Text Box: از نگاه يک زن           مقالات       شعرها      داستان ها       آلبوم عکس       شرح حال      تماس        بازگشت به صفحه اول
 

 

 
==============================================================
   
 

شکوه ميرزادگی

 

فصل خوب من

 

 
 
 
 
 
 
 
   
   
   
===============================================================    

داغ و تشنه

             در کنار رودخانه

                                می دود

ستاره ها را چنگ می زند

ماه را تکه تکه می کند

خورشيد را بغل می گيرد

و در گوشه ای از آسمانم

می سوزد

         می سوزد

                  می سوزد.

 

و گل آفتابگردان نمی داند

چگونه بنشيند

که سر به سوی او داشته باشد.

 

تب زده او را می جويم

 

***

 

با برگ ها، تن به باد می سپارد

پريشان و بی حواس

     می آيد

با رود تيره ی گل آلود

می غرد و می تازد

                     در سراشيب خشم

و لبخندهايش

              به سنگ می خورد

                             و گم می شود.

و پرنده نمی داند

بر کدام شاخه بنشيند

که آوازش نسوزد

 

از او دور می شوم

 

***

سفيد و ساکت و سرد

در پشت پنجره می نشيند

کز می کند

و با زبانی منجمد

از مرگ می گويد

آفتاب

      پشت ابر می ميرد

پنجره چشمانش را می بندد

و باران بر پلک هايش

                      يخ می بندد

از او می گريزم

 

***

 

از ميانه ی صبح می تابد

با فنجانی قهوه به رنگ نور

درختان را لباس می پوشاند

گل ها را رنگ می زند

و صدای رودخانه

و آوازهای عاشقانه را

بر ديوارها

می نشاند.

 

تمامی زبان های عاشقانه ی جهان را

می فهمد

حتی می تواند زبان قبايل جاهليت را

به موسيقی ترجمه کند.

 

کلمات گم شده را

از اعماق سرزمين های سوخته

بيدار  می کند

غبارشان را  می گيرد

عطر بيدشان می زند

و در جعبه ای که

هرگز پاندورا را نديده

برايم می آورد

 

بغل بغل موج می آورد

سنگ ها را صدف می کند

و گوش ماهی ها را

                انباشته از مرواريد.

 

شهزاده ای است

بی تاج و بی اسب

نشسته بر تخت خاک

و با درخت و گل

سخن می گويد.

 

خدايي است بزرگ

بی آسمان و بی پيامبر

بی هيچ بنده و خانه

و تنها

با زمين

مهر می ورزد.

 

و فصل خوب من

که بيايد

کنارش می نشينم

و دوباره عاشق می شوم.

 

نوامبر 2005