Photo by Shawn Morris-March 2006
|
======================================================================== شکوه ميرزادگی پيوند به فهرست شعرها
جنگ و صبح ========================================================================
ـ کلاهش را بر سر گذاشته، بر توفان نشسته، و می تازد. صدای قهقهه اش در آسمان ها می پيچد و بال کبوتر می سوزد.
ديگر تفاوتی ندارد ـ چه «اشرفيه»، چه «بسطا» ـ از هر کجا که بگذرد ماهی ها در رعد آتش می گیرند و ساحل سياه می پوشد.
***
می گويم: ببين سايه ام هنوز می خندد و مقنعه ندارد بر ماسه می رقصد و ـ از «صيدا» تا «طرابلس» ـ ماسه ها هنوز سفيدند
می گويي: «شب کريستال» يادت هست؟ شبی که کفش هایم گم شدند؟ و خون صورتی ام بر شيشه های شکسته ی «نورنبرگ» به کبودی نشست؟
يادت هست اشباح شعله ور سرگردان و مويه ی بی توقف مرگ و من که جوانی ام لحظه لحظه در هراس گم می شد؟ ***
ـ می دانم، می دانم اما وقتی می آيد ديگر تفاوتی ندارد کجاست ***
می گويم: می سوزم می سوزم دریا کجاست؟ چه شد که «سرزمين سپيد» م به «شام» رسيد ؟
*** ـ هيچ نيست جز زيتون های له شده و قامت های سوخته عروسی که در صبح خاکستر گم می شود و دريایی که خون می گريد. دوباره بر توفان نشسته و قهقهه می زند
*** می گويم: برگرد و تماشا کن سايه ات هنوز روی نيمکت نشسته است با يک بغل صبح و آفتاب سايه ات عاشق است شهر امن و امان و ساحل بوی آبی دارد.
*** هنوز هم می خواهم در ميانه ی دريا ببوسمت ـ توفان اگر بگذارد.
بيست و هشتم جولای 2006 shokoohmirzadegi@gmail.com |
|
|
|
|
|
|
|