کميته بين المللی نجات پاسارگاد

 

 

 

پويشگران

خانه شکوه میرزادگی

Shokooh Mirzadegi 

21   آوريل 2007             

آرشيو مقالات

خانه

 

نامه نگاری دکتر پرويز رجبی و شکوه میرزادگی در ارتباط با آبگیری سد سیوند

 

چند روز پيش، و درست چند ساعت پس از خبر آبگيری سد سيوند نامه ای از آقای دکتر رجبی دريافت کردم. تصورم اين بود که اين نامه ای است که برای من آمده و طبق معمول جواب آن را دادم. و دقايقی بعد نامه ای از آقای دکتر جليل دوستخواه دريافت کردم که خبر از انتشار نامه دکتر رجبی در سايت ايشان می داد. به عنوان نامه سرگشاده. من بلافاصله و در همان لحظه جواب خودم را برای ايشان فرستادم و برايشان نوشتم که: من نمی دانستم اين نامه سرگشاده است و اگر می دانستم با همه احترامی که برای ايشان دارم يا جواب شان را نمی دادم و يا مفصل تر جواب می دادم. نامه من در سايت دکتر دوستخواه تا فردای آن روز چاپ نشد در عوض دکتر رجبی برای من نامه ديگری فرستادند و مدتی هم در آن لاين با من گفتگو می کردند که بگويند از آن نوشته ها منظورشان من نبوده ام. من روز بعد از دکتر دوستخواه خواهش کردم حالا که نامه ايشان را به عنوان نامه سرگشاده چاپ کرده اند حق بر اين است که جواب مرا هم منتشر کنند که ايشان اين کار را کردند و نامه ديگری را که آقای دکتر رجبی برای من فرستاده بودند و به عنوان «عذرخواهی» بود  (هم سرگشاده شد)  اما باز جواب مرا (که فکر نمی کردم به ناچار چاپ خواهد شد منتشر نکردند و حتما چون دکتر رجبی برای ايشان نفرستاده بود)

البته  من خودم آن را بلافاصله برای دکتر دوستخواه فرستادم.

مساله برای من تا همين جا تمام شده بود. نه علاقه و وقتی  برای جنجال و هياهو دارم و نه از اين نوع نامه نگاری ها خوشم می آيد اما ناگهان تعدادی نامه از ايران برای من رسيد که: در وبلاگ دکتر رجبی مطلبی به شما نوشته شده و شما چرا جواب نمی دهيد. چون برداشت همه ی اين نامه ها هم مثل برداشت اوليه خودم اين بود که آقای دکتر رجبی خطابش به من و انتقاد از روش کميته نجات پاسارگاد است.  و من تازه با حيرت متوجه شدم که جناب رجبی تنها نامه خودشان را در وبلاگ گذاشته و حتی برای وبلاگ های دوست و آشنا هم فرستاده اند اما جواب مرا نگذاشته اند. در روزهای اول مرتب آدرس سايت دکتر دوستخواه را می دادم اما بعد فکر کردم از آنجا که سايت پژوهش های ... به سرعت تغيير می کند  بهتر است کل اين «نامه نگاری» در جايي باشد که هر وقت کسی خواست بتواند به آن مراجعه کند.

شکوه میرزادگی

 

 

 

سرکار خانم شکوه میرزادگی ِ بسیارعزیز،
با سلام،
مرا ببخشید که بسیار کوتاه خواهم نوشت. چون حرف بسیار زده شده است...
من به نام مورّخی کوچک کوشش های بی وقفۀ شما را دربارۀ سدّ ِ سیوند می ستایم. ولی دریغم آمد که با این به اصطلاح فاجعه، با فاجعۀ بزرگ تری آشنا شدم!...
در همۀ گفت و شنودهایی که دربارۀ سدّ ِ سیوند شد و بی درنگ پای آثار باستانی و تاریخی به میان کشیده شد، آن قدر ضد و نقیض و راست و دروغ بافته شد که بارها از خودم پرسیدم: "پس ما کِی سخن به دقت خواهیم راند و هزار مسالۀ درست را در هزار لفاف ِ دروغ نخواهیم پیچید، تا برای دانا و نادان امکان دست یافتن به باوری نزدیک به حقیقت فراهم آید؟"
اگر صد بار بگویم، باز هم کم گفته ام که شما با دلی پاک و آکنده از عشق به میهن، تلاش خودتان را کردید. ایراد من به شما نیست. ایراد به کسانی است که سدّ ِ سیوند را بهانه کردند برای خالی کردن درون خود. و چه ناشیانه!
بسا كه اگر نادرستی ها حجمی این چنین عظیم نمی داشتند، گوش شنوا بیشتر یافت می شد.
در همۀ گزارش ها که پی گیرش بودم، سخنان نادرست و زخم زبان و دشنام بیشتر از مطالبی بود که حقیقت بود واگر در میان دولتْ مردان گوشی پیدا نمی کرد، دست ِ کم مخالفان سدّ ِ سیوند را منسجم تر می کرد.
در این مدت و میان، کمتر سخنی بدون کینه توزی و عاری از شایبه رانده شد. من اگر بخواهم به همۀ آن ها بپردازم باید در فکر تالیف کتابی بی فایده باشم.
چقدر زیبا می بود که به هنگام مطرح کردن مسائل در پیوند با سدّ ِ سیوند از ناروا پرهیز می شد. برای نمونه: همین دیشب در گفت و گویی که از صدای آمریکا پخش شد، پس از ده ها اشاره به کارهای غیر ِ مدنی ِ جمهوری اسلامی ایران، نتیجه گرفته شد که در رژیم گذشته، قدر یک یک ِ آجرهای تاریخی را می دانستند و در جمهوری اسلامی با خشونت و دشمنی افتاده اند به جان هرچه اثر باستانی است!
من در این جا به نقش و نگاه دو رژیم کاری ندارم که برنامۀ دیگری را می طلبد.

امّا چرا فراموش می کنیم که همین تهران، ده دوازده دروازه داشت و در روزگار پهلوی، همه ظرف یکی دو سال از روی زمین برداشته شدند؟!
بخش بزرگی از کاخ گلستان تبدیل به وزارت دارایی شد و بخش مهمّی از آن به سازمانی بهداشتی؟
تکیۀ دولت، نخستین اپرای ایران چه شد؟
مگر در جای خانۀ امیر کبیر کاخ دادگستری را نساختند؟
کاخ زیبای تلگرافخانه و در رو به روی آن عمارت ِ زیبای شهرداری چه شدند؟
ارگ ِ کریم خانی در شیراز زندان شد و به من حتی به هنگام نوشتن ِ تاریخ زندیّه اجازۀ ورود به آن را ندادند و عمارت دیوانخانۀ کریم خان را تبدیل به انبار تیر و تخته شکستۀ اداره پست و تلگراف استان فارس کردند... و صدها نمونۀ دیگر.
اشاره به دورۀ پهلوی از این روی است که ادّعا می شود در آن دوره گویا آثار تاریخی را به زرورق می پیچیده اند.
همین دو روز پیش نوشتم:
نیم قرن پیش گنبد سلطانیّه را که بزرگ ترین گنبد گیتی و یکی از شاهکارهای هنر معماری ِ بشر است، زیر داربست دیدم و هنوز هم می بینم و به خودم قول نمی دهم که در طول بقیّۀ عمر من، این بنای فاخر رخت ژندۀ خود از تن بکند. پیداست که اگر چنین شود، مسافران تهران - تبریز یکی از آدرس هایی را که به آن خو گرفته اند از دست خواهند داد!...
نگاه بی مهر به آثار تاریخی خُلق و خوی ماست. جز چند کاخ فکسنی صفویان کجا مانده اند هزاران کاخ هزاران شاه ما؟
در دورۀ پهلوی ِ دوستدار آثار هنری، به هنگام افتتاح تالاری از تابلوهای نقاشی، وقتی که جناب پهلبد وزیر وقت فرهنگ و هنر از موزه دیدن می کرد، هنگامی که رسید به تابلوی رنگ روغن تمام قدّ ِ ناصرالدین شاه، که روی زمین به دیوار تکیه داشت، با کفش نُک تیزش لگدی پراند به تابلو و آن را پاره کرد که: "این قرمساق را کدام قرمساق به تالار راه داده است؟"
و صدها نمونۀ دیگر...
بنابراین نیاییم به هنگام تقبیح کار مسؤلان جمهوری اسلامی، حقیقت را چنان زیر پا بگذاریم که ادّعای درستمان کمرنگ شود. من به نام مورّخی کوچک ادّعا می کنم که به تخت جمشید پس از پهلوی بیشتر رسیدگی شده است تا دورۀ با شکوه جشن های پهلوی که اقلا چهارتا نیمکت برای سالخوردگان در کنار این کاخ نگذاشتند که وقتی از شدت آفتاب از پای می افتند، دمی بیاسایند. در نقش رستم هم و پاسارگاد هم...
من آهنگ دشنام به متولّیان تاریخ در روزگار پهلوی را ندارم. دارم خُلق و خوی خودمان را پرده برداری می کنم. و می گویم که کسی دشمن ِ به عمد ِ آثار تاریخی نیست. ما دشمن ِ هویّت و گذشته خود هستیم و به این زودی ها کاری هم نمی شود کرد و به این زودیها دست از اغراق نیز نخواهیم کشید؛ چون سازگار است با حال و روزمان!
یک بار دیگر بگویم: مخالف باشم یا موافق و یا بی طرف به هیچ جایی نمی رسم، مگر انگیختن گروهی به دشنام. ما چنان به دشنام خو گرفته ایم که اگر کسی به کسی دشنام ندهد، دیوانه اش می پنداریم... و کسانی را شجاع می دانیم که دشنام های آبدارتری بدهند.

گاهی این احساس ِ بد به من دست می دهد که اگر برخی خبر توقف برنامۀ سیوند را بشنوند، کمتر خوشحال می شوند تا این که دشنامی بشنوند خطاب به کسانی متنوع!...
برای نمونه، برای یادداشت کوتاه چند روز پیشم، خودفروش نامیده شدم... دلم سوخت به حال کسی که چنین اندیشیده بود. چون نیم قرن است که برای گذرانی شرافتمندانه خودم را عرضه می کنم و هنوز بی مشتری افتاده ام...
خانم میرزادگی ِ گرامی،
دغدغه های شما برای من بسیار احترام انگیز بودند و هستند. افسوس که کسی این سلیقۀ خوب را نداشت که شما را با تقبّل هزینه به پاسارگاد دعوت کند تا شما زیاد سرگرم اخباری نباشید که این و آن، بدون تجربۀ شخصی، یافته اند و به گوش شما رسانده اند. مطمئن باشید بسیاری از متخصّصان نیز سکوت کرده اند.
آسوده باشید. آرامگاه کورش، به رَغم ِ سدّ سیوند، همچنان استوار خواهد ماند، تا شاید روزی شاهد تغییر نگاه های ما باشد!
با فروتنی

 



جناب آقای رجبی عزيز و گرامی،

 

از ديدن نامه شما خوشحال شدم. و البته حيرت زده چون مدت ها بود که از ايميل های مهرآميزتان بی بهره بودم. راستش من نمی دانم چرا اين نامه را برای من فرستاده ايد. چرا که جز «تلاش هاي صادقانه ای که برای حفظ گنجينه های ملی و بشری سرزمين مان داشته ام ـ در حد توان خودم ـ » هيچ مورد ديگر آن به من ربطی پيدا نمی کند از راست و دروغ گفته ايد و نمی دانم من چه دروغی را گفته ام که شما را آزرده کرده است. من هر حرفی را درباره سازمان ميراث فرهنگی و کسانی در حکومت ايران، که به نوعی به ويرانی و تاراج سرزمين ما مشغول هستند، زده ام عينا از نشريات دولتی و داخل ايران برداشته ام اگر دروغی گفته شده به آن ها بگوييد که چرا لجن برداشته اند و بر چهره خود می کشند. چرا به من می گوييد که حرف های آن ها را به عنوان سندی در ارتباط با تاريخ زدايي و فرهنگ ستيزی مطرح کرده ام و از آنجا که خوشبختانه هيچ چيز اگر ندارم نشانی از تربيت و فرهنگ دارم هرگز به کسی اهانت نکرده ام. حتی اگر دشمنم بوده است. از برنامه تلويزيونی صحبت کرده ايد که گويا به شدت شما را خشمگين کرده است که چرا مقايسه ای بين حکومت سابق و حکومت کنونی بوده است. ممکن است بگوييد که به من چه ربطی دارد؟ چرا اين ها را به آن هايي که گفتند نمی گوييد. اگر ايميل شان را نداريد برايتان پيدا می کنم و می فرستم. همه می دانند که من نه سلطنت طلب هستم و نه عضو گروهی سياسی و نه حتی وابسته به هيچ حاکم معزول و حاکم بر مسندی. ولی مطمئن باشيد که آنقدر آزاده هستم که به خاطر مرام و مصلحت و سودجويي و هر چه که با آزادگی در تضاد است حقی را ضايع نخواهم کرد. چون خودم را تنها يک نويسنده و روزنامه نويس می دانم و حداقل در فضايي که چوب و چماق و تازيانه و چکمه بالای سرم نيست محال است که خلاف انصاف و عدالت حرف بزنم اين حرف های شما ، که هيچ کدام به من ربطی ندارد، و درست در شبی که من پس از دو سال تلاش شبانه روزی به خاطر از دست دادن تنگه بلاغی (که گويا برای شما کمترين اهميتی ندارد) به شدت غمگين هستم پاشيدن نمک به زخم است و من نمی دانم چه دشمنی با شما داشته ام؟! دنيای غريبی است که من در همين دو ماه گذشته دو مقاله ای را که هر دو کاری جالب هم بودند به خاطر اين که در آن از روش های شما به شدت انتقاد شده بود چاپ نکردم به حرمت زحمت هايي که روزگاری برای فرهنگ آن سرزمين کشيده ايد. در عين حال من نمی دانم شما از چه يادداشتی حرف می زنيد و چرا کاسه کوزه اعتراض يا انتقاد يا بدگويي ديگرانی را سر من می شکنيد. باور بفرماييد من آخرين مطلبی که از شما خواندم مطبی بود که چند ماه پيش، و وقتی که در کانادا بوديد، خودتان برايم فرستاديد و بسيار هم از خواندن آن ها لذت بردم جناب استاد گرامی من نيازی ندارم که کسی مرا به پاسارگاد دعوت کند. پاسارگاد و ايران سرزمين من ومتعلق به من است. اگر آن حکومت نشسته در سرزمين من اندکی (بله فقط اندکی) خرد و آگاهی و فرهنگ و وطن دوستی داشت کاری نمی کرد که من و امثال من نتوانند به وظن شان رفت وآمد کنند. و اما برای گرفتن اخبار لازم نيست من در ايران باشم کارشناسان و فعالين با شرف وطن دوست به اندازه کافی در آنجا هستند که نظريات و نوشته هايشان (که اکثر در ايران هم چاپ شده )برای اثبات حقانيت آن چه من و امثال من برايش تلاش می کنيم کافی باشد. ببخشيد که عجولانه وکوتاه نوشتم چون هنوز خيلی کارها دارم که انجامش را ضروری می دانم

با احترام

شکوه ميرزادگی

 

3

 

سرکار خانم میرزادگی عزیز،
با سلامی دوباره،

من نقص را در شیوۀ نوشتۀ خودم می بینم که سبب شده است که شما خود را مخاطب انتقادهای موجود در نامه ام بدانید. انتظار داشتم که شما تحت هیچ شرایطی به چنین برداشتی نمی رسیدید. آخر چه دلیلی داشت به همکار محترم و دلسوزی چون شما که دو سال است زندگی خود را در راه آرمانی مقدس گذاشته اید، بی احترامی کنم و زبانم لال شما را متهم به نادرست گویی کنم؟
باور بفرمایید که من از شما چه در عرصۀ پیوند دوستی و همکاری و چه در زمینۀ کاری جز مهر و زیبایی ندیده ام...
و اما این را هم اگر مایلید باور بفرمایید که به شما دروغ زیاد گفته شده است...
من هم می توانم از نظر شما که در پرانتز آورده اید که گویا برای من آب گیری سد سیوند هیچ تفاوتی نمی کند، ناراحت شوم و برنجم...
اما چنین نیست. می دانم که این برداشت هم ناشی از دغدغۀ زیبای شماست. با این فرق که شما در بیرون از دایره هستید و من در درون...
من همیشه هوادار راه شما بوده ام و هستم. مخاطب من باور بفرمایید که هرگز شما نبود و نخواهد بود. می دانم که سخت گرفتارید. اما مطمئن هستم که اگر یک بار دیگر نامۀ مرا با حوصلۀ بیشتری بخوانید نتیجۀ دیگری از آن خواهید گرفت.
در هر حال شما نتیجۀ منفی خودتان را گرفته اید و بر من است که از علل این نتیجه گیری از شما عذر بخواهم و حتی بگویم که غلط کردم که به گونه ای روشن تر ننوشته ام. گرچه از چند جای نامه، مهر من به شما و راه شما به خوبی آشکار است.
بانوی گرامی،

باور بفرمایید که همۀ ما در حصار نادرستی ها و اخبار ضد و نقیض قرار داریم و اندکی غفلت می تواند ما را دگرگون کند...
بازهم اگر از من بخواهید آمادگی دارم تا ذهن عزیزتان را باز کنم... و به من هم اجازه بدهید که دروغ های آشکار را هرگز نپذیرم.
و هردو باور داشته باشیم که همیشه در هر دوره ای استثنا در رفتار وجود داشته است... مثلا دورۀ ریاست آقای مهندس بهشتی در میراث فرهنگی یکی از درخشان ترین دوره های این سازمان بوده است. و ماه های اول پس از انقلاب برعکس...
در پایان من می دانم که شما سلطنت طلب نیستید (که به کسی هم مربوط نیست). واقعیت این است که حکومت های ما در عرصۀ میراث فرهنگی بسیار ضعیف هستند. و از خودم بگویم که من هرگز دورۀ پهلوی را جز به نمایش دلسوزتر نیافتم.
منتظر پاسخ شما می مانم تا این نامه را منتشر کنم. از نامۀ نخستم چون برداشت شما را نداشتم، منتشرش کردم!
با فروتني

 

 

آقای رجبی گرامی

 من نمی دانستم که نامه شما که با ايميل به من رسيده بود نامه ای سرگشاده است!! پس از جواب به شما آقای دوستخواه عزيز انتشار نامه سرگشاده شما را در سايت خودشان و وبلاگ شما به من اطلاع دادند.

و من جواب خودم را برای ايشان فرستادم.

دوست گرامی حق بود که بالای نامه خودتان به من هم می نوشتيد که اين نامه انتشار پيدا کرده يا سرگشاده است.

اگر می دانستم با همه ی احترامی که برايتان دارم جواب تان را نمی دادم و يا نامه را مفصل تر و با جزييات بيشتری می نوشتم.

من از محبت بزرگوارنه شما به خودم  با خبرم اما چرا بايد نامه ای که در سرآغازش نام من است خطابش به ديگران باشد؟ و چرا اگر که خطابتان من نبوده ام مرا در ميدانی قرار داده ايد که ربطی به من ندارد.

استاد گرامی من سال هاست که دور جنجال و سر و صدا نرفته ام و به خصوص در ارتباط با کميته سعی کرده ام همه چيز با آرامش پيش برود همان چيزهايي که شما اسمش را اخبار نادرست می گذاريد دقيقا در نشرياتی چاپ شده که رسمی هستند.و يا گفته ی کارشناسانی خوش نام و قابل احترام بوده است. ممکن است بفرماييد که برای خبر دادن از ميراث فرهنگی سرزمين  به کجا ی ديگری بايد مراجعه می کرديم؟

به هر حال اگر روزگار آرام تری پيدا کنم حتما برايتان ليستی مستند از همه ی خطاکاری ها و خرابکاری ها و ويرانگری های سازمان ميراث فرهنگی را خواهم فرستاد تا ببنيد آنچه که در سايت کميته نجات و در ارتباط با ميراث فرهنگی ايرانزمين بوده خلاف و حتی غلو نبوده است و برخلاف عقيده شما که اين همه اصرار داريد ثابت کنيد در زمان حکومت پهلوی وضع ميراث فرهنگی خراب تر بوده می توانم به راحتی ثابت کنم که همان تخت جمشيدی را که مثال زده ايد از پس از انقلاب چه به روزش آمده است تا ببنيد که دور بودن از ايران به معنای بی خبری از آن نيست همانطور که در درون آن بودن نمی تواند دليل خبردار بودن از همه چيزباشد و در عين حال آيا اگر در گذشته چيزی بد بوده به معنای اين است که تاييدی بر اعمال اکنونيان باشد؟

 

.با  احترام.  

 

 

 

قصه

شعر

مقاله

يادداشت

 نگاه يک زن

مطالب   ديداری

مطالب  شنيداری

نامه های سرگشاده

کتاب های در اينترنت

کتاب های منتشر شده

کتاب های در دست انتشار

********

  شرح حال

آلبوم عکس

جستجو

 تماس

English Section