راز کتيبه
به کاوشگران دره بلاغی، کاشفان رازهای
زمين
در قلب اولين زمينی
که در آتشفشان فرو رفت
و ذوب شد،
ـ و در ميان خاکستر عظيم
آن جزيره گم شده ـ
تنها يک کتيبه باقی ماند
و تو.
با تو بود
که از سال های يخ،
از بلور قامت جنگل های
ابر،
و از گدازه های منجمد
دريای ماه
گذشتم
تا در ميان نُت های سرخ
و کلماتی که
هنوز
در آتش
می درخشند
عکس زنجيرهای شکسته را
بر
آن کتيبه ی با شکوه
تماشا کنم.
***
می پرسم:
«ساعت طلوع جزيره
کجاست؟»
روبرويم ايستاده ای
ـ خورشيد وار و تابناک ـ
و نگاهم می کنی
وقتی که بر سنگ ها و ستون
ها
می دوم،
می رقصم،
و می نويسم،
و در انديشه ی کفش های
آفتابی ام
تاريکی نيست.
***
می پرسم:
«ساعت طلوع آن جزيره
افسانه ای
کجاست؟
شبنم آفتابگردان
چه روزی
بر لب آهو می نشيند؟
شکٌر نور
کی از خاکستر و سنگ می
تراود؟
و من کجا
راز آتشفشان را
در حافظه ی اين کتيبه ی
خاموش
پيدا خواهم کرد؟»
روبرويم ايستاده ای و
در سکوت مهر وارت
نگاهم می
کنی.
سی و
يکم آگوست 2006
|