Shokooh Mirzadegi

مقاله

شکوه میرزادگی

بازگشت به صفحه اصلی

قصه

شعر

مقاله

يادداشت

  نگاه يک زن

مطالب  ديداری

مطالب  شنيداری

مرکز  اسناد  زنان

نامه های سرگشاده

کتاب های در اينترنت

کتاب های منتشر شده

کتاب های در دست انتشار

*****

 تماس

 شرح حال

آلبوم عکس

English Section

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Puyeshgaraan

 

 

 

 

 

 

 

هنوز اندکی وقت برای نجات از وحش باقی ست

تا قبل از به راه افتادن جنبش سبز، يا جنبش حق طلبانه و آزادی خواهانه مردم ایران،  و تا قبل از آن که  این جنبش زیر سند «پایان جمهوری اسلامی» را با هزارها زندانی و تجاوز دیده و شکنجه شده و کشته شده  امضا کند، مردمان جهان به درستی به عظمت فاجعه ای که بر سر هفتاد میلیون از مردمان «هم زمینی» شان فرود آمده بود واقف نبودند.

تا همین یک سال پیش، بیشترین مردمان این کشورها ایران را سرزمينی می دیدند با چاه های عظیم نفت، با یک حکومت مذهبی تندرو، و میلیون ها زن و مردی که به دنبال حکومت خودشان سینه می زنند و مرگ بر آمریکا می گویند، با ـ احتمالاً ـ اندک مردمانی مخالف اما بی تفاوت. و چنین بود که برایشان فرقی نمی کرد که دولت هاشان  با این حکومت رابطه ی اقتصادی داشته باشند، آن هم رابطه ای که بیشتر می گیرد و کمتر می بخشد.

به گواه لیست عریض و طویل معاملاتی که مهمترین کشورهای جهان در این سی ساله با جمهوری اسلامی داشته اند، می توانیم بگوییم که از انگلستان و فرانسه و آلمان گرفته تا روسیه و چين و کشورهای کوچک و بزرگ دیگر، و از کشورهای آمریکای جنوبی گرفته تا همه ی کشورهای خاور دور و افريقا، همه ی جهان با حکومت اسلامی مراوده اقتصادی داشته اند. و هميشه هم این مراوده، به صورتی یکطرفه، به سود آن ها و به زیان مردم ایران بوده است، یعنی وقتی حکومت مسلط بر ایران از جایی جنسی می خریده، که برخی شان بنجل هایی است که در خود کشورهای صادر کننده هم مشتری ندارند، یا به صادرات آن ها کمک می رسانده، یا آن چه را که می فروخته بیشتر از منابع طبیعی و انرژی زای ما بوده که بدون بهره برداری درست از آنها ، صادر می شده اند، و هميشه ما را فقیرتر و خریدارن را غنی تر کرده است. در واقع، می توان گفت که «روابط اقتصادی» اسم ظاهری اين رابطه بوده و شکل حقيقی اش بذل و بخشش هایی محسوب می شده که گاه برای یارگیری های سیاسی به کشورهایی چون روسیه و چین و .. داده می شده  و گاه برای توسعه ی تفکر و سلطه ی حکومت اسلامی به کشورهای عقب مانده تر از خودمان ـ آن هم نه برای کمک مادی یا معنوی به مردمان بدبخت آن کشورها که برای افزودن نیروی تسلیحاتی شان و به جنگ و بدبختی و فقر بیشتر کشاندن شان.

 

اما اگر، تا همین یک سال پیش، بیشترین مردمان غرب و ديگر کشورهای پیشرفته نمی دانستند که «ایران» و بیشتر مردمان اش ربطی به حکومت اسلامی و جمهوری اسلامی و این خیل جنون زده ای که کاری جز کشتار و شکنجه مردمان و مرگ بر این و آن حکومت گفتن ندارد، يقيناً تمامی دولت های غربی، و به خصوص اروپایی که در این سی سال با ایران معاملات اقتصادی داشتند، بر اين حقايق آگاهی داشتند. در اين مدت درهای ایران به روی همه شان باز بود و از هر اتفاقی که در آن سرزمین می افتاده خبر داشتند؛ اما به نفع شان بود که صدایشان در نیاید و بتوانند همچنان از این منبع درآمد باد آورده و کلانی که جمهوری اسلامی برای ادامه حیات خود پيش روی  آن ها گشوده بود  برخوردار باشند (چه به نفع سرمایه داری وابسته به کشورشان ـ حتی اگر «این طناب دار خودشان باشد» ـ  و چه،  خوش بینانه بگوییم!، به نفع مردمان خودشان.

ممکن است برای خیلی ها این پرسش پيش آيد که مگر می شود مردم کشورهای پیشرفته ی غربی را از سیاستمداران شان جدا کرد؟ مگر نه این که مردم این کشورها، برخلاف سرزمین هایی چون سرزمين ما، در آزادی تمام رای می دهند و هر رایی ارزش و بازدهی واقعی دارد؟ پاسخ من به اين پرسش ها آن است که، بله، من هم به درستی اين نکات واقفم اما، همانطور که برخی از مخالفین این نوع کشورها بارها گفته اند: «رسانه های این کشورها که متعلق به سرمایه داری آن هاست نبض مردم را در دست دارند، یعنی با تبلیغات آن ها را به سویی می کشانند که می خواهند و سیاستمدارانی را به آن ها تحمیل می کنند که لزوماً به نفع مردم شان یا بشریت عمل نمی کنند».

اما اين نکته حاوی تمام واقعيت نيست چرا که از ميزان کارایی و عظمتی که از دموکراسی برمی آید غافل است و نمی بيند که سرمایه داری نيز، با همه ی نیرویش، در برابر اين کارایی از عمل آزادانه باز می ماند. اگرچه اين سخنان ممکن است خوش بينانه بنظر رسند اما اجازه می خواهم که به کوتاهی نظرم را در این باره بگویم؛ نظری که ظرف این سال های طولانی زيستن در خارج از ایران (چه قبل و چه پس از انقلاب) و ديدن بیشتر کشورهای غربی، و بر اساس خوانده ها و دیده ها و شنیده هایم شکل گرفته است.

اين درست است که بیشترین مردمان کشورهای پیشرفته ی جهان، به خصوص در اروپا و آمریکا، خبرهاشان را از رسانه هایی می گیرند که از آن سرمایه دارهايند و بوسيله ی آنها کنترل می شوند؛ سرمایه دارهایی که با همین تبلیغات رییس جمهورها و نخست وزیرها و سناتورها را به مردمان معرفی می کنند و آن ها را به رای دادن به انان تشویق می کنند؛ و آنگاه، همین سیاستمداران به قدرت رسيده تلویزیون های دولتی رو به جهان را بر اساس منافع خود و حاميان شان جهت می دهند. اما یک نکته ی بسیار مهم در همین غرب و (البته در آمریکا بسیار بیشتر از اروپا) وجود دارد و آن قدرتی است که ژورنالیسم به طور کلی، و ان.جی.او ها و نهادهای مدنی به خصوص، در این کشورها دارند.

منظورم آن هزارها هزار نهاد مدنی غیر دولتی است که در سراسر کشورها پخش شده اند - از نهادهای حقوق بشری گرفته تا نهادهای اقتصادی و اجتماعی ـ و نيز آن میلیون ها رادیو و تلویزیون محلی خصوصی است که گاهی فقط یکی دو نفر آن را اداره می کنند، و يا آن میلیون ها وبلاگ و سایت خصوصی و رسانه های نوشتاری است که هیچ سرمایه داری نمی تواند خط مشی آن ها را تعیین کند. گردانندگان اين رسانه ها و نهادها از میان مردمان عادی (و بیشتر از طبقه ی متوسط این کشورها) می آيند، با بردداشت ها و سلیقه های خودشان کار می کنند، و حتی اگر گاه بصورتی غیر مستقیم تحت تاثیر نیروهای بزرگتر قرار گیرند، به راحتی و به تلنگری می توانند به خط اصلی خود برگردند. دراین سرزمین ها من بارها شاهد آن بوده ام که اگر موضوعی بتواند یکی از این رسانه ها را (هر چقدر که کوچک باشند) تکان دهد و دست بر عاطفه های بشری این مردمان بگذارد، آنگاه پژواک اش، مثل يک خط زنجیر، به سراسر جامعه سرایت می کند و ناگهان همه جا صدای آن می شود؛ به طوری که در برخی مواقع این رسانه های بزرگ بوده اند که بناچار به دنبال کوچک تر ها رفته اند. 

این موهبتی است تاريخی و از آن ِ مردمان کشورهای غرب و ديگر کشورهایی که شانس داشتن قوانینی دموکرات و سکولار را دارند. و به مدد آنها است که هنوز هیچ نیرویی قادر نبوده است که از آزادی اندیشه و گفتار مردمان این سرزمین ها جلوگیری کند. و چنین است که سند فساد همان سیاستمداری که کل سرمایه داری یک کشور دنبال اوست براحتی به وسیله ی یک یا چند رسانه ی کوچک آزاد و مردمی مطرح می شود و ناگهان، در چشم به هم زدنی، خبرش به همه جای کشور سرايت می کند و در بسیاری از موارد همان سرمایه دارها را نه تنها وادار به عقب نشینی که حتی مجبور به همراهی می کند. حال جهانی اينگونه را در نظر بگيريد که اکنون پديده ای به نام اینترنت هم به رسانه هايش اضافه شده است، رسانه ای که فاصله ی فکری بین جوان نشسته در اندیمشک و دزفول و تهران و اصفهان را با جوان های پاریسی و انگلیسی و آلمانی و آمریکایی را به هیچ می رساند.

می خواهم بگویم که، عليرغم سی سال معامله و زد و بند و حمایت پنهانی، عاقبت همین رسانه های کوچک و آزاد، اما زنجیروار و کارساز، در سراسر جهان بودند که ابتدا صدای جنبش حق طلبانه و آزادی خواهانه ی مردم ایران را در آسمان سراسر جهان طنين افکن ساختند؛ صدایی که به آگاهی و وجدان مردم متمدن جهان ضربه زد، اشک همدردی را در چشم های مردمان جهان جاری ساخت، خشم شان را نسبت به حکومت ایران برانگیخت، و کار را به چنان جایی رساند که نه تنها رسانه های عظیم غرب تحت الشعاع آن قرار گرفتند بلکه سرمایه داری و سیاستمداران وابسته به آن هم وادار شدند که در روش های خود نسبت به ایران تجدید نظری کامل کنند.

از آن پس، آقای سرکوزی و خانم مرکل،  و آقای تونی بلر و ... و حتی آقای اوباما، که هم از ابتدای کار خود سنت سی ساله ی سران اروپایی را پیشه کرده بود، و خیل خانم ها و آقایان ديگر درگير در رابطه با ايران، ديگر نمی توانستند به مردم خود (مستقیم یا غیر مستقیم) این دروغ بزرگ را تحویل دهند که ایران و حکومت اسلامی مسلط بر آن یکی است. دیگر نمی توانستند به راحتی و بشکلی علنی وارد مذاکرات اقتصادی و سیاسی با این حکومت مردم ستيز و آزادی کش شوند ـ حتی اگر شب و روز از وضع بد اقتصادی کشورهای خودشان می ناليدند و می گفتند که می خواهند از طريق ارتباط با حکومتی چون ایران به وضع بد مردم خود تکانی بدهند.

بگذارید این نکته را هم به عنوان بخشی از تجربه های شخصی خودم، و از نوشته ها و گفته هایی که از مردمان خوانده و شنیده ام برایتان بگویم: که بسیاری از مردمان غرب، و بیشتر طبقات تحصیل کرده، حاضر نبوده و نیستند که رفاه خود را از پول خون و زندان و شکنجه و تجاوز و سرکوب مردمان کشورهایی به دست آورند که اسیر دیکتاتوری هستند. در عین حال این یک «دو دوتا چارتا» ی ساده است که  تنها به خاطر حس شریف و درک انسانی همین مردمان در دنیای غرب بوده که بردگان شان آزاد شده اند، که زنان آزادی و حقوق انسانی خود را به دست آورده اند، که مذاهب شان به کلیساها برگشته و زندگی شان چهره ای انسانی پیدا کرده است. وگرنه قدرت سرمایه و سرمایه داری در کل تاریخ بشری به اشکال مختلف (از برده داری گرفته تا فئوداليته و زمين داری کلیسایی و غیره) وجود داشته است اما مردم، يعنی «انسان» با همه ی کرامت برگرفته از شعور انسانی اش، همیشه فراتر از همه ی این معاملات عمل کرده و پیش رفته و تا به امروزی رسیده است که در آن حرف اول را حقوق بشر می زند؛ حقوق بشری که اگرچه گاهی در دست خیلی از این حکومت ها و سیاست ها بازیچه ای ست اما پیروزی اش بر باقیمانده های اعصار وحش تاريخ انسان دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد.

و اگر این تحول (يا تکامل) انسان به طور عام، و انسان غربی به طور خاص، نبود بشر همچنان در اعماق وحش مانده بود و همه ی جهانش خلاصه می شد در  جنگ و خون و شمشیر؛ همه ی جهانش تجاوز و شکنجه و زندان بود، و وجود کشورهایی چون جمهوری اسلامی حیرت و رنج کسی را بر نمی انگيخت و آن را جزیی از سرنوشت بشر می دانست.

اينگونه است که اکنون حکومت های کشورهای متمدنی که تا ديروز از ایران تغذیه می کردند نمی دانند که با اين جامعه ی جوان و جوشان و آگاه چه باید بکنند. تا به حال فقط خودشان بودند و ملتی که از پشت میله های زندان سرزمین مان با چشمان مضطرب یخ زده نگاهشان می کرد و آن ها هم به اين اکتفا می کردند که سرش را با شعارهایی ميان تهی گرم کنند و دلشان را خوش کنند و، همزمان، با وارونه نشان دادن چهره ی اين ملت به مردمان کشورهای پیشرفته چنين تلقين می کردند که اين ها به حکومت شان باور دارند و دنبالش هستند، بر اجرای قوانينی هزار و چارصد ساله اصرار دارند و اصلاً فاقد قوه ی درک آزادی و آزاد زیستن اند. و، در اين ميان، عده ای «دانشمند» و «نظریه پرداز» هم، با کمک وابستگان حکومت اسلامی، با نظریه های مسمومی چون «نسبیت فرهنگی» زنان ما را عاشق حجاب و حرمسرا و حتی خانه نشینی جلوه می دادند و وجود سنگسار و قطع دست و پا را توجيه می کردند.

اکنون مساله ی حکومت های غربی را مردمان خودشان که به بازخواست مقابلشان ایستاده اند بوجود آورده اند؛ مردمانی که اکنون آگاه شده اند که ما به حکومتی که احمدی نژاد رییس جمهورش و آیت الله خامنه ای رهبرش، و مرتضوی دادستان اش، و کهریزک ندامتگاه اش است هیچگونه ربطی نداریم، می دانند که ما هم درست مثل خودشان هستیم، با همان حس های شریف و هوشیار یک انسان امروزی، با همان ذهنيتی که فرق بین آزادی و زندان را می شناسد. حالا دیگر میلیون ها تن از زنان و مردان ما را در کوچه ها و خیابان های خودمان و خودشان دیده اند؛ زنان و مردانی سرود خوان و مهربان و آرام و متمدن. دیده اند که زنان ما هم دوست دارند که گیسوان شان را به باد و آفتاب بسپارند، دوست دارند که دست محبوب شان را بگیرند و در خیابان قدم بزنند، دوست دارند از حق ساده ی داشتن همان یک رای خود با حرارت سخن بگویند ـ حتی اگر که خود رای نداده باشند ـ و دوست دارند بر سر آن ها که رای و حقشان را دزديده اند فریاد بزنند؛ حتی اگر تیری قلب شان را بشکافد و ندا شان را جهانی کند.

بله، اکنون حکومت های غربی گرفتار مردمان خودشان شده اند که ناچارند کار را به تحریم بکشانند، زیر بار تهدیدهای حکومت اسلامی نروند، با آن ها معامله نکنند، و مسایل حقوق بشر و حقوق ملت ها را در نظر بگیرند. مردمان آن ها که مردمان ستمديده ی ما نیستند که بشود «توی سر و دهان شان زد» و به دختر و پسرشان تجاوز کرد، نه، از این حرف های اين مردم قرن ها گذشته است. حتی دیگر خدا و مسیح و  پاپ اعظم شان هم با این ها مهربان شده اند و بهشان بکن نکن نمی کنند و از آتش دوزخ نمی ترسانندشان. این ها خودشان سرنوشت خود را به دست دارند و خودشان برای خودشان تصمیم می گیرند و، اگر با خبر شوند، نمی توانند تحمل کنند که سیاستمداران شان هر بلایی که می خواهند به سر دیگران بیاورند.

آن چه مسلم است، اکنون مردمان غرب، باقدرت و همچنان پشت ما ایستاده اند و سخت خواهند پذیرفت که حکومت هاشان با قاتلین و شکنجه کنندگان همان مردم دوست داشتنی و حق طلبی که همین چند ماه پیش به کوچه و خیابان آمده بودند سازش و معامله کنند.

اما برای سیاستمداران غرب اين پرسش هم مطرح است: اکنون که نمی شود راحت و بی دردسر و مثل گذشته با حکومت ایران مراوده ی اقتصادی داشت، اگر تحریم و اولتیماتوم هم کار ساز نشد چه باید کرد؟ من فکر می کنم اکنون برای آنها دو راه وجود دارد: يکی کمک به مردمان آزادی خواه ايران برای برکنار کردن این حکومت و برقراری حکومتی دموکرات و غیرمذهبی به منظور گشودن تنفس گاهی برای مردم ایران و به دنبال آن برقراری رابطه ای سالم و با منافعی دو جانبه با ایران، و ديگری، اگر طمع کنند، ايجاد جنگ و، در نتيجه ی آن، ماندگار کردن همين حکومت یا جانشين کردن آن با حکومتی همچون خودش؛ همراه با خاموشی و سرخوردگی و سکوت مردم و احتمالاً ادامه ی مراوده ای پر سود و یکسویه.

به نظر من، تصميم گيری ِ «آنها» دقيقاً بستگی دارد به عملکرد «ما» و به خصوص گروه های سیاسی ما، چه در داخل و چه در خارج از ایران. غرب اکنون به نوعی دارد خودش را آماده ی جنگ می کند. در دو هفته ی گذشته مساله راه اندازی نیروگاه بوشهر در رسانه های غربی، و نیز در رسانه های فارسی زبان وابسته به غرب ، خبر اول بوده است. شخصیت های مهم جهانی درباره ی آن سخن گفته اند و، در مجموع، سخنان همه شان این بوده که «انرژِی هسته ای برای هیچ کشوری بد نیست. اما...» و معنای اين «اما» آن است که  خطر از جای دیگر است؛ يعنی از جانب حکومت بحران ساز خشونت پروری است که قصد دارد دنیا را به جنگ بکشد. نمونه ی روشنی از این نگاه به ایران را هفته ی گذشته آقای سرکوزی، رییس جمهور فرانسه، که مثل بیشتر سیاستمداران فرانسوی قدرت زیادی در به نعل و به میخ زدن بر اساس منافع خودشان دارد، زده است. او، ضمن ابراز خرسندی کشورش از راه اندازی نیروگاه اتمی بوشهر، و ضمن اينکه اعلام کرده است که: «ایران حق دارد چون کشورهای دیگر این فعالیت های صلح آمیز را داشته باشد»، رسماً ایران را «قلب بحران های شدید در جهان» خوانده  و گفته است که: « خشونت و افراط گرایی از ایران تغذیه می کند»، و ایران را « تهدیدی اساسی برای امنیت بین المللی» دانسته است. او مطالبی هم در ارتباط با «نتایج خطرناک عدم توقف برنامه ی هسته ای ایران» بيان داشته و به طور تلویحی اعلام کرده است که اگر مذاکرات ایران و کشورهای 5+1 شکست بخورد از شیخ نشین های اطراف خلیج فارس که با فرانسه قرارداد نظامی دارند در مقابل ایران حمایت خواهد کرد»! حالا باید ديد که حمایت از این شیخ نشین ها چه معنایی دارد جز در خطر افتادن این کشورهای کوچک در ارتباط با جنگی که در ایران اتفاق خواهد افتاد؟ مجموعه ی سخنان این رهبران نشان از آن دارد که ما وضعیت خوبی نداریم و جغد جنگ بر بالای سرزمین ما پر پر می زند؛ جنگی که به طور قطع نتيجه اش نه نابودی یا حذف حکومت مسلط بر ایران، که فقر و مرض و بدبختی و نابودی برای مردم بیچاره ای است که نه پناهنگاه های حکومتی ها را دارند و نه همچون آنان امکان فرار  و خودشان و سرزمین زیباشان در اين خطر گرفتار امده است که ، در چشم برهم زدنی، مبدل به تل خاکی شود.

آيا داستان به سوی چنين پايان تلخی می رود؟ حتی وقتی که ما همچنان مردمان جهان را با خود داریم؛ با حسی دوستانه و سرشار از همدردی و آماده ی کمک؟ اينجا است که فکر می کنم گروه های سیاسی ما می توانند، به جای بر سر و کله هم زدن و انواع انگ ها را برای یکدیگر ساختن لااقل در برکناری حکومت اسلامی با هم به توافق برسند و مردمان غرب را، در عملکردی متحد و يکپارچه، در مقابل حکومت هاشان بسیج کنند. اگر این اعمال در گذشته، و حتی در ده ـ بیست سال پیش، سخت بود اکنون چنين نیست.

اکنون فاصله ميان مردمانی پراکنده از این سر جهان تا آن سر جهان، فقط به اندازه یک دستگاه کامپیوتر است و به مدد آن به راحتی می توان با مردم جهان در تماس بود. اگر سیاستمداران ما در سراسر جهان متحد شوند می توانند بسا بزرگتر و کاراتر از حاکمان مسلط بر ایران عمل کنند و کارساز باشند.

ما نمی دانیم تا چه زمانی می توانیم تصویر روشن جنبش آزادی خواهانه ی مردم مان را در ذهن های این ملت های متمدن جهان زنده نگاهداریم. يا کی ـ دوباره ـ حکومت های صاحب منافع (چه در دنیای غرب و چه در ایران) این تصویر ما را کدر  خواهند کرد، و چگونه خواهد شد اگر که مردمان جهان فراموش مان کنند و ما و حکومت اسلامی را با هم یکی بگيرند و، این بار، با براه انداختن جنگ حساب مان را برسند.

اما من به این واقعيت يقين دارم که هنوز برای با هم بودن و به درد ملتی گرفتار چنگال توحش رسیدن، اندک فرصتی باقی است.

27 آگوست 2010

shokoohmirzadegi@gmail.com