Photo by Shawn Morris-March 2006
|
======================================================================== شکوه ميرزادگی پيوند به فهرست شعرها
خاک را آموخته ام ========================================================================
قايق های کوچک سرگردان بر دهانه ی چاه های دريايي می چرخند...
من اين جا بر باران نشسته ام و نبضم به نام تو آفتابی می زند؛ باغ ها و کشتی ها را ببين که با گل ها و گنجينه هاشان از مچ دستم می گذرند... ***
مراقب باش! دريا توفانی ست و ذهن درهم اش از صخره جنون عبور می کند تا ساحل در امتداد راه های سرگيجه گم شود.
مراقب باش! توفان به تشنگی ماهی ها کاری ندارد. و تنها نگاه آبی دريا گلوی ماهی را می بوسد.
مراقب باش شهاب های آتش زا از راه می رسند و معجزه را به آتش خواهند کشيد.
فلوتت را به صدا در آور! و تير و کمان نقره ای را بر دوش بگير جَزر ها را بگو که از ديوانگی مَد عبور کنند و به آن تعادل باشکوه بپيوندند
***
سلول های ماهی هنوز زير پوست من می تپد چيزی عوض نشده جز آن که خاک را آموخته ام و آه را فراموش کرده ام.
نه! نمی گذارم خواب هاي زيبايت را به سوداگران بفروشند يا به دزدها ببخشند کفش های بالدارم را می پوشم و با بوسه ای که از قلب آفتابگردان تا لب های عسل دويده است، از دشت های هزاران ساله می گذرم و تو را به تعبير مهربانی بزرگ می برم. دنور ـ 14 آوريل 2006 |
|
|
|
|
|
|
|