با صدای فريدون فرح اندوز
نقاشی
صالحی زاده
هميشه
روبروي پنجره ی بيداری
نشسته ای
و با
انگشتان شکسته ی سنگی
بر آسمانم
رنگی از
لاجورد و زر
می پاشی.
هميشه
از کوچه
های خوابم می گذری
و صدای مسی
رنگ گام هايت
در ضرب
آهنگ ثانيه ها
هوشيارم می
کند.
در پرده
های تيره ی فراق
مثل کبوتر چاهی
می درخشی
مات
و بی هوش
نگاهم می کنی
و
مثل گم شدگان دريا
هراسانی.
آی
...
پاسارگاد!
کبوتر من!
نمی توانم
از تو بگذرم
حتی اگر تو
را نبينم،
نمی توانم!
عطر قديمی
ات
در جانم
پيچيده
و نفسم را
تا ابد
معطر کرده است.
نمی توانم
از تو بگذرم
تنهايي ات
سردم می کند
و بال های
زرينت
گندم های
جهان را می لرزاند.
آی...
پاسارگاد!
کبوتر
زرد
من!
بيدار شو!
تا مِه
شوم،
و از سيم
های خاردار
بگذرم.
می خواهم
در حرير
مهر بپوشانمت
و زير بغلم
گرمت کنم.
نوامبر
2005
|