|
===================================================================== |
|
|
|
شکوه ميرزادگی
تاول نور
|
|
|
|
|||
|
|
||
|
=====================================================================
تمامی راه های زمين بر من بسته شد وقتی که نورها گريختند و کامپيوترها از نفس افتادند.
باز گشتم به صفر و زندانی آن ستاره ای شدم که پشت ماه پنهان است. ديگر نمی توانستم تو را ببينم و نگاهم در غبار کسوف گم شده بود.
نشسته بودم تنهای تنها ميان آدميانی که جهان شان از کف دست هاشان کوچکتر است و اندوخته ای جز وراجی و جفت گيری ندارند.
باز گشته بودم به سرزمين خاک و حماقت، شمع و سرما، ارابه و اسب، و از هراس عقب ماندگی می لرزيدم و صدايم ذره ذره منجمد می شد.
بازگشته بودم به صفر که تو آمدی از قلب پر طپش آفتاب و هرم لبانت بر گونه ام تاول نور شد.
تو آمدی و چراغ ها دوباره بر پيکر آسمانخراش ها دويدند، کامپيوترها دوباره زنده شدند، و عکس من در مردمک دوربين تو خنديد. تو آمدی و من به فردا قدم گذاشتم.
اکتبر 2005
|
|
|
|
|
|