حقوق بشر است؛ هرچند که يادآوری چيزی به نام «حقوق بشر» به اعضای محترم و مهرورز دولت آقای احمدی نژاد حکم سخن گفتن در «گوش ناشنوا، را دارد...