از مقالات شکوه ميرزادگی

 

========================================================

 

سوره برزخ و آیه عشق

من با نام سوره «الاعراف» ـ بدون خواندن آن و در بی خبری کامل از چند و چون آن و آیه هایش ـ  وقتی که ده یازده سال بیشتر نداشتم آشنا شدم.  دختری از اقوامم عاشق پسری مسیحی شده بود و هر دو می گفتند می خواهند با حفظ دین و مذهب خود ازدواج کنند. اما پدر و مادر دختر اصرار داشتند که جوان باید به دین آن ها درآید. برخی هم که امروزی تر بودند می گفتند «چه کارشان دارید؟ هر کسی به دین خودش!» بحث های بزرگتر ها چند ماهی  ادامه داشت و من یادم می آید که در آن ميان یکی از افراد متعصب و تندخوی مذهبی خانواده مرتب دخترک بیچاره را احضار می کرد تا بگويد که به نظر او این ازدواج کاری خلاف است؛ و هر بار هم که دختر بیچاره می خواست توضیحی بدهد او حرفش را قطع می کرد و می گفت «مجادله هم ندارد!» و بعد هم کلماتی عربی را می خواند و می گفت که خداوند در سوره الاعراف گفته است که در کار خدا چون و چرا نبايد کرد.

من یک بار جرات کردم و ترسان و لرزان از این آقا پرسیدم که معنی «الاعراف» چیست؟ او هم اخم هایش را در هم کرد و گفت: «يعنی برزخ ... برزخ. می دانی برزخ چیست؟»  لازم نبود بدانم؛ همين کافی بود که دانستم برزخ چیزی است که باید از آن بترسم.

آن دختر جوان و محبوبش بالاخره بی خبر از ایران خارج شدند و ازدواج کردند و گویا مشکل شان با «برزخ» هم حل شد ولی این حس ترسناک در ذهن کودکانه من ته نشین شد و ماند. برای من کلمه ی برزخ مساوی شد با جایی که در آن می خواهند آدم ها زور را بی چون و چرا قبول کنند. برزخ به معنای تلخی،  زشتی و ترس بود؛ برزخ جایی بود، دور تر از عشق و نزدیک به جدایی.

چندين سال بعد، زمانی که برای مقایسه وضعیت زنان در فرهنگ های مختلف خواندن کتب مقدس مذاهب مختلف را شروع کردم، به سوره الاعراف (برزخ) برخوردم و به خصوص با خواندن آیه های هفتاد تا هفتاد و دوی آن دریافتم که آن پیرمرد بدخلق و خوی کودکی من در واقع حامل پیامی قاطع بود از فرهنگی که راهی جز مطالبه اطاعت بی چون و چرا نمی شناسد. و ديدم که این فرهنگ تنها در آیه ها  و سوره های اين کتاب مقدس و آن رساله ی مذهبی جريان نداشت بلکه عصاره ی همه ی فرهنگ هایی بود که انسان ها را در برابر فرامين خود مجبور به بذیرش بی چون و چرا می کنند و او را از مجادله و اظهار نظر برحذر می دارند و به آنی هم که سر سئوال و چون و چرا دارد برزخی را وعده می دهند که در هر مذهب و ایدئولوژی برای خود شکلی ويژه دارد.  اگر به آن تن دهی عاقبت به آن پیرمرد متعصب یکدنده بد خلق و تند خوی تبدیل می شوی و اگر تن ندهی در چشم بر هم زدنی تو را در «برزخ» خود قرار می دهند.

به مرور دیدم که این برزخ در واقع بر همه زندگی سیاسی و اجتماعی و حتی شخصی ما حکمفرمایی می کند و ما را با چوب «اگر مثل من نباشی تنبه می شوی» تهديد می کند. دیدم سراسر تاریخ ما پر است از اين برزخ ها ـ با منظره هولناک قامت های فرو رفته در خاک مزدکیان، چهره بر دار حلاج، پیرهن خونی پرچم شده در دست های  احمد باطبی، گونه های فرو رفته گنجی، سر خرد شده زهرا کاظمی و، هم اکنون، منظره حق طلبی اسانلوها و همراهی ساده خویینی ها با تظاهرات زنان و چشمان منتظر هزاران زندانی که فقط نخواسته اند بپذیرند مجادله کردن، استدلال  کردن و انتقاد کردن و حتی مخالفت کردن بد است.

و در تماشای این برزخ ها و برزخ رفته ها بود که متوجه شدم، بیشترین کسانی که در تاریخ ما تهدید به برزخ رفتن شده و یا به برزخ رفته اند زنان ما بوده اند. چرا که صرف نظر از واقعيت هزاران زن زندان رفته و شکنجه شده ميهن ما، دانسته ام که برزخ فقط زندان و شکنجه و تبعید نیست؛ برزخ جدا ماندگی از اصل انسانی خود نیز هست، نداشتن حقوق انسانی هم هست، ترس دایمی از سالار بالای سرت هم هست. این که بچه ات را از تو بگیرند و بگویند مجادله نکن هم برزخ است، بر سرت پرده بیاندازند و بگویند حرف زیاد نزن هم برزخ است، تنت را گناه و ذهنت را عقب مانده یا شیطانی بدانند هم برزخ است. و اين برزخ بسيار بدتری هم هست و تا زن نباشی این درد را نخواهی فهميد و تا خوی انسانی و درکی متمدنانه در تو نباشد نمی توانی عمق این درد را حد بزنی. به هر حال، هر چه هست زنان در فرهنگ هایی چون فرهنگ ما روزانه ناچارند ده ها بار به گرفتاری در برزخ تهدید شوند و در برزخ بيافتند. ده ها بار باید یادشان باشد که مجادله نکنند، چون و چرا نکنند، و حتی برای حقوق مسلم خودشان خاموش باشند.

نمونه بارز کارکرد اين «فرهنگ برزخی» را در جریان تظاهرات 22 خرداد زنان ايران ديديم. گفتند زنان حتی حق ندارند که در سکوت بنشنند و به ناحقی اعتراض کنند. اما اين ماجرا يک روی برزخی ديگر هم داشت که شايد از آن ديگری دردآورتر هم بود. بلافاصله پس از آن تظاهرات، تعداد زيادی مطلب به دستم رسيد، از ایران و بیرون از ایران. دوستان  و آشنایانی دارم که با محبت مطالب مربوط به زنان را برایم می فرستند. بیشتر برای ستون «از نگاه یک زن». می دانند به اين مسایل علاقه دارم و می خواهند کمکم کنند. متوجه شدم که در کنار زیباترین حرکت های حق طلبانه زنان ايران، و در ميان اين زنان دلير و مبارز هم مسایلی اتفاق می افتد که اصلا شایسته آنها نیست.

از مجموع مطالبی که برایم آمد چنين متوجه شدم که یکی از زنان حاضر در جمع آن روز (خانم «راوی» که وبلاگ «آونگ های خاطرات ما» را می گرداند) از برخوردهای گردانندگان ـ یا بهتر است بگویم فراخوان دهندگان ـ آن تجمع انتقاد کرده است و پس از ایشان هم عده ای شروع به بيان انتقادهای دیگری کرده اند و گویا متاسفانه فراخوان دهندگان نه تنها هیچ جوابی به آنها نداده اند بلکه عده ای، از سوی آنها و یا با ادعای اين نمايندگی، نسبت به این انتقادها واکنش های تندی نشان داده و مدعی شده اند که این انتقادها جنبش زنان را تضعیف می کند!

من از موضوع برخی از انتقادها با خبرم و می دانم که اکثر آنها با زبانی بدون اهانت و دوستانه بيان شده اند. آن ها (حداقل آنهایی را که من خوانده ام) در چارچوب مطالب تئوریک و تحلیلی و فمنیستی نبوده اند، اما با آنچه که به این تجمع ها ربط پیدا می کند، یعنی خواست حقوقی اولیه و انسانی برای زنان، بی ارتباط هم نبوده اند. خواسته اند بگویند «آنهایی که فراخوان داده اند و ما را به میدان کشیده اند بهتر بود نکاتی را در نظر می گرفتند تا ما با چشمان بازتری عمل می کرديم و لطمه کمتری می خوردیم و کارمان بازده بیشتری داشت.».  

من در اينجا فقط نقل قول می  کنم  و نه قضاوت؛ چون در آنجا نبوده ام و اهل بالای گود ایستادن هم نیستم. و همین جا بگویم که با خضوع و احترام تمام در مقابل تک تک کسانی که در آن روز برای تظاهرات رفته بودند ـ از فراخوان دهندگان گرفته تا زنان و مردانی که به این فراخوان جواب مثبت دادند ـ سر خم می کنم. این معدود انسان ها در میان بیش از هفتاد میلیون مردمان سرزمین ما مثل ستاره های سحرند که مژده روشنی در درخشش آن هاست. اما، در عين حال، مرتب این سئوال برایم مطرح است که آيا چند در صد این ستارگان سحری می دانند که اولین چیزی که بايد با آن مبارزه کنند همین فرهنگ برزخ است؟ چند در صدشان می دانند که در چنین شرایط سختی بدترین کار آن است که ما خودمان دست به ساکت کردن خود بزنيم و خودمان را از مجادله و بحث و چون و چرا کردن برحذر داریم. اصلاً مهم نیست دليل ما برای ساکت کردن منتقد بر اساس چه مصلحتی است. هر دلیلی وجود داشته باشد ما حق نداریم که برزخی تازه هر اندازه  کوچک به برزخ های اجباری زندگی مان اضافه کنیم.  

این که به کسی بگویی «خدا، یا شاه، یا رهبر، یا حزب و جنبش، یا هر چیز ديگری به تو اجازه نمی دهد که انتقاد و سوال کنی» تو خود برزخی آفريده ای تا او را بترسانی و به بند بکشي. حتی اگر او را در این «رودربایستی» اخلاقی  قرار دهی که «انتقاد يا سئوال تو، و یا حتی چون و چرای تو، خدا یا شاه یا رهبر یا حزب و يا جنبش را تضعیف می کند» باز او را به میان برزخ تلخ کشانده ای و با ايجاد ترس تضعیف اش می کنی. یعنی کل هستی او و در واقع هستی خودت را به عنوان انسان تضعیف می کنی.

راستش من، به عنوان زنی که دغدغه مسایل زنان را دارم، خیلی خوشحالم که می بينم افرادی از طیف های مختلف جنبش زنان به میدان آمده اند و از خودشان، يعنی خودمان، با زبانی پر مهر انتقاد می کنند. این زن ها، این راوی ها، مرا یاد آن دختران جوانی می اندازند که ممکن است از نظر تئوریک زبان سخنگویی نداشته باشند اما جرات دارند که از برزخ نترسند ـ چه این برزخ نیروی سلطه گر سالار صفت باشد و چه برزخی که قرن هاست در درون ما و در ترس های باستانی ما حضور دارد.

و مايه امیدواری آن است که سوخت این جرات را انرژی عشق به آزادی و برابری تامین می کند و بس.

سی ام جون 2006

 

 

 

بازگشت به صفحه اصلی                                    بازگشت به فهرست مقالات

Photo by Shawn Morris-March 2006

 

خانه  شکوه ميرزادگی

فارسی   ـ    انگليسی

تماس

 

از نگاه يک زن

مقالات   -  شعرها

زندگینامه   -  آلبوم

 

پويشگران

اسماعيل نوری علا

سايت های ديگر

نامه های سرگشاده

کميته نجات پاسارگاد

برنامه های تلويزيونی