Photo by Shawn Morris-March 2006
|
======================================================================== شکوه ميرزادگی پيوند به فهرست شعرها
يک بغل آبی به مينو ========================================================================
چرا سرت را کج گرفته ای؟ مگر ذهن آبی ات خواب سنگ می بيند؟ چرا هر چه در قفس باشد خاکستری می شود جز گيسوی تو که آبی ست؟ چرا همه ی آینه ها در باران تيره می شوند جز مردمک تو که مثل مهربانی وحشی دریا آبی ست؟ *** با دريا چه کرده ای که موج زنان به دنبالت می آيد و خنده ات را آبی می کند؟
به او چه گفته ای که مرا می شناسد و با من چنان حرف می زند که با ماهی.
به او بگو مراقب کشتی ها باشد مسافری دارم از قلب جلبک گلسنگی ـ بی محافظ و تنها ـ با تاجی از گياه مقدس و شاخه ای گل زرد
مسافری دارم ـ همزاد مرواريد ـ که از نور می نوشد و نيمی از تنفس زمين از آن اوست. *** دريا ميان دستانت چه می کند؟ پنهانش مکن مسافری دارم، عاشق می خواهم با يک بغل آبی به پيشبازش بروم. 26 آوريل 2006 |
|
|
|
|
|
|
|