Shokooh Mirzadegi

مقاله

شکوه میرزادگی

بازگشت به صفحه اصلی

قصه

شعر

مقاله

يادداشت

  نگاه يک زن

مطالب  ديداری

مطالب  شنيداری

مرکز  اسناد  زنان

نامه های سرگشاده

کتاب های در اينترنت

کتاب های منتشر شده

کتاب های در دست انتشار

*****

 تماس

 شرح حال

آلبوم عکس

English Section

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Puyeshgaraan

 

 

 

 

 

 

 

خورشید خانم آفتاب کن!

شکوه میرزادگی

در آستانه ی یکی از بزرگترین جشن های ملی خودمان، یلدا هستیم؛ یلدایی که ریشه و گوهر آن ستایش مهر ورزیدن و روشنایی است، و باور به پایان هر تاریکی و بیداد، و رسیدن بی ترديد انسان به آسایش و آزادی و طراوت و سرخوشی ـ یعنی هرآنچه که شایسته و حق اوست.

قرن هاست که مردمان ایران هر ساله، در این لحظات، در عين آگاهی از قطعيت گردش ايام، آرزو می کنند که خورشید، آن فاتح شکوهمند تاریکی، یک بار دیگر در نبرد خویش با تاریکی و سیاهی پیروز شود و جان و زندگی شان را آفتابی کند. چرا که خورشيد نه تنها جرمی فلکی که نمادی برای جامعه ی انسانی نيز هست، و به همين دليل اين آرزو اکنون، در زمانه ی ما، از استوره به سمبلی زیبا مبدل شده است: پیروزی بی تردید انسان آزاده بر استبداد و بیداد و ظلم.

به راستی که در برخی از پديده های فرهنگ های بشری نیرویی شگرف نهفته است؛ آنگونه که اگرچه قرن ها بر سرشان می کوبند، تحقیرشان می کنند، گناهشان می شمارند و ویرانشان می کنند، همچنان، زنده و زاينده می مانند، رشد می کنند، می بالند و جان های خسته مردمان را به امید فرداهایی روشن تازه می کنند.

در اينجا من از آن فرهنگ ها نمی گویم که در تحولات تاريخی خود گرفتار دشمنان فرهنگی نشده اند. چرا که ديده ايم سرزمين هایی را که جنگ داشته اند، بیماری و قحطی داشته اند، بلاهای طبیعی داشته اند، دیکتاتوری های سیاسی و حتی مذهبی داشته اند اما فرهنگ شان مورد حمله و تجاوز ریشه ای قرار نگرفته است و وقتی از میان آن حوادث جان سالم به در برده اند، وتوانسته اند با سهولت و آرامش به پیشرفت های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و صنعتی برسند، فرهنگ شان نیز پا به پای پیشرفت های دیگرشان پیش رفته، بارور گشته، به روز شده، و قدرت گرفته است. در اينجا من از فرهنگ هایی می گویم که، چونان فرهنگ ایرانی خودمان، هم زادگاه و رستنگاهشان به اشغال درآمده و هم به اجبار حضور سرورری ِ فرهنگی بيگانه و کاملاً متضاد را بر سر خویش تحمل کرده اند.

و چه نیرویی در فرهنگ ملی ما بوده که، برای ده ها قرن و به حکم فرهنگی دیگر (آن هم فرهنگی مذهبی که طبعاً قدرت و نیرویی مضاعف دارد) به  نابودی و ویرانی محکوم شده و باز توانسته از مرگ بگریزد و به زندگی ادامه دهد؟

ما شاید چند کشور بیشتر در دنیا نداشته باشیم که، چون سرزمین ما، فرهنگ مذهبی مسلط شان با فرهنگ ملی شان این همه در تضاد باشد. یکی آتش برایش معنای زشتی و سوزندگی داشته و دیگری زیبایی و گرما بخشی را در آن ببيند؛ یکی برایش بزرگترین ثواب گریه کردن باشد و دیگری شادی کردن را همراهی با آفريدگار جهان بداند؛ یکی عشق ورزیدن را آلوده بشمارد و دیگری آن را هنر زندگی بخواند؛ یکی جان هر کسی جز هم مسلکان خود را بی ارزش بشمار آورد و دیگری حتی جان موری را به شیرینی جان آدمیزاده ببیند. و ... روزها می شود این تفاوت ها را برشمرد.

تردیدی نیست که فرهنگ ها بر هم اثر می گذارند. اما همیشه فرهنگ های مذهبی کمترین اثر را از همسايگان خود می گیرند چرا که بر اين باور استوارند که مبانی شان از عالم قدس فرود آمده و کسی را حقی بر تغییرشان نیست، به خصوص آنجا که دستگاه های سیاسی و قضایی و اجرایی نيز به عنوان حافظان اين مجموعه های فرهنگی به قدرت سرکوب کننده دست يافته باشند و، در نتيحه، فرهنگ های زمینی و غیر مذهبی به عنوان نشانه هایی از «بی خدایی» و » «حرام بودن» از زندگی مردمان زدوده می شوند.

اما چگونه است که در سرزمین ما، بیشترین بخش از فرهنگ ملی ما، همچنان زنده مانده است؟ آن هم بخش هایی از آن که بیشتر زمینی و غیر مذهبی اند؟ شاید به دلیل این که ظاهراً رقیبی برای فرهنگ مذهبی مسلط به حساب نمی آمده اند و، یا مهم تر از آن، به دليل ارزش های انسانی نیرومندی که در آن وجود دارد.

بله، به باور من، آنچه فرهنگ ایرانی ما را از خطر منقرض شدن نجات داده ، در کنار همه ی ارزش های زیبایی شناختی آن،  سه اصل بسیار با ارزشی است که مبنای شکل گيری آنند؛ يعنی اهمیت و والایی «مهر یا عشق»، «شادمانی و روشنی» و «يقين به پایدار نبودن تاریکی و بدی». این اصول را می توانيم در گوشه گوشه ی فرهنگ مان، از ادیان کهن اش گرفته تا ادبیات و شعرش، و تا سنت ها و آیین ها و حتی منطق و فلسفه اش ببینیم. نگاه کنید! (خواهش می کنم توجه کنید! من از «باستانگرایی» سخن نمی گویم. من از باستانگرایی بدم می آید. حتی از «دیروز گرایی» هم بدم می آید. و هیچ کدام از اين گرايشات را شایسته ی انسانی که رو به فرداها دارد نمی دانم). پس نگاه کنید به تاریخ معاصر سرزمین مان. اين تاریخ کهن نیست که بگوییم واقعیت هايش چندان مستند وقابل اعتماد نيستند. نقل قول و حدیث نيز نیست که بگوییم گوینده یا نقل کننده اش آن را به سلیقه خویش مطرح کرده باشد. داستان یا استوره هم نیست. واقعیت عریانی است که از دید دوربین ها، از دید میلیون ها شاهد زنده، و يعنی از دید همگان، قابل دیدن است و در مورد هر تکه اش ده ها سند و مدرک قابل اثبات وجود دارد. لطفا توجه کنید. و ببیند که چگونه فرهنگ  ایرانی ما برای ماندگاری خود و ما که حاملان امروزی اش هستيم تلاش کرده است. بینید که اين فرهنگ با چه نیرویی، دوباره و چند باره و چند صد باره، از صفر شروع کرده و زنده مانده است. و چگونه چند صدباره رشد کرده، بارور شده و کاری کرده که حتی دشمنان حاکم بر زيستنگاهش  نیز، برای خوشنامی یا محبوب شدن بین مردمان، سعی می کنند خود را به آن بچسبانند.

 سی و دوسال است که مردمانی تحت سلطه ی یکی از مستبدترین حکومت های جهان امروز زندگی می کنند؛ حکومتی که اهل گفتگو و قوانین حقوق بشری و غیره نیست؛ و تنها یک کتاب قانون در مقابل خود دارد که قانون الله خوانده می شود و، بر اساس آن و گاه بسیار فراتر از آن، فرمان می راند و آن را که فرمان نمی برد می زند، به زندان می اندازد، شکنجه می کند و می کشد. این حکومت از اولین روزی که بر صندلی قدرت نشسته، به شهادت اسناد خود حکومت، با فرهنگ ملی ما در افتاده است؛ از فرهنگ فیزیکی ما گرفته تا فرهنگ معنوی یا غیر ملموس ملی مان. هیچ کدام از جشن های ملی ما برای این حکومت نه تنها اهمیتی نداشته که آن را خلاف قوانین خويش یا خلاف شرع نیز دانسته و با انجامش به شدت مخالفت کرده است. در عوض، برای هر کدام از سنت ها و آیین های فرهنگی آن مذهبی که بدان باور داشته، یا بهتر  است بگویم آن را علم کرده، بزرگترین بودجه  ها، تبلیغات،  و امکانات اجرایی را در نظر گرفته است. علاوه بر آن بخش های اقتصادی (بازار) را که از ابتدا عملاً بازوی این حکومت بوده اند، تشویق یا وادار کرده که آن ها نیز امکانات مالی و اجرایی و تبلیغاتی خود را برای این مراسم و آیین ها به کار بگیرند. این ها همه علاوه شده بر آن ترسی که، روز و شب و با تبلیغات بی وقفه، در دل مردمان ساده ی سرزمین مان از «روز جزا»، «دوزخ»، «انتقام و خشم الهی»، و... بوجود آورده اند تا ناگزير بخواهند که فقط در مراسم و آیین های مذهبی شرکت کنند تا شايد اندکی از «بار گناه» و ر«نج دوزخ» شان رهایی یایند.

نتیجه را بینید: آمار بزرگداشت و اجرای جشن ها  و آیین های فرهنگ ملی ما از سوی مردم چگونه قوس صعودی را طی کرده است. نورزومان را ببینید، چهارشنبه سوری را، مهرگان و یلدا را. ببنید که حکومت حتی یک ریال برای هیچ کدام شان خرج و تبلغ مثبت نمی کند، سهل است، دستگاه های تیلیغاتی شان مدام در گوش مردمان ساده دل می خوانند که این ها کار کافران است، کار آتش پرستان و شیطان پرستان است. شخصیت های ملی ـ تاریخی ما را ببنید که چگونه نام شان به عنوان مدل هایی انساندوست بر دهان بیشترین مردمان تحصیل کرده و به خصوص جوان ها، که سفیران فردای ایران اند،  می گردد، و نشانه هاشان قابل احترام و عشق شده اند. 

فکر می کنید جز این بايد برداشت کرد که، در یکی از بدترین دوران های تاريخ سرزمین مان، در زمانه ای که بیشترین مردمان گرفتار بیشترین دردهای بشری هستند، باز این فرهنگ ملی ماست که با نیروی مهریان و شادمان و امید بخش خویش پشتیبان و پناه مردمان شده است؟

آیا این سی و دو سال بهترین مدل برای ما نیست تا بدانیم چرا و چگونه فرهنگ ملی ما قرن ها بازتولید شده و تا به امروز برای ما به يادگار ماندگار است؟

این روزهای سخت و تاریک ناشی از حضور دیکتاتوری، و درست پس از  بزرگترین عزاداری ها و گریستن ها و التماس کردن ها به درگاه الله برای نرفتن به دوزخ، می بینیم که مردمان در تب و تاب تهیه و تدارک نشانه هایی هستند که شکل ظاهری یلدا، یکی از مهمترین جشن های ملی ما، را می سازند. آن ها دوباره برای ماندگار شدن به شادمانی و مهر ورزیدن و امید داشتن متوسل شده اند، دوباره در کنار سفره ای که با سرخ ترین و روشن ترین عناصر طبیعت آراسته شده، و در کنار درخت سبزی که از هزاران سال پیش در سرزمین مان هر ساله در این هنگام به زیبایی آذین بسته می شده، می نشینند، تا جان هاشان را از اندوه و تیرگی پاک کنند و به پیشواز خورشید، این پدیده ای که همیشه به فرهنگ ما معنایی زیبا،  مهرآفرین، و آزادی بخش داده بروند و  دوباره او را بخوانند. اين بزرگ ترين جشن تولد سرزمین ما است. خورشيد در دل سیاهترین سنگواره آغاز زمستان زاده می شود تا بر سرما و تاريکی بشورد و تا فتح بهاران در راه،  شادمانه بر زمين حکومت کند.

 يلدای همه ی شما خجسته و جان هاتان آفتابی باد!

 

یلدای 2010

shokoohmirzadegi@gmail.com