چه ما
وجود
دوران زن سالاری
در سرآغاز تاريخ جوامع بشری
را قبول داشته باشيم و چه، مثل برخی از تاريخ نويسان،
آن را زاييده ی خيال بدانيم، تاريخ های نوشته شده
به ما می گويند
که زنان، تا قبل
از اواخر دوره
ی باستان،
صاحب امتيازاتی بوده اند که به
استناد آنها می توان گفت، اگر هم سالار و برتر نبودند، نابرابر و پست تر هم
نبوده اند.
اما در دوران تاريخی، که اسناد و
مدارک مکتوبی هم از آن داريم، يعنی، تقريباً از دو هزار تا هزار و پانصد سال
قبل است که زن به مرور امتيازات خود را، به عنوان انسانی برابر با مرد، از دست
می دهد. اين نابرابری که با شکل گيری دوران زمين داری شروع می شود و با بوجود
آمدن سازمان های مذهبی توسعه پيدا می کند روز به روز زيادتر شده و در قرون وسطی
به اوج خود می رسد.
البته که
اين نابرابری
در کشورهای مختلف جهان شکل های
متفاوتی داشته است.
مثلاً
در چين به گونه ای بوده و در رم به گونه
ی ديگر؛
و در ايران خودمان، در
اواخر دوره ی ساسانی، همزمان با اينکه همدستی زمين داران و سازمان های مذهبی
رسميت پيدا می کند، زنان با نابرابری های حقوقی و اجتماعی بيشتری روبرو می
شوند. بعد هم، با حمله ی اعراب و تغيير مذهب و روابط اجتماعی (از شکلی پيشرفته
به شکلی ابتدايي) اين سرعت نزول موقعيت زن در سرزمين ما چنان شتابی می گيرد که
در مقايسه با ديگر کشورها حيرت انگيز است.
به هر حال، جدا از دلايل تغيير
وضعيت زنان، نتيجه ی اثری که اين تغيير در باور مردم داشته آن بوده که برای قرن
ها و تقريباً در همه ی جهان زن بعنوان موجودی دست دوم شناخته شده و انسان کاملی
به حساب نمی آمده است.
يکی دنده اش را کم می ديده
و يکی مغزش
را کوچک؛
يکی او را به دليل داشتن
احساسات و عواطف عميق
فاقد نيروی تصميم گيری و تعقل می ديده و ديگری
او را دستخوش
کمبود نيروی جنسی می دانسته است.
بسياری
هم او را، به دليل
باروری و توانايی مادر شدن، محکوم به زجری دايمی اما افتخار آميز می ديده اند،
و بالاخره بسياری نيز ظرافت فيزيکی او را دليلی بر نابرابر بودن او با مرد پر
عضله و قوی هيکل می داستند.
و سپس، از يک سو، بيرون راندن
مذهب از امور اداره ی مملکت و نظام آموزش و پرورش، که از قرن شانزده و هفده و
به مرور در غرب شروع شد و، از سوی ديگر، گذار از دوران زمين داری که در قرن
نوزدهم به اوج خود رسيد، سبب شد که زنان زندگی دوباره و يا دوره ای تازه را در
زندگی خود شروع کنند. خواست برابری حقوق زن و مرد در غرب هم از همين زمان شروع
می شود و بعدها بر برخی از کشورها، مثل سرزمين ما، اثر می گذارد.
نکته ای که بايد در نظر گرفته شود
آن است که اگرچه از راه های خاص اجتماعی، همچون رفراندوم، انقلاب، و حتی اعمال
زور می شود قوانين مختلف يک جامعه را يک روزه تغيير داد
اما
دست زدن به ايجاد «تغييرات
فرهنگی»
زمان می برد و و اين زمان
بسيار کند پيش می رود.
مثلاً، در زمان رضاشاه در
يک روز حجاب را برداشتند و زنان راهی دانشگاه ها و محيط کار شدند اما وقتی رضا
شاه رفت، يعنی چيزی حدود پنج سال بعد، زنانی دوباره به زير چادر برگشتند. با
اين همه در همين مدت روند تغيير فرهنگ جامعه برای حضور زن در اجتماع و بی حجابی
او تا حدودی آغاز شده بود و، به دليل شرايط زمانی و فقدان مقاومت کافی، در ظرف
سی و پنچ شش سال، يعنی تا زمان انقلاب، بخش عمده ای از زنان و مردان ايرانی
فرهنگ بی حجابی و اجتماعی بودن زن را پذيرفته بودند ـ اين امر در مورد بسياری
از خانواده ها که هنوز زنانشان کار بيرون از خانه نداشته و يا هنوز چادر سر می
کردند نيز صادق بود. يعنی قانونی که در يک روز 17 دی به اجرا گذاشته شد زمانی
طولانی را می طلبيد تا در حد معينی در ذهن و فکر مردمان يک جامعه جا باز کند و
تبديل به يک فرهنگ شود.
سرعت تغيير نهادهای اجتماعی را
شرايط بيرونی و نيز ميزان مقاومت موجود در جامعه تعيين می کنند. برخی نهادها در
مدتی کوتاه و برخی در زمانی طولانی تر تغيير می کنند. به همين دليل، برخی از
فرهنگ های ضد زن، به خصوص در کشورهایي مثل ايران که مذهب هرگز از آموزش و پرورش
آن کنار گذاشته نشده، بصورت سدی عظيم و بازدارنده عمل می کنند. در نتيجه، حتی
اگر قوانين عوض شوند روند ته نشين شدنشان در ذهن افراد جامعه حرکتی بسيار
طولانی را می طلبد، چه برسد به اين که، بر اثر اتفاقی همچون انقلابی واپسگرا،
قوانين حاکم بر جامعه به نفع بازدارنده ها عمل کرده و نهادهای اجتماعی را به
آغازگاه شان در قرون وسطی باز گردانند. در اين ميانه تفاوت عمده ای بين مردان و
زنان واپس نگاهداشته شده نيست و اين هر دو به يک صورت پاسدار ارزش ها و قوانينی
بشمار می روند که در اصل برای اسارت زن ساخته شده و اخلاق اجتماعی را شکل
بخشيده اند، بطوری که زنان، در عين فرودست بودگی خود با ذهنيتی مردسالار بار
آمده و به آن گردن می نهند.
ما از اين گونه عقب ماندگی ها و
به عقب راندگی های فرهنگی نمونه های زيادی در سرزمين خودمان داريم که من در اين
جا می خواهم به يکی از آنها که اختاپوس وار به دست و پای «ذهنيت مردسالار زنان»
ما پيچيده است بپردازم، پديده ای که من آن را «فرهنگ حرمسرا» می خوانم.
منظور من از حرمسرا همان پديده ی
«چند همسری»، که متاسفانه هرگز در جامعه ما روی غيرقانونی بودن نديده، نيست.
منظورم همان حرمسرای سنتی است که اکنون و هنوز در کشورهايي مثل عربستان سعودی و
برخی از شيخ نشين ها وجود دارد. چنين پديده ای تقريباً پس از دوران قاجاريه در
سرزمين ما، حداقل در شهرهای بزرگ، رفته رفته از بين رفته بود بطوری که در
بزنگاه انقلاب تقريبا اثری از آن باقی نمانده بوده. هنوز هم در کشور ما چيزی به
نام حرمسراهای عربی وجود ندارد و شکل رايج کار بيشتر همان چند زنه بودن و يا
صيغه داشتن است.
اما با وجود برافتادن شکل فيزيکی
اين پديده، متاسفانه، «فرهنگ حرمسرا»، به معنا و مفهوم يک واقعيت ذهنی و سنتی
اش، در ميان ما و به خصوص زنان ما باقی مانده است.
فرهنگ حرمسرا چيست؟
فرهنگ حرمسرايي شباهت زيادی
با فرهنگ بردگی دارد ـ فرهنگی که در آن
يک ارباب داريم و عده ای برده؛
ارباب همه ی اين بردگان را برای استفاده و
يا
سوء استفاده
ی خود به کار
می گيرد
و بردگان، معمولاً و اکثراً، غافل از
موقعيت و سوء استفاده ای که از آنان می شود،
به جای آن که عليه ارباب با هم
متحد شده و از
بردگی و اسارت
نجات پيدا کنند، يا دست به کارهايي می زنند
که عليه خودشان است و يا عليه
يکديگر دست به انواع حيله ها و
نيرنگ ها
می زنند تا توجه ارباب را جلب کرده و
به خيال خودشان
چيزی بدست آورند.
و اين چيز همه چيز ممکن
است باشد جز آزادی و فرار از بردگی
ـ که احتمالاً آن را اصلاً نمی شناسند. آنها در واقع با مفهوم آزادی کاملاً
بيگانه اند.
در
حرمسرا نيز همين وضعيت جريان
دارد؛ زنان گرفتار
سلطه «مرد» هستند که
دانسته يا نادانسته از همه ی آنها سوء استفاده می کند ولی آن ها چون درکی از
آزادی و درکی از بيرون از حرمسرا ندارند
به جای
آن که به فکر رهايي خود باشند هر
روز گرفتاری خود را بيشتر کرده و غالباً عليه يکديگر مشغول توطئه هستند.
مايه و جوهر
فرهنگ حرمسرا
حال به جامعه ای برگرديم که در آن
حرمسرا به شکل سنتی وجود ندارد، و احتمالاً حتی اسمش هم مورد تمسخر قرار می
گيرد. آيا عجيب نيست که ببينيم در چنين جامعه ای «فرهنگ حرمسرا» همچنان وجود
دارد و کارا است؟ چگونه است که، مثلاً، در بين حتی زنان و مردانی که با چند
همسری مخالفند و حتی به فکرشان نمی رسد که اگر مرد هستند چند زن بگيرند يا اگر
زن هستند زن دوم مردی بشوند هم اين فرهنگ می تواند وجود داشته باشد؟ پاسخ ساده
است: جوهر اصلی فرهنگ حرمسرا از باور نسبت به عدم برابری زن و مرد مايه می
گيرد؛ آنگاه که،
از يکسو، زن عميقاً
برتری مرد را می پذيرد و
به خودش
همچون
انسانی کامل
نگاه نمی کند و، از سوی
ديگر، مرد نيز به زن همچون انسانی برابر و کامل نگاه نکرده و او را بيشتر به
شکل سرگرمی و تفريح يا خدمتگزار و سرويس دهنده می بيند.
نشانه های
«فرهنگ
حرمسرا»
را، که ناشی از باور عميق
آگاهانه يا ناآگاهانه و پنهانی ما به برتری مرد بر زن است، را می شود در بين
مردمان سرزمين خود و در دور و بر خودمان به راحتی ببينيم.
من در اين جا فقط
چند نشانه
و نمونه از
نمودهای
فرهنگ حرمسرا را
ذکر می کنم:
ـ زنانی دارای ذهنيت و فرهنگ
حرمسرایی اند
که
قدرت فيزيکی مرد را همچون امتيازی
برای گرفتن حقوق بيشتر اجتماعی يا شخصی می پذيرند. حال آنکه اگرچه می توانيم
گفت که «او» چون عضلات بزرگتری دارد بهتر کشتی می گيرد يا ممکن است بهتر بدود،
اما نمی توان گفت که او چون فيزيک قوی تری دارد پس رياضيات را هم بهتر می فهمد
يا رييس اداره ی بهتر يا آشپز بدتری است.
ـ کسانی دارای ذهنيت و فرهنگ
حرمسرایی اند که توانایی طبيعی زن را برای باروری سد راه فعاليت های اجتماعی يا
خصوصی و شخصی او می دانند. اما بايد توجه کرد که قدرت باروری زن لازمه ادامه
حيات است و اثرات مثبت آن متوجه کل جامعه می شود و، در نتيجه، زن بايد که بابت
اين توانایی امتيازی اجتماعی هم بگيرد نه اينکه بخاطر آن از يکسو مورد ترحم و
دلسوزی قرار گيرد و، از سوی ديگر، راه فعاليت های اجتماعی اش بسته شود.
ـ
کسانی
دارای ذهنيت و فرهنگ حرمسرایی اند
که
حتی زنان متخصص را ماهر نمی دانند و،
مثلاً، به هنگام مراجعه
به پزشک می گويند «طرف
زن است و
چيزی نمی فهمد»، يا
برای گرفتن وکيل به مردها مراجعه می کنند و، به طور کلی،
دانش زنان را
جدی نمی گيرند. ما
بارها و بارها در
ميهمانی ها و مجالس رسمی و غير رسمی
شاهد بوده ايم که اگر مرد و زنی
هر دو در امر خاصی تخصص داشته باشند اکثراً مردها و حتی برخی از زن ها به مرد
مراجعه می کنند.
ـ آن هايي گرفتار فرهنگ حرمسرا
هستند که وقتی مردی به همسر يا محبوبش احترام و عشق نشان دهد حيرت شان را با
اصطلاحاتی مثل: «مگر اين زن چه دارد؟» مطرح می کنند که در اينجا اغلب منظورشان
از اين دارايي زيبايي زن است؛ حال آنکه وقتی زنی به همسر يا معشوقش احترام و
علاقه خاص نشان دهد پرسش « مگر اين مرد چه دارد؟» به ثروت های غير فيزيکی مرد
برمی گردد. يعنی اينگونه کسان زيبايي را لازمه وجود زن می دانند در حالی که در
مورد مرد دارايي و موقعيت های اداری و اجتماعی اوست که برازندگی به حساب می
آيد.
ـ کسانی گرفتار فرهنگ حرمسرا
هستند که ابراز عشق و علاقه به زنان و احترام به نگاه و نظر آن ها را عيب می
دانند و کلماتی مثل «زن ذليل» و «توسری خور» و از اين قبيل را برای او استفاده
می کنند
ـ يا زنانی گرفتار فرهنگ حرمسرا
هستند که در هر امری جهت مردان را می گيرند و حق را در هر حالی به آن ها می
دهند.
ـ همچنين زنانی گرفتار فرهنگ
حرمسرا هستند که برای از بين بردن رابطه بين پسر و برادرشان با زنان مورد علاقه
آن ها تلاش می کنند. فراوان اند در جامعه زنانی که اگرچه حتی ممکن است به ظاهر
روشنفکر بنظر برسند اما گاه وسايلی فراهم می سازند تا برادر يا پسرشان را متوجه
زنانی ديگر کنند. در حالی که مردان کمتر به نفع زنان با يکديگر همدست می شوند.
به کلام ديگر، ما معمولاً نمی بينيم که برادری برای اين که از شوهر خواهرش
خوشش نمی آيد خواهرش را متوجه مرد يا مردانی ديگر کند. چرا که در ذهن اکثر ما
مرد مجاز به داشتن چند زن است (رسمی يا غير رسمی) اما زن چنين اجازه ای ندارد.
ـ همچنين کسانی گرفتار فرهنگ
حرمسرا هستند که به زنان موفق اجتماعی حسادت می کنند و يا می خواهند آن ها را
با کلماتی مثل «طرف که زن نيست» از جهان زنان بيرون کنند. و اين در حالی است که
همان ها از بزرگ شدن و موفق بودن مردان خوشحال می شوند و از دوستی با آن ها به
خود می بالند.
- بدينسان، می توان گفت که جامعه
ی دارای فرهنگ حرمسرايي بر اين باور است که مرد از نظر جنسی خواهنده تر است، پس
حق نظربازی و داشتن ارتباط بيشتر را دارد. در حالی که حداقل اکنون و با مصرف
بالای داروهای مدد کننده نيروی جنسی برای مردها تازه کشف شده که اگر زن ها از
نظر جنسی به مراتب قوی تر از مردها نباشند از آن ها کمتر نيستند.
ـ تازه ترين نمونه فرهنگ حرمسرا
را در اين اواخر ديده ام که يقين دارم جلوه ای است از بازسازی و رشد فرهنگ
حرمسرا در جمهوری اسلامی. انديشمندان اسلامی اين حاکميت می گويند «زنان چون از
نظر روحی قوی ترند پس وفادار تر از مردها هستند.» آنها، در واقع، با دادن رشوه
ای به نام «وفاداری» می خواهند حق او را در دوست داشتن و عشق ورزيدن از او سلب
کنند.
و بالاخره، و به طور کلی، کسی که
فرهنگ حرمسرا دارد کسی است که در قرن بيست و يکم هنوز با مغز و انديشه ای قرون
وسطایی زندگی می کند و، در نتيجه، باورهايش هم، به همان نسبت، باورهايي
غيرانسانی اند.
12 اکتبر 2006 |