کميته بين المللی نجات پاسارگاد

 

 

 

پويشگران

خانه شکوه میرزادگی

Shokooh Mirzadegi 

شعر

خانه

آرشيو شعرها

 

                                      نام اعظم

گاهی

تو را نمی بينم؛

گم می شوی

پشت ديوارهای گنگ

و رنگ های تلخ پريشان.

 

آنگاه

بمب گلوی مرغابی را می سوزاند

آهو از دويدن باز می ماند

و نبض من چنان پايين می زند

که زمين حتی

     صدايش را نمی شنود.

 

***

 

 با تو

      کوه

        خواب دريايي آرام می بيند

و نگاه  همه ی  سنگ ها

آبی می شود.

 

نام اعظم تو عشق است،

                              ـ می دانم ـ

نامی خوابيده در شراب و نور؛

و مهربانی ات

مثل عشقبازی در خواب

 از مه و پرواز می گذرد

و به رنگ زردی می ماند

که

  هوشيار و با نشاط

در بستری سفيد خفته باشد.

***

 

با عشق

پايم

      در نفس دويدن می کوبد

سگم

      شبنم می نوشد

و تو

    چنان نرم و سبک  

از سلول های هر ثانيه

                     می گذری

که قرن های سالاری من

                     از هوش تاريخ.

 

دوازدهم سپتامبر 2006

 

 

قصه

شعر

مقاله

يادداشت

 نگاه يک زن

مطالب   ديداری

مطالب  شنيداری

نامه های سرگشاده

کتاب های در اينترنت

کتاب های منتشر شده

کتاب های در دست انتشار

********

  شرح حال

آلبوم عکس

جستجو

 تماس

English Section