از مقالات شکوه ميرزادگی

 

========================================================

 

تأخير فرهنگی و مسئله زن

 

بهتر آن است که مطلب را با ارائة تعريفی مختصر و شخصی از مفهوم تأخير فرهنگی، که بعضی ها از آن با عنوان «فاصله فرهنگی» هم ياد می کنند، شروع کنم. می دانيم که وقتی مناسبات اجتماعی-اقتصادی در جامعه ای تغيير می کند، به تدريج و معمولا، همه قوانينی که براساس آن مناسبات ساخته و پرداخته شده اند نيز دگرگون می شوند. مناسبات برده داری، در جامعه ای که بر بنياد برده داری استوار است، قوانين خود را می آفريند. و مناسبات مالک و رعيتی هم قوانين خود را. اما ذهن مردمان در واکنش نشان دادن نسبت به تغيير مناسبات و قوانين ناشی از آن ها دچار کندی تاريخی بارزی است. يعنی تغييرات در مناسبات و قوانين نمی توانند بلافاصله تغييری در ذهن افراد آن جامعه بوجود آورده و نحوه ی جهان بينی و دستگاه ارزشی ـ سنتی موجود در ذهن ها را به طور سريع دچار دگرگونی کنند. به کلامی ديگر، سنت های موجود در يک جامعه دارای قدرت اجرايي مستقلی هستند که به آسانی تن به تغيير نمی دهند.

پس، هميشه بين مناسبات و قوانين جديد از يکسو، و سنت ها و ارزش های مسلط بر جامعه از سوی ديگر، فاصله ای زمانی بوجود می آيد، يا وجود دارد، که ما از آن تحت عنوان «تأخير فرهنگی» ياد می کنيم. بر اين اساس است که وقتی بين مناسبات اجتماعی و قوانين جديد ناشی از آنها، و سنت ها و ارزش های مسلط بر جامعه، فاصله ای مشاهده می کنيم می توانيم حکم دهيم که جامعه گرفتار «تاخير فرهنگی» است.

مثلا، در انگلستان سال هاست که مناسبات فئودالی کاملا از بين رفته است و مناسبات سرمايه داری بر روابط اقتصادی- اجتماعی جامعه حاکم گشته است؛ اما هنوز چيزی به نام «اشرافيت» در آن سرزمين وجود دارد. هنوز «ليدی» ها و «لرد»هايي وجود دارند که ناقل خون اجداد «اشرافی» خود هستند و اعتبار عناوينشان را از همين، به اصطلاح، «اصالت خونی» می گيرند. اگرچه قوانين موجود در آن جامعه تفاوت آشکاری بين اين طبقه و مردم عادی نمی گذارد اما هنوز، در ذهن خيلی از افراد عادی، اين تفاوت به اشکال مختلفی حضور دارد. پس می توان حکم کرد که، لا اقل در اين مورد، جامعه ی انگلستان دچار تاخير فرهنگی است.

يا مثلا می دانيم که اختراعاتی همچون گاو آهن و چرخ ارابه در دوران زندگی انسان اوليه امکان توليد قابل ذخيره ی کشاورزی را پيش آورد و، در نتيجه ی آن، نظام برده داری بوجود آمد. يعنی، مناسبات اقتصادی آن دوره موجب مجاز شدن خريد و فروش انسان و بهره کشی از او به عنوان «برده» شد. اما در حال حاضر می توان گفت که کليه ی جوامع بشری نه تنها آن مناسبات را پشت سر نهاده اند بلکه در مورد آن دچار تأخير فرهنگی نيز نيستند. البته ترديدی نيست که هنوز هم در جوامع بشری بهره کشی انسان از انسان به شکل های گوناگون وجود دارد، اما مناسبات اقتصادی به گونه ای است که نمی توان ديگر کشوری را يافت که خريد و فروش انسان در آن قانونی بوده و شيوه ی بهره کشی از انسان با شيوه ی بهره کشی دوران برده داری شباهتی داشته باشد. يعنی می توان حکم کرد که، در اين مورد جهان امروز دچار تاخير فرهنگی نيست.

حال بپردازيم به «مساله» ی زن و اين مساله را از ديدگاه تأخير فرهنگی نگاه کنيم. به اعتقاد من، در ارتباط با مساله زن، عامل «تاخير فرهنگی» تقريبا در اکثر موارد و در بيشتر جوامع بشری وجود دارد. يعنی، اگرچه در حال حاضر مناسبات اقتصادی- اجتماعی دوران های اوليه يا کهن، که تسلط مرد بر زن را موجب شد، و به طور کلی بيشتر مناسباتی که به دليل آنها حقوق انسانی زن پايمال گرديد، دچار تغيير شده اند اما نتايج سنتی آن مناسبات ابتدايي در اذهان مردم جوامع مختلف همچنان به صورتی زنده و فعال وجود دارند.

نمونه ی پر سر و صدای اين مساله ممنوعيت کورتاژ است ـ ممنوعيتی که از دوران انسان طايفه ای به ما به ارث رسيده و هنوز، حتی در برخی از کشورهای پيشرفته ی غربی هم، نتوانسته اند قانون منع کورتاژ را ملغی کنند. در جوامعی هم، که پس از سال ها مبارزه و فشار زنان، اين منع قانونی از ميان برداشته شده باز، در ذهن بسياری از افراد، کورتاژ جزو گناهان کبيره به حساب می آيد و مخالفين آن، که در بين آنها زنان بسياری هم وجود دارند، برای قانونی کردن دوباره ی آن از پای ننشسته و هر روز در گوشه ای از دنيای متمدن تظاهراتی به راه می اندازند. کمتر کسی از اين مخالفان کورتاژ حاضر است برود و تحقيق کند که اين قانون، قبل از آن که در احکام مذاهب فعلی دنيا منعکس شود، از کجا و به چه مناسبتی بوجود آمده است. حال آن که هر کس، با مروری ساده بر احوال مردمان دوران اوليه، در می يابد که انسان کوچ نشينی که به مناسبت کشف کشاورزی بر روی زمين ساکن شده بود، برای کار بر روی آن نياز به نيروی کار فراوان داشته و به توليد مثل و داشتن کودکان هر چه بيشتر از اين ديدگاه می نگريسته است. چنين نيازی توليد مثل و باروری مکرر زن را ضروری، و نازايي زن و يا از دست دادن جنين او را فاجعه ای برای طايفه تلقی می کرده است.


اما آيا اکنون که ازدياد جمعيت بسياری از کشورها را دچار قحطی کرده، و هر روز کودکان نوزاد از بيماری و گرسنگی می ميرند، می توان به ممنوعيت کورتاژ همانگونه نگاه کرد که انسان اوليه نگاه می کرد؟ در اين جا می بينيم که، در مورد کورتاژ زنان، اکثر جوامع دچار تاخير فرهنگی و در اسارت ارزش های سنتی خاصی هستند که علت وجوديشان ديگر وجود ندارد.

در عين حال، و در مورد زنان، ما به انواع مختلف تاخير فرهنگی برمی خوريم که شدت و حدت آن ها در جوامع مختلف با هم تفاوت دارد. اگر در کشورهای غربی ما به نمونه های کمی از تاخير فرهنگی در مورد مساله زن برمی خوريم، در کشورهايي مثل کشور خودمان تاخير فرهنگی در تمام مسايل مربوط به زن به صورتی فعال وجود دارد ـ از مسايلی چون اهميت بکارت و لزوم ازدواج با اجازه ی پدر يا لزوم اطاعت بی چون و چرای زن از شوهر و خدمتکار چشم و گوش بسته مرد بودن گرفته تا مجاز بودن چند همسری، يا محروميت زن از داشتن حق طلاق و نداشتن حق سرپرستی بچه ها.

توجه کنيد که در اين جا منظور من شراکت فعال و آگاهانه جامعه در ادامه دادن به اين تاخير فرهنگی نيست، بلکه به دلايل گوناگون، سنت و ارزش هايي که از لحاظ تاريخ تحول اجتماعی عمرشان به پايان رسيده است همچنان بر ذهن ها و جهان بينی مردم ما حکومت دارند و روابط اجتماعی آن ها را در ارتباط با زنان به رنگ خود در می آورند. در جوامعی چون جامعه ی ما وضعيتی که زنان دارند، وضعيتی طبيعی و برآمده از جنسيت زن به حساب می آيد و آن را به عنوان سرنوشت ازلیـ ابدی او پذيرفته اند. می گويند: «چرا زن و مرد بايد با هم مساوی باشند وقتی که مساوی خلق نشده اند؟»
نظاير اين حرف ها را اکثر ما شنيده ايم. از پدران و مادرانمان گرفته تا پسران و دخترانمان؛ همگی، و هر يک به شيوه ای، و در پشت کلماتی متفاوت، اين اعتقاد را بيان کرده اند. يعنی باور اکثريت مردم ما بر آن است که آنچه در طی قرن ها بر زن تحميل شده، ريشه در جنسيت او دارد.

تحسين غلوآميز زن به عنوان مادر، و تاکيد بر آن به عنوان تنها نقش برحسته ی زن، و يا تحسين وفاداری يک طرفه ی زنان، و يا صبوری آن ها در مقابل هر نوع حق کشی، در جامعه ی ما همگی از اين باور ريشه می گيرند که «زن» تنها در مقام مادر و همسر به دنيا آمده و سرنوشتی هم جز اين ندارد.

اگر زنی بخواهد مقابل اين باصطلاح «سرنوشت »بايستد و بگويد: «اين سرنوشت بر من تحميل شده و من به طور طبيعی چنين سرنوشتی ندارم؛» و يا بگويد که «من می خواهم سرنوشتی انسانی و همسان با مرد داشته باشم؛» آنوقت درباره ی او، به طنز يا به جد، می گويند: «او ديگر زن نيست؛ يک پا مرد است و فقط يک ريش و سبيل کم دارد.»

اما، آيا به راستی آن چه که زن را به اين وضعيت کشانده است سرنوشت طبيعی اوست؟ و آيا به خاطر اين سرنوشت است که او بايد همواره تاوانی چون سقوط به مقام «انسان پست تر» يا «انسان ناکامل» را بپردازد؟

اگر دقت کنيم می بينيم که هر گاه کسی با اين گونه باورها مقابله کند بلافاصله خيلی ها را به وحشت می اندازد. در حالی که نتيجه صدها تحقيق علمی نشان می دهد که زن فقط «ماده» ی نوعی است که انسان نام دارد و هيچ کمبود يا تمايزی نسبت به مرد، به عنوان «نر» اين نوع، ندارد؛ هيچ سرنوشت از پيش ساخته شده ی خاصی هم با او به دنيا نمی آيد؛ و آنچه که ما آن را سرنوشت زن می دانيم و به او می چسبانيم، و آنچه که در ذهن ما از زن وجود دارد، چيزهايي است که طی هزاران سال به دست پيشينيان ما ساخته شده و بر زنان تحميل گرديده است.


اموری همچون عادت ماهانه، بارداری، و يائسگی، اگرچه از مشخصات انسان ماده است اما هيچکدام از آن ها نمی تواند سرنوشت اجتماعی تعيين شده ای را برای زن بسازد و او را به عنوان فردی پايين تر يا کمتر از مرد مشخص کند، يا او را وابسته به مرد بسازد.

با نگاهی بر موقعيت زنان، از دوران انسان کوچ نشين تا اوج گيری تحولات زمين داری در دوران کهن، می بينيم که جريان پس رفت مقام و حقوق زن و گسترش استثمار او دقيقا در ارتباط با تحول و رشد نهاد اجتماعی مالکيت ارضی، و به موازات رشد آن، پيش آمده است؛ و قوانين و باورها و ارزش های سنتی مربوط به زن نيز از همين تحولات ناشی شده اند. در اين دوره دو نيروی مسلط روزگار، يکی نيروی سياسی که در دست مالکين بود، و ديگری نيروی مذهبی که باز برآمده از روابط مالکيت بود، در استقرار برتری مردان تاثير عمده ای داشته اند.

اين تاثير چنان عميق و عمده است که می بينيم، نه تنها تا قرن هجدهم ميلادی، هيچ يک از انواع تغييراتی که در مناسبات اجتماعی ـ اقتصادی جامعه پديد می آيد اثری مثبت بر وضعيت زنان نمی گذارد بلکه تغييرات شگرف مناسبات اجتماعی ـ اقتصادی اواخر قرن هجدهم و سراسر قرن نوزدهم نيز، اگرچه تاثير عمده ای بر وضعيت زنان گذاشت، اما نتوانست آثار سنتی و بازمانده از ادوار کهن را از زندگی او پاک کند.

همه می دانيم که انقلاب صنعتی، با پيروزی ماشين، که تضعيف نقش مالکيت ارضی را به دنبال داشت، وضعيتی را آفريد که در آن به ناچار زنان را از خانه هايي که قرن ها در آن زندانی بودند بيرون کشيدند؛ چرا که ديگر به نيروی کار زنان در کارخانه ها بيشتر از کار آن ها در خانه نياز پيدا شده و، همين نياز، ضرورت کار اجتماعی زنان را بوجود آورده بود. اما اين تغيير فقط موجب شد که بار بيشتری بر دوش زنان نهاده شود، زيرا زنان ناچار بودند هم در خانه کار کنند و هم در کارخانه.

انقلاب کبير فرانسه و، سپس ، انقلاب اکتبر نيز يکی پس از ديگری صورت ابتدايي روابط خانوادگی را درهم ريخته و مردمان را به نقش های ديگر زن متوجه کردند. اما اين نقش ها نيز بيشتر انتزاعی بود و نتوانست عميقا مورد قبول اذهان جامعه قرار گيرد. در نتيجه، سال ها طول کشيده است تا بسياری از اين نقش ها در ذهن جوامع مترقی دنيا جا افتاده و مورد قبول واقع شود.

در عين حال، جالب است که ببينيم در سرزمين های جهان سوم يا سرزمين هايي چون سرزمين ما، که مناسبات اقتصادی- اجتماعی حاکم بر آن بيشتر نسخه برداری يا تقليد از کشورهای پيشرفته بوده و کمتر زمينه ای ريشه ای داشته است، وضعيت زنان به مراتب بدتر از گذشته شده و پيشرفتی اساسی پيدا نکرده است. در نتيجه، در اوايل قرن بيست و يکم می بينيم که بخش کثيری از آنچه که هنوز بر موقعيت زنان ما حاکم است، همچنان ارزش ها و سنت هايي است که از دوران برده داری و زمين داری اوليه برآمده است.

می دانيم که در نظام طايفه ای، دوران قاعدگی زن، دورانی مرموز بوده است؛ آن ها فقط می دانستند که شروع قاعدگی يک دختر مساوی است با شروع باروری او. و از آنجا که «خون» در اين فرهنگ ها مفهومی از حيات و زندگی داشته، اين دوره را دوره ای جادويي می پنداشته اند که طی آن ارواح گذشتگان بر زن حلول می کرده اند. به همين دليل نيز بوده که، در اکثر اديان و فرهنگ ها، از زنان قاعده دوری می کرده و به آنها نزديک نمی شدند. بکارت زن نيز، به همين دليل، جزو عوامل ناشناخته ای بود که در مردان ايجاد ترس می کرد و از زن موجودی می ساخت درست همچون جانوران وحشی. زن باکره به جانوری شباهت داشت با نيروهايی ناشناخته و مردان می پنداشتند که، همانگونه که نيروهای جانوری که رام می شود در اختيار رام کننده اش قرار می گيرد و مفيد و سودمند می شود، زن را نيز بايد از راه به اختيار گرفتن اين نيروها رام کرد. همسر باکره گرفتن يعنی به اختيار درآوردن زنی با همه ی نيروها و غنايم دست نخورده اش. کلماتی مثل «تسخير کردن» يا «تصرف کردن»، که مثلا در فرهنگ ما، و در فرهنگ های شبه آن، در مورد شب زفاف به کار می رود، دقيقا از همين دوره های ابتدايي بشری آمده است. اينگونه است که، در ايران امروز، اگر مردی با دختری ازدواج کند و دريابد که او باکره نيست اجازه دارد شرعا و قانونا همسرش را طلاق گويد و هزينه هايي را که برای ازدواج پرداخته از خانواده ی دختر مطالبه کند. در ذهن بسياری از افراد جامعه ی ما نيز چنين دختری گمراه است و مطرود، و اعتباری ندارد.

يا مثلا اگر زنی حامله نشود مرد می تواند از قانونی استفاده کند که به او اجازه می دهد يا زن را طلاق دهد و يا همسر دومی بگيرد، چون عقيم بودن زن جرم بزرگی است که از دوران زمين داری باقی مانده است ـ دورانی که طی آن باروری زن امری مقدس، و عقيم بودن او ناشی از غضب خدايان نسبت به او به حساب می آمد.


يا سرپرستی پدر بر فرزندان که از دوران اوليه باقی مانده و نشانه ی اين بوده که بچه ها جزو مايملک مرد به حساب می آمدند. همينطور است مسئله چند همسری، و يا نياز داشتن مرد به چند زن؛ که باور عام ـ به غلط ـ برای آن دلايل مختلف فيزيکی يا روانی می آورد که چيزی نيستند مگر بازمانده های سنت ها و ارزش های دوران زمين داری اوليه که در آن داشتن همسران متعدد به معنای داشتن کارگران و کارخانه های بيشتر برای کار و توليد مثل بوده است.

به اين نکته جالب بايد توجه کرد که در دوران کهن آنچه را که امروز «زنا» خوانده می شود گناه نمی دانستند. يعنی حداقل در آن دوران می دانستند که امکان ارضای چند زن برای هيچ مردی ميسر نيست، و زن مردی که چند همسر دارد به احتمال زياد با مردان ديگر ارتباط برقرار می کند تا کمبودهای خود را تامين کند. اما اين کار در آن روزگار گناه نبود. مردان فقط بچه های زن را می خواستند و بس، حتی اگر اين بچه ها از مرد يا مردان ديگری نيز بودند شوهر قانونا صاحب آنها به شمار می آمد. در واقع نتيجه توليد زن، يعنی بچه، متعلق به مالک، يعنی شوهر، بود. اما به مرور، و با قدرت گرفتن سازمان های مذهبی، به جای آن که چند همسری را ممنوع کنند تا دليلی برای زنا وجود نداشته باشد، چندهمسری را ابقا و زنا را ممنوع و مجازات سنگسار و مرگ را برای زناکار گذاشتند.

همين جا بايد باز هم تاکيد کرد که يکی از مهمترين عواملی که موجب فرودستی زنان شد و روابط و مناسبات ادوار ابتدايي را در مورد زنان تا به امروز حمايت و حراست کرد، همانا قدرت سازمان های مذهبی بوده است. تا وقتی مذاهب قدرت سازماندهی سياسی و اجتماعی نداشتند باز زنان کاملا مرعوب نشده بودند و عليه آنچه که حقوق انسانی آنها را مورد تجاوز قرار می داد می جنگيدند. در امپراطوری های رم، يونان، و ايران نشانه های زيادی داريم که زنان عليه تبعيض و نابرابری جنگيده اند؛ آن ها حتی با بريدن سينه ها، و يا محروم ساختن خود از مادری، به تيراندازی و اسب سواری می پرداختند تا در جنگ ها همسان مردان شرکت کنند؛ و يا در قرن های بعدی، با بهره برداری از موقعيت مادری خود، و به اطاعت درآوردن پسران خويش، در مسايل اجتماعی، سياسی و اقتصادی شرکت و حتی دخالت مستقيم داشتند؛ يا حتی با طغيان و شورش های دسته جمعی در کارگاه ها و مزارع، حق طلبی می کردند.

اما قدرت گرفتن سازمان های مذهبی در هر کدام از اين امپراطوری ها، و رشد روزافزون آن ها در قرن بعد، زنان را به پستوی حرمسراها و خانه ها کشاند. ديگر زن موجودی هم وزن خويش را روياروی نداشت تا با او بجنگد، بلکه کسانی را روبروی خود داشت که خود را نمايندگان خدا می دانستند، از قدرت های مرموز و هراس انگيز او می گفتند، و از قول او به زن فرمان سکوت و تسليم و فرمانبرداری می دادند.

در واقع سازمان های مذهبی پاسدار خشن و سخت گير ارزش هايي شدند که مناسباتی اقتصادی ـ سياسی و کاملا غيرمذهبی آن ها را به وجود آورده بود. و به لحاظ ديرجنبی سنت ها و ارزش هايي که به وسيله ی مذهب جاودانه اعلام می شوند اکنون نيز پس از قرن ها آن ارزش ها ثابت و فعال مانده اند.

به همين دليل کشورهايي که در ارتباط با «مسئله زن» گرفتار تاخير فرهنگی کمتری هستند اغلب کشورهايي بوده اند که در سير تحول خود قوانين اجتماعی امروزين را جايگزين قوانين مذهبی خويش کرده اند. و در کشورهايي که نتوانسته اند اين دو نوع از قوانين را از هم جدا سازند، زنان هرگز نتوانسته اند از شر اين سنت های ابتدايي و مردسالارانه نجات پيدا کنند.

مشکل عمده در آنجاست که تازه وقتی قوانين سنتی جای خود را به قوانين اجتماعی می دهند باز سال ها طول می کشد تا قوانين جديد در ذهن افراد جامعه جا بيفتد و غباری که، سنت های ديرين، قرن ها بر اذهان گذاشته اند پاک شود.

مثلا اگر چه محمدرضا شاه در ايران تساوی حقوق زن و مرد را از نظر حقوقی اعلام کرد و قوانينی هم به حق به سود زنان بتصويب رساند اما واقعيت برابری زن و مرد نه تنها در ذهن افراد جامعه، بلکه حتی در ذهن خود پيشنهاد دهنده و قانون گذارش هم، ريشه ای قوی نداشت. مثلا وقتی خانم اوريانا فالاچی، روزنامه نگار ايتاليايي، يک دهه پس از اعلام تساوی حقوق زن و مرد، با شاه ايران مصاحبه کرد و موضوع زنان را پيش کشيد، شاه به او گفت: «در زندگی مرد، زن به حساب نمی آيد مگر وقتی که زيبا و دلربا باشد».

در چنين جامعه ای است که وقتی، پس از انقلاب پنجاه و هفت، حاکمين جديد می آيند و همه ی حقوق زن را پس می گيرند،کمتر کسی گرفتار شوک و حتی حيرت می شود. يعنی وقتی تاخير فرهنگی در رابطه با مسئله زن به پس رفت فرهنگی هم مبدل می شود، باز جامعه آماده پذيرش آن است؛ زيرا تفکر جامعه در مورد زن هنوز تفکری ابتدايي است.


اين نکته هنگامی تکان دهنده می شود که فکر کنيم که حکومت اسلامی می آمد و برده داری ـ يعنی خريد و فروش انسان را (که در اسلام وجود دارد) ـ دوباره قانونی اعلام می کرد. آيا در آن صورت جامعه همين گونه با آن برخورد می کرد؟ نه، قطعا نه. چون ارزش ها و سنت های برده داری در ايران هم در ذهن کسی وجود ندارد و جامعه از اين نظر گرفتار تاخير فرهنگی نيست.

براستی در سرزمينی چون سرزمين ما ـ که در آن می توانند در اوايل قرن بيست و يکم قوانينی ابتدايي را به نام قوانينی مذهبی بر سر زن بکوبند ـ چگونه است که نمی توانند قوانين ديگر مذهبی را به همان اشکال ابتدايي شان احياء کنند؟ از سوی ديگر چرا مذهب غير از مورد زن در موارد ديگر می تواند و اجازه دارد تا چشم پوشی کند و، به اصطلاح امروزی شود؟ چرا مسئله رباخواری که گناهی کبيره است با شکل جديدی به نام بانکداری قابل پذيرش می شود؟ چرا حرام بودن عکس در اسلام (وقتی در رويارويي با جهان امروز قرار می گيرد و نياز به تلويزيون و سينما امری جدی و گريزناپذير به حساب می آيد) به راحتی حلال می شود؟ و خيلی چراهای ديگر... اما چرا آنچه که در ارتباط با زنان است تغيير ناپذير جلوه می کند؟

جواب ساده است: هنوز در مورد زن ته مانده ارزش ها و سنت های دوران های اوليه در ذهن مردمان وجود دارد و هنوز سازمان مذهب از اين ارزش ها، به عنوان سنت هايي غير قابل تغيير، پاسداری و حراست می کند.

در حال حاضر زن در سرزمين ما، همچون همه ی سرزمين های ديگر، از بار مادری به معنای کهنه اش رها شده است و می داند که می تواند امر کنترل توليد مثل را بر عهده داشته باشد. اما منع سقط جنين او را به همان مادر ابتدايي شبيه می کند. زن در تقسيم کار اجتماعی شريک شده است، اما هنوز کار خانگی تنها از وظايف او شمرده می شود ـ يعنی چيزی که در تقسيم کار انسان های اوليه چسبيده به وظايف مادران بود. امروزه يگانگی مقام مرد، به عنوان تنها نان آور خانواده، يعنی برتری اقتصادی مرد که يکی از دلايل عمده فرودستی زنان بوده، منتفی شده است و اکنون زنان زيادی هستند که نان آور خانواده اند. اما برخی از همين زنان برای خرج کردن از درآمد خود هنوز اجازه ی شوهرانشان را لازم دارند.

و به طور کلی می بينيم که برتری اقتصادی و اجتماعی مردان هنوز هم در ذهن افراد جامعه به صورتی بی چون و چرا وجود دارد. يعنی در بسياری از موارد می بينيم که تاخير فرهنگی، آن هم به صورتی مزمن در جامعه ی ما وجود دارد.

من فکر می کنم امروز پرسش واقعی چنين است: با اين تاخير مزمن فرهنگی چه بايد کرد؟

زنان ما در مرحله ای بسيار مشکل و حساس قرار دارند. هنوز قسمت اعظم سنت ها و ارزش های جوامع پدرسالاری در ذهن مردم جامعه ی ما (چه زن و چه مرد) زنده و فعال است و طبعا برخی از مردان آگاهانه يا ناآگاهانه به سختی مقاومت می کنند تا اين قوانينی را که ظاهرا به نفع آنهاست حفظ کنند.

من اعتقاد دارم که مبارزه ی زنان برای به دست آوردن حقوق مساوی، يا حقوق انسانی، بسيار مشکل تر از فرضا مبارزه ی بردگان برای به دست آوردن حقوق خود، و يا حتی سياهان برای به دست آوردن حقوق انسانی خويش است. بردگان و سياهان، يا حتی اقليت های مذهبی و قومی که برای استقلال و حقوق انسانی خود جنگيده و می جنگند، دشمن مشخصی را روياروی خود داشته و دارند؛ اما زنان، و به خصوص زنان ما، پدران، برادران، شوهران و پسران خود را روبروی خود می بينند، با عاطفه به آن ها می نگرند، و آنگاه می انديشند که چگونه می توان با آن ها جنگيد؟

و در اين جاست که نياز به جنبش های گروهی و مستقل زنان لازم می آيد. زن بايد دريابد که جنگ او نه با پدر است و نه با شوهر و نه با پسر. جنگ او با سنت هايي است که بر او و بر فرهنگ و ذهن جامعه، و به خصوص بر ذهن مردان، تحميل شده است. در اين راستا برخوردهای خصمانه ی خانوادگی و حتی برخوردهای باصطلاح مردانه و زنانه هرگز نمی تواند نتيجه ای مثبت به بار آورد. زنان چاره ای جز اين ندارند که نقش اساسی سنت های هزاران ساله و حاکم بر جامعه را در ارتباط با وضعيت خودشان بشناسند و دليل جدالی را که با اين سنت ها دارند، و هنوز بر بسياری از مردها و حتی زن ها پوشيده است، مشخص کنند.

طبيعی است که بيرون شد زنان از وضعيتی که برايشان تعيين کرده اند، و شرکت آن ها در اتحادی انسانی، نياز به همراهی مردان نيز دارد. مردان نيز بايد بدانند که آنچه آن ها را مقابل زنان قرار داده چيزی نيست جز سنت هايي تحميلی و ابتدايي. و اين اهانتی است به آن ها که در آغازگاهان قرن بيست و يکم تاييد کنندگان سنت هايي ابتدايي باشند. آن ها بايد بدانند که استقلال و برابری زن در نهايت به زيان آن ها نيست. و حتی به نفع آنهاست. چرا که هر نوع تاخير فرهنگی در يک جامعه، در نهايت به زيان همه ی افراد آن جامعه تمام می شود.

 

 

 

 

بازگشت به صفحه اصلی                                    بازگشت به فهرست مقالات

Photo by Shawn Morris-March 2006

 

خانه  شکوه ميرزادگی

فارسی   ـ    انگليسی

تماس

 

از نگاه يک زن

مقالات   -  شعرها

زندگینامه   -  آلبوم

 

پويشگران

اسماعيل نوری علا

سايت های ديگر

نامه های سرگشاده

کميته نجات پاسارگاد

برنامه های تلويزيونی