Shokooh Mirzadegi

مقاله

شکوه میرزادگی

بازگشت به صفحه اصلی

قصه

شعر

مقاله

يادداشت

  نگاه يک زن

مطالب  ديداری

مطالب  شنيداری

مرکز  اسناد  زنان

نامه های سرگشاده

کتاب های در اينترنت

کتاب های منتشر شده

کتاب های در دست انتشار

*****

 تماس

 شرح حال

آلبوم عکس

English Section

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Puyeshgaraan

 

 

 

 

 

 

عيدهای عبوس حکومت اسلامی

روزهای «عيد» يا «جشن» در فرهنگ ما  هميشه اعتبار و اهميتی بيش از روزهای عزاداری داشته اند. يعنی ما هميشه سعی کرده ايم که روزهای عزاداری را، چه شخصی و چه عمومی، زود از سر بگذرانيم ولی روزهای شادمانی را گسترش دهيم. عناوينی همچون «هفت شبانه روز آذين بستن و جشن گرفتن» یا «هفت شبانه روز عروسی گرفتن»، در قصه ها و کتاب های ما بسيار است.

یادم می آيد که قبل از انقلاب، حتی وقتی که از مرگ عزيزی در اندوه بوديم، يا مراسم مذهبی خاصی برقرار بود، باز هم مردم ـ چه مذهبی و چه غير مذهبی ـ عيد را «می گرفتند». باز هم به ديدار  يکديگر می رفتند و شيرينی و شربت می خوردند و می نوشيدند، و باز هم سخن از اين بود که لباس سياه پوشيدن در عيد شايسته نيست. به همين دليل بزرگترهای فامیل پارچه و لباس روشن می خريدند تا قبل از عيد بر تن زن يا مردی که عزيزی را از دست داده بود بپوشانند؛ چرا که در گوهرمايه ی فرهنگ ما اندوهگين بودن و عبوس بودن زشت بوده است، به خصوص در عيدها که زيباترين نمودار فرهنگ ايرانی اند.

بيهوده نبوده که ما، قبل از حمله ی اعراب، در هر ماهی عيدی داشتيم (آن چنان که معادل واژه های «جشنواره» و «فستيوال» در زبان عربی «مهرجان» است که برگرفته ای از «مهرگان» ما است). شايد ما ايرانی ها راهی پيدا کرده بوديم تا در جهان سراسر تبعيضی که دور و برمان بود، جهان بی دموکراسی و حقوق بشر و آزادی، جهان جنگ های طولانی مدت و رنج های هنوز التيام نيافته ی بشری،  برای حداقل چند روز شادمانی در ماه بهانه ای داشته باشيم. و شايد هم آنقدر در آن روزگار ما مردمان ايران به نسبت مردمان ديگر جهان خوشبخت و آگاه بوديم که برگزاری اين همه عيد و جشن در توان و امکان مان بود.

 

 

در 14 قرن گذشته نيز، با همه ی فشارهای مذهبیون تند خويي که در سراسر اين قرن ها در همه ی تصميم گيری های سياسی و اجتماعی شرکت می کردند، و مردمان را به گريه و اندوه و توی سر و سينه زدن و بريدن از زندگی و شادمانی و ترس آخرت تشويق می کردند، و به قول مولانا می خواستند که مردمان «مرغان مرگ انديش» باشند و نه «طوطيان شهد و شکر»، هيچگاه نتوانستند ما را تبديل به مردمانی ماتم زده کنند و شادی همچنان با ما راه آمده بود و، حداقل در روزهايي چون عيد نوروز، مردمان در حد امکاناتی که داشته اند خنده بر لب فرا رسيدن سال نو را جشن گرفته اند.

 اما اکنون سی و يک سال است که، هر سال بيش از سال پيش،  تسلط اندوه بر زندگی ايرانيان زيادتر شده است؛ به طوری که در چند سال اخير بخصوص در عکس هايي که در روزهای قبل از عيد در ايران گرفته می شود جز چهره های گرفته مردمی که به هر حال عيدشان را می گيرند، نمی شود ديد.

يعنی به راحتی می شود تضاد عيد و اندوه را در سرزمين مان ديد. آيا اين اندوه از وضع بسيار بد اقتصادی است که مردم ايران در سال های گذشته داشته اند؟ يا به خاطر نداشتن آزادی هاي سياسی و اجتماعی است که ما را در رده ی بدترين کشورهای استبدادی قرار می دهد؟

به باور من، در کنار آن دلايل، و بيش از همه، اين همه اندوه ناشی از حکومتی است که مجدانه و عامدانه تخم اندوه و غم را در فضای ايران می پراکند، حکومتی که در آن حتی شادی های شخصی و خصوصی حرام اند، حکومتی به سان همه ی حکومت های مذهبی تاريخ،که روز به روز استبدادی تر، سخت گيرتر، و عبوس تر می شود، حکومت  هايي که حتی از بهترين و معتدل ترين مذهب ها نيز هيولای ترساننده ای می سازند که نفس همه را می برد. و ما اکنون گرفتار چنين هيولای ترساننده ای شده ايم.

در مقابل نگاه کنيد به عکس هايي که اين روزها از کشورهايي گرفته و مخابره می شوند که اگرچه مردمان شان مسلمان اند اما حکومت مذهبی ندارند. مثل تاجيکستان، جمهوری آذربايجان، ترکيه و حتی افغانستان. و ببينيد که نوروز در آنجا ها چه شور و زيبايي ِ با شکوهی دارد، و چگونه مردمان سر از پا نشناخته می رقصند و می خوانند و شادی می کنند. بر عکس ايران ما، هيچ کدام از اين کشورها ثروتمند نيستند يا حداقل به اندازه سرزمين ما منابع طبيعی و ثروت ندارند اما، از آنجا که يک حکومت عبوس مذهبی بالای سرشان نيست، همانطور که به راحتی می توانند آسوده در مسجد و کليسا و کنشت شان به نيايش بايستند، می توانند آسوده خاطر عيدهاشان را بگيرند و آسوده برقصند و ترسی از محتسب در دل شان نباشد.

نگاهی هم به عکس هايي که از ايران است بيندازيد و ببنيد که مردم با چه چهره های اندوهگینی در حال خريد وسایل هفت سين یا شيرينی و ميوه هستند.  و انسان را به اين فکر می اندازند که آيين های ملی و زمينی چه قدرت و نفوذی دارند که هر چه بيشتر مردم را از آنها نهی می کنند بيشتر مشتاق شان می شوند آنگونه که، در اوج فقر و اندوه و ممنوعيت های ترساننده، همچنان عيدشان را آنگونه می گيرند که فريضه ای مهم و حیاتی را بجای آورده باشند.

حال آنکه حکومت مذهبی ناگزير است ميليون ها ميليون دلار خرج کند، و دائماً کسبه و بازاريان را تطميع و تهديد کند تا  دست به دست هم بدهند و مردم را مشتاق شرکت در مراسمی کنند که «آن ها را به بهشت می برند».

یییییی

بيست و ششم مارچ 2009

shokoohmirzadegi@gmail.com