«آنگ سان سوچی»، يکی از مهمترين آزادی خواهان زمانه ی ما، که از سال
1989 تا کنون مورد تعقيب و يا اسير زندان خانگی و يا زندان عمومی بوده
است، يکشنبه گذشته، و درست در پايان دوره پنج ساله ی آخرين زندان خانگی
اش و زمانی که قرار بود آزاد شود، به بهانه ای احمقانه به زندان عمومی
برده شد.
سوچی يکی از زنانی است که بين همه ی آزادی خواهان جهان، به خصوص مردم
کشورهای مختلف ديکتاتوری زده، محبوب است. درباره ی او بسيار نوشته و
گفته اند. من هم قبلاً به مناسبت هاي مختلفي، چند بار درباره ی او
نوشته ام اما واقعيتش اين است که فکر می کنم هر چه درباره او نوشته شود
کم است. اگر ما جزو آن دسته از آدم هايي باشيم که باور دارند تنها
آزادی و توجه به حقوق بدون قيد و شرط او ست که می تواند زندگی انسان را
روشنی و آسايش ببخشد، اين را هم بايد بپذيريم که سوچی يکی از معدود
منابع نور و انرژی انسانی زمانه ای است که ما در آن زندگی می کنيم؛ زنی
برکنار از هر نوع سازش با ظلم و ديکتاتوری و مصمم برای گسترش و به خصوص
تفهميم ارزش و جايگاه آزادی و حقوق بشر.
آنگ سان سوچی، که نامش در آگوست 1988، و در پی يک سخنرانی تکان دهنده،
به ناگهان در جهان درخشيد، در سال 1945 در کشور «ميانمار» به دنيا
آمد. در آن زمان «ميانمار» را «برمه» می خواندند. پدرش يک ارتشی ملی
گرا بود و ،وقتی که آنگ سان سه ساله بود، طرحی را مطرح کرد برای ايجاد
«طرح اتحاديه ی مستقل برمه» که مورد توجه مردمان برمه قرار گرفت. اما
آنگ سان برکنار از فعاليت های سياسی تا پايان دوره ی ليسانس در ميانمار
بود و سپس برای ادامه ی تحصيل به انگلستان رفت و در دانشگاه آکسفور در
رشته فلسفه ی سياسی و اقتصادی پنج سالی درس خواند و سپس به نيويورک رفت
تا در سازمان ملل دوره ی کارآموزی اش را ببيند. او در همانجا، در سال
1972، با يک انگليسی ازدواج کرد و دوباره به انگلیس برگشت. و در آنجا
در کنار همسر و دو فرزندش، که پشت سر هم بدنيا آمده بودند، زندگی آرامی
داشت و در اوقات فراغت به نوشتن و پژوهش در مورد مسايل مربوط به
زادگاهش، ميانمار، مشغول می شد.
اما زندگی سوچی با بيماری مادرش تغيير کرد. او در ماه مارچ 1988 به
ميانمار رفت تا مادرش را ملاقات کند و در آنجا شاهد خفقان، سانسور، بی
عدالتی، زندان، شکنجه و کشته شدن مردمی شد که از وضع موجود ناراضی
بودند. اين ماجرا چنان او را برآشفت که نامه ای سرگشاده به آزادی
خواهان سرزمينش نوشت و از حکومت چند حزبی که مدت ها بود گروهی آن را
تنها جايگزين مطلوب حکومت موجود می دانستند پشتيبانی کرد.
آنگاه، در 26 اگوست همان سال 1988، به خواست آزادی خواهان ميانمار،
نخستين سخنرانی سياسی اش را در مقابل چند صد هزار تن از مردمان سرزمينش
انجام داد. در اين سخنرانی همسر و دو فرزندش نيز حضور داشتند. سخنرانی
او موجی از شور و اشتياق به آزادی را در دل مردمان برانگيخت و فضای
رنجور و مرده ی سياسی ميانمار را به کلی تغيير داد، آن گونه که حکومت
هراسان شده و، چند هفته پس از سخنرانی او، اجتماعات بيش از چهار نفر را
ممنوع اعلام کرد.
در برابر اين رفتار حکومت، «آنگ سان سوچی» اعلام کرد که به يک راه
پيمايي آرام و به دور از خشونت به نام «راهپيمايي ملی برای دموکراسی»
اقدام خواهد کرد و همگان را به شرکت در اين راهپيمايي فراخواند.
از اينجا بود که دوران آزار و اذيت او شروع شد. در دسامبر همان سال
مادرش را از دست داد، همسر و دو فرزندش را راهی لندن کرد، و خودش تصميم
گرفت که در کنار مادر وطن اش بماند. او جنبشی به نام «اتحاد ملی برای
دموکراسی» را سامان داد و مبارزه ای بی امان را از طريق برقراری کمپين
هايي عليه آزار، شکنجه، زندان و کشتار آزاديخواهان شروع کرد.
در بيستم جولای 1989 «آنگ سان» برای اولين بار در خانه اش دستگير شد.
سال بعد، در حالی که همچنان در خانه اش زندانی بود، «اتحاد ملی برای
دموکراسی»، سازمانی که او تاسيس کرده و به دست آزادی خواهان به سرعت
رشد کرده بود، در يک «رفراندوم ـ انتخابات»، در قامت يک حزب به ميدان
آمد و با 82 در صد آرا به پيروزی رسيد. اما حکومت حاضر نشد اين آرا را
به رسمیت بشناسد و همچنان در قدرت ماند.
در همان سال 1990 جايزه حقوق بشر، و در سال 1991 جايزه ی صلح نوبل به
«آنگ سان سوچی» اهدا شد. او همچنان در زندان خانگی بود و پسرش بجای او
برای گرفتن اين جوايز می رفت. «آنگ سان» بيشتر از آن جهت از گرفتن
جايزه ها خوشحال بود که می ديد می تواند صدای آزادی خواهان مردم
سرزمينش را به گوش جهانيان برساند. و به راستی نيز از اين فرصت ها
چنين سودی را می برد. او در هر مصاحبه ای،در هر مقاله ای، در هر گفته و
نوشته ای تنها از آزادی در سرزمينش می گفت و می گويد. او در بيشتر
مواقع يا در زندان خانگی بوده و يا اگر نبوده اجازه ی خروج از کشورش را
نداشته است. حتی وقتی همسر محبوبش در بيمارستان بستری شد او اجازه پيدا
نکرد که برای آخرين ديدار قبل از مرگ او به لندن برود.
برکنار از همه ی گرفتاری ها، او همچنان به کارش ادامه داده و از آنزمان
تا کنون همچنان در کنار مردم و روبروی حکومت ديکتاتوری ايستاده است.
يکی از کارهای او و همراهانش در «اتحاد برای دموکراسی» آموزش دادن به
مردم است. آن ها به مردم می آموزند که به جای سازش با حکومت بر ترس های
خود از حکومت غلبه کنند. او می گويد: «برای مردمی که ترس آنها را احاطه
کرده ساده نیست که از "قانون حق با زور است" رها شوند، حال آنکه در
برابر شدیدترین دستگاه های زور و ارعاب نیز می توان شجاعانه ایستاد؛
چرا که با ترس زيستن روش طبیعی زندگی انسان متمدن نیست».
گفته ها و خواسته های «آنگ سان سوچی» به شدت انسانی و آزادی خواهانه
اند و همیشه به وسیله ی اغلب رسانه ها در کشورهای متمدن بازتاب گسترده
داشته و شنوندگان وسیعی پیدا کرده اند. و، در واقع، همين شنوندگان حرف
های او بوده اند که فشار افکار عمومی جهان عليه حکومت ديکتاتوری
ميانمار را بوجود آورده اند. در برابر همين فشار، حکومت ميانمار در سال
2002، ناچار شد که اعلام کند حاضر است، در راستای کمک به روند
دموکراسی، تغییراتی در قانون اساسی میانمار بدهد و حتی بر آن شد که
برای این کار یک مجلس موسسان تشکیل شود. اما حزب «اتحاد برای دموکراسی»
اعلام کرد که بدون حضور «آنگ سان سوچی»، که همچنان از نظر حکومت اجازه
ی فعاليت نداشت، حاضر نیست در انتخابات این مجلس شرکت کند. حکومت اما
حاضر نشد که حضور اين زن بزرگ را در صحنه ی سياست کشور تحمل کند.
از آن زمان تا کنون، «آنگ سان سوچی» و یارانش تن به هیچگونه آشتی با
ديکتاتوری نداده اند. حتی در آگوست سال 2006، هنگامی که سازمان ملل از
اتحاديه ی ملی برای دموکراسی خواست تا به روندی به نام «آشتی ملی» که
حکومت براه انداخته بود تن دهند، و ـ در واقع ـ با ديکتاتوری سازش کنند
سوچی، با توجه به تجربه ی سال 1990 که بيهوده بودن سازش با چنين حکومت
هايي را اثبات می کرد، طی نامه ای به سازمان ملل اين پيشنهاد را رد کرد
و، در نتيجه، دوباره بر طول مدت زندانی بودنش افزوده شد.
او در ارتباط با بيهودگی سازش با ديکتاتوری گفته است که: «در نظامى که
حقوق انسان ها را ناديده مى گيرد، ترس، قانون روز است؛ قانونی که ترس
از زندانى شدن، ترس از شکنجه، مرگ، حتی ترس از انزوا، از دست دادن
دوستان، خانواده و املاک و يا امکانات امرار معاش را بر ما مسلط می
کند؛ ترسی که گاهی هم "عقل سلیم" نام می گيرد و رفتار و اعمال دلیرانه
ی کوچکی را که به ما عزت نفس و متانت می بخشد، با چسباندن صفاتی همچون
ابلهانه، بی پروا، يا ناچیز به آن محکوم می کند».
اکنون اين زن بزرگ در زندان عمومی شهر به سر می برد؛ به اين بهانه که
با يک آمريکايي ملاقات کرده است. اين آمريکايي که از درياچه ای که در
مقابل خانه ی خانم سوچی قرار دارد خود را شناکنان به خانه او رسانده و
بدون اجازه ی حکومت نظامی ميانمار با اين زن ملاقات کرده بود بهانه ای
شد تا او را به زندان بياندازند.
زندانی شدن چندباره ی اين زن موج بزرگی را در سرتاسر جهان برای اعتراض
به اين عمل راه انداخته است؛ زنی که مردمان ميانمار او را نماد آزادی و
عشق به سرزمين شان می شناسد، و باور دارند که اين زن نشانه ی پايان
ديکتاتوری برمه است ـ چه آزاد باشد چه در زندان، و چه حتی اگر نباشد...