از مقالات شکوه ميرزادگی

 

========================================================

 

نگاه «هدايت» به زن در «بوف کور»

 

در سرزمين ما، از پس مشروطیت و به خصوص پس از بوجود آمدن جنبش های چپ ، دو نگاه منتقدانه و يا بررسی کننده نسبت به  ادبيات و هنر وجود داشته است  که دایم مقابل هم قرار گرفته و سعی در نفی يکديگر داشته اند. اين دو نگاه زير عنوان های متفاوتی مطرح بوده اند که مشهورترين و افراطی ترين آنها دو جريان «هنر متعهد» و «هنر برای هنر» بود. همين دو نگاه سبب شده تادر دهه های شصت و هفتاد میلادی، حدود چهل و پنجاه شمسی خودمان، کار به حتی زد و خوردهای شديد ادبی بکشد. سرمداران هنر متعهد بيشتر از جريان های سوسياليستی بيرون می آمدند و روشنفکران آن معتقد بودند اثر هنری اگر به دردهای خلق نپردازد ارزشی ندارد. سرمداران هنر برای هنر هم معتقد بودند که کار هنری هيچ ربطی به سياست و اجتماع و خلق و غيره ندارد و تندرو ترين هاشان هم می گفتند که  اگر که کاری وارد سياست شود در واقع ارزش هنری خود را از دست می دهد. بزرگان اين «هنر برای هنر» هم عبارتند بودند از يدالله رويایی و شاعرانی که در جريان شعر حجم حضور داشتند و يا نقاشانی که پاتوق شان کلوب رشت بود و غيره.

و همين ضابطه ها و معيارها بودند که می توانستند هنرمند و نويسنده و شاعر را ناگهان به عرش ببرند و يا به زمين بزنند. اين وضعيت تا رسيدن انقلاب ادامه داشت.  طرفداران هنر متعهد کار را به جايي رسانده بودند که اگر کسی می گفت مرگ بر شاه، يا مرگ بر امپرياليسم می شد بزرگترين هنرمند. و از طرفی «هنر برای هنر»ی ها هم  اگر کسی حتی در قصه اش کاراکتری فقير داشت، يا از دهان کاراکتری کلمه ی اعتراضی شنيده می شد او را از  اهل هنر نمی دانستند و، در مقابل هر چيز عجيب و غريبی که به هيچ کجایی ربطی پيدا نمی کرد می شد هنر واقعی.

در اين ميان کسانی آمدند و  راه حل سومی را ارائه دادند، و گفتند: هنر يا ادبيات اول بايد هنر و ادبيات باشد. و بعد هر موضوعی، اعم از سياسی يا اجتماعی، می تواند در اين قالب هنری و ادبی ريخته شود. که بزرگان اين تفکر هم عبارت بودند از دکتر اسماعيل نوری علا، دکتر رضا براهنی، و  نادر نادرپور.

اين وضعيت کمابيش تا اکنون هم وجود دارد. هنوز می بينيم که مثلا گروهی به عنوان هنر انقلابی يا شعر سلاح، از هنر وادبيات متعهد می گويند و برخی هم معتقدند اصلا کار اهل هنر ربطی به هيچ امر سياسی يا اجتماعی ندارد. در واقع، هنوز مسايل هنری و ادبی ما با تقسيم بندی بين ارزش ادبی و اررش اجتماعی يا ارزش هنری و ارزش اجتماعی از هم تفکيک می شود. و هنوز گروه سومی ها کمترين هستند.

اين ها را گفتم ـ  یا بهتر است بگويم يادآوری کردم ـ تا در همين آغاز بحث موضع خودم را روشن کرده باشم و بگويم که من جزو اين سومی ها هستم. با يک تفصيل که معتقدم مسايل اجتماعی، سياسی، و اصولا هر آنچه را که به انسان مربوط است، جزء تفکيک ناپذيری است از ادبيات و هنر می دانم. یعنی هيچ کار هنری و ادبی در دنيا نبوده و نيست که خالی از انسان باشد و هيچ هنرمند و نويسنده ای نمی تواند کارش را از پديده ای به نام انسان خالی کند.

و اگر اين نکته را بپذيريم آنوقت بايد اين را هم بپذيريم که انسان هميشه با مجموعه ای که دور و بر او است تعريف می شود؛ يعنی، محتوای هر کار هنری نمی تواند بیرون از اين مجموعه انسانی باشد ـ مجموعه ای که از دست آوردهای بشری از يک سو و حضور طبيعت در نگاه و ذهن انسان، از سوی ديگر، ساخته شده است. در نتيجه آنچه باقی می ماند آن است که ببنيم، در اين يا آن اثر هنری يا ادبی، به اين انسان چگونه نگاه شده است؛ آيا نويسنده توانسته است اين محتوا را در يک قالب و ساختمان درست و صحيح بريزد و از آن يک اثر هنری خلق کند؟ يا آنکه آن را با شعار  تبديل به يک مقاله ژورناليستی کرده است. و يا ما که بعنوان مخاطب اثر را در شکل تمام شده و بيرونی اش نگاه می کنيم بايد ببنيم که اين ساختمانی که نويسنده يا هنرمند درست کرده و ظاهر زيبايي هم دارد، آيا صرفاً يک چهارديواری تو خالی است يا در پس آن ظاهر باطنی هم هست که مخاطب را به کشف خود دعوت می کند. به اين ترتيب، محتوای يک اثر هنری يا ادبی هم به عقيده من می شود جزو ارزش های ادبی يا هنری آن. يعنی که مجموعه فرم و محتواست که بايد ارزش گذاری شود و نه قسمتی از آن.

نکته ديگری که حتما بايد به آن توجه داشت، و خيلی از منتقدين و تحليل گران، و طبعا بسياری از خوانندگان معمولی، به آن توجه نمی کنند اين است که يک اثر را حتماً بايد با توجه به تاريخ آفرينش آن مورد توجه قرار داد؛ يعنی اشتباهی بزرگ است که مثلا از يک نويسنده يا شاعر دوران برده داری که تصوری از دوران آزادی بردگان ندارد، توقع داشته باشيم که در کارهايش برده داری را همانقدر زشت و کريه ببيند که در دوران آزادی بردگان ديده می شود؛ يا مثلا نويسنده ی قرون وسطی نمی تواند به مساله آزادی زن و برابری حقوق او همانگونه نگاه کند که نويسنده ای امروزی. هر چند که گوهر انسانی هنر در آن شرایط هم هنرمند را از توجه دلسوزانه به انسان معاف نمی کند.

می بينيم که برخی از دوستان فمنيستم می گويند: فردوسی چون در شعری گفته است که زن و اژدها هر دو مثل هم اند، پس او زن ستيز بوده است. منهای اين که اين شعر قلابی است و ربطی به فردوسی ندارد، ما نمی توانيم مسايل اجتماعی، سياسی، اقتصادی، فلسفی، و هر چيز انسانی و يا در رابطه با انسان را بدون در نظر گرفتن زمان آفرينش يا کشف آن بررسی کنيم.

همين طور هم نمی توانيم بگوييم در زمانه ای که زن هنوز جنس دوم شمرده می شده، و در زمانه ای که او صاحب هيچ حقوقی (آنگونه که انسان امروز دارد نبوده) چرا سعدی يا حافظ يا هر شخصيت ديگری اعم از سياستمدار و هنرمند و جامعه شناس از او چنان گفته که امروزه آن گفتار به عنوان زن ستيزی شماتت می شود.

نکته ديگری که باز به نظر من در بررسی يک اثر مهم است دريافت قصد نويسنده و هنرمند از خلق يک کاراکتر است. آيا اين زن يا آن مرد نشاندهنده يک زن يا مرد واقعی هستند و يا نقش اشاره ای به چيزی يا کسی ديگر را بازی می کنند؟

و من امروز با توجه به همه ی اين ها، که به خاطر توجه به وقت سريع از آن ها گذشتم، می روم به سراغ زن در بوف کور.

اول اين که من با کسانی که معتقدند بوف کور به طور کلی و در همه ی ابعاد خود يک داستان سمبوليک است موافقم. پس موافقم که هر کدام از کاراکترهای اين کار جز زن بودن و مرد بودن نقش ديگری را هم با خود می کشند. يعنی اين که مثلا بايد ديد که زنانی همچون زن اثيری يا زن لکاته ی بوف کور آيا به عنوان زن خلق شده اند يا نويسنده خواسته است که پشت آن ها چيز ديگری را پنهان کند.

اما در سطح سمبول ها نمی توان به طرح معيارها و قضاوت های اجتماعی مربوط به زنان پرداخت. برای اين کار لازم است داستان را در وجه و جنبه ی رئاليستی آن (که البته در کار هداِيت با رويا و کابوس و تخيل درآميخته شده) مورد توجه قرار دهيم و ببينيم که در رفتار نويسنده با شخصيت های زنی که آفريده است چه نکته هایی وجود دارد که ما را به ذهنيت او در مورد زن رهنمون می شود.

اينجاست که بلافاصله اين حرف منطقی پيش می آيد که در سطح واقع گرايانه لکاته ی هدايت زنی است که حتی در نامگذاری اش ظلمی بزرگ بر او روا شده است. و ذهن عجول در مقابل لکاته زن اثيری را می بيند و ميل می کند تا حکم کند هدايت مجذوب زنی است که مثل زنان قرون وسطا زيبايي و محبوبيتش در دست نخوردگی اوست.

اما اين فقط نگاهی سطحی است نه واقع نگر. اگر در  داستان دقت کنيم می بينيم که اگرچه راوی در ذهنش زنی را ساخته که زيبايي و دلفريبی اش در دست نخوردگی اوست، و او را در برابر زنی  گستاخ و بی بند و بار قرار داده که لکاته نام دارد اما راوی داستان که از هر دو زن می گويد  همچنان که به آن زن اثيری دست نخورده عشق می ورزد به لکاته ی دست خورده، و خيلی هم دست خورده نيز، مايل و عاشق است. و همانقدر که می خواهد در آغوش زن اثيری بخوابد می خواهد در آغوش لکاته هم بخوابد. حتی آنجا که بخاطر ناتوانی خود چاره ای جز دست زدن به قتل نمی يابد هر دوی آن ها را می کشد، يکی را با شراب زهرآلود و ديگری را با چاقو.

پس، در يک سطح رئاليستی که در آن اين کاراکترها همه شان نقش اصلی خود را بازی می کنند آن که ضعيف و بيمار است، يا بيمارتر است، خود راوی است و هر دو زن از او قوی تر و سالم تراند. هدایت اگر رايی صادر کرده باشد آن رأی حاکی از آن است که زنان از مردان ـ در هر دو انتهای جدول اخلاقی ـ قوی ترند. در عين حال، می توان اين پرسش را هم مطرح کرد که، در مقایسه با زنان، کدام يک از مردان بوف کور مورد تحسين و ستايش نويسنده هستند؟  

حال اگر هدایت و کارش را به چهارچوب زمانی آفرینش بوف کور برگردانيم چهره هدایت از اين هم که هست ممتاز تر می شود. فراموش نکنيم که هدايت هفتاد سال پيش اين داستان را نوشته است ـ يعنی وقتی که تنها شانزده سال بود زنان آمريکايي صاحب حق رای شده بودند، و درست همزمان با ورود بخشی از زنان ايران به اجتماع. بوف کور در سال 1915 در هند برای اولين بار منتشر شد. تنها يک سال قبل از آن، يعنی حوالی همان زمان هايي که تازه نوشتن بوف کور تمام شده بود، رضا شاه فرمان رفع حجاب را صادر کرد و تازه زنان اجازه پيدا کردند که به دانشگاه ها و ادارات بروند.

در اين تاريخ، با اين که زنان اروپا و آمريکا، در ارتباط با حق رای و برخی از حقوق اوليه ی ديگر، حقوقی برابر با مرد را بدست آورده بودند، اما هنوز حتی مراحل آغازين مطرح شدن خواست های فمنيستی شکل نگرفته بود و زنان، همچنان، برای بدست آوردن حقوق ساده ای مثل حق رای، حق سرپرستی اطفال، حق طلاق، و حق دستمزد مساوی، تلاش می کردند. يعنی، هنوز خواست های دقيقاً فمنيستی ـ مثل داشتن حق مساوی جنسی، حق سقط جنين، و تساوی به معنای واقعی کامل ـ در سطح اجتماعی مطرح نشده بود.

آنگاه، با توجه به اين چهارچوب زمانی، یعنی وقتی که کمتر گوش ايرانی از برابری های ساده زن و مرد حتی شنيده بود، اگر هدايت را با نويسندگان و شعرای بزرگی که سال ها پس از او آمدند، مقايسه کنيم، تازه به ارزش او پی می بريم. وقتی که می بينيم که در زمانه ما، شاعری بزرگ زن را با هندوانه يکی می کند و دختر به شرط چاقو را توصيه می کند، و نويسنده بزرگ ديگرمان، کاراکتر اول مردش را که روشنفکری تحصيل کرده و فرنگ رفته است به تحسين و تاييد صيغه وامی دارد آنوقت می بينيم که ما با هر چه در کار هدايت مشکل داشته باشيم حداقل در ارتباط با مساله زن نمی توانيم مشکلی اساسی را مطرح کنيم.

 

بيست و نهم آوريل 2006

برگرفته از متن گفتاری در پالتاک «فرهنگ گفتگو» درباره صادق هدايت

http://www.farhanggoftego.com/V01/Shokoh%20Mirzadegi-%20Bouf%20Kor.rm

 

بازگشت به صفحه اصلی                                    بازگشت به فهرست مقالات

Photo by Shawn Morris-March 2006

 

خانه  شکوه ميرزادگی

فارسی   ـ    انگليسی

تماس

 

از نگاه يک زن

مقالات   -  شعرها

زندگینامه   -  آلبوم

 

پويشگران

اسماعيل نوری علا

سايت های ديگر

نامه های سرگشاده

کميته نجات پاسارگاد

برنامه های تلويزيونی