Shokooh Mirzadegi

مقاله

شکوه میرزادگی

بازگشت به صفحه اصلی

قصه

شعر

مقاله

يادداشت

  نگاه يک زن

مطالب  ديداری

مطالب  شنيداری

مرکز  اسناد  زنان

نامه های سرگشاده

کتاب های در اينترنت

کتاب های منتشر شده

کتاب های در دست انتشار

*****

 تماس

 شرح حال

آلبوم عکس

English Section

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Puyeshgaraan

 

 

 

 

 

 

نقش فرهنگ بر جنبش های آزادی بخش*

 

تقدیم به سه زندانی سیاسی از سه طیف و تفکر مختلف، نسرین ستوده، حشمت الله طبرزدی و منصور اسانلو، به نشانه ی همه ی زندانیان سرزمینم که برای آزادی میلیون ها انسان در سرزمین مان تاوان های بزرگی می پردازند.

این پرسش همیشه وجود دارد که چرا با این که بیشتر جنبش ها پسوند آزادی خواهی را با خود دارند، اما لزوما و در عمل آزادی خواه نیستند و یا آزادی خواه هستند اما در انتها به آزادی ختم نمی شوند؛ و یعنی آزادی بخش نیستند؟ من امروز می خواهم توضيح دهم که، به باور من، با چه متر و معیاری می توانیم بفهميم که چه جنبشی می تواند آزادی خواهانه باشد يا هست و چه جنبشی چنين نيست. و چگونه ممکن است که انتهای حرکت یک جنبش آزادی خواهی به آزادی بخشی برسد يا نرسد. و بالاخره به موضوع گفتار امروزم برسم که نقش فرهنگ در این حرکت های آزادی خواهانه و آزادی بخش در کجا قرار دارد.

 

مفهوم فرهنگ

اجازه می خواهم ابتدا دریافت خودم را از کلمه «فرهنگ» بیان کنم؛ چرا که متوجه شده ام بیشتر کلمات و مفاهیم، به خصوص در سال های اخير، بار معنایی متفاوتی در نزد مردمان ما پیدا کرده اند. من، بدون اینکه به خوب و بد این نگاه ها و این تفاوت ها بپردازم، فقط می خواهم بگویم معنا و مفهوم فرهنگ برای من همان معنایی است که واژه نامه های عادی و رايج لغت بیشتر کشورهای شرق و غرب، برای آن می شناسند و من فکر می کنم که ساده ترین و کامل تربن معنای فرهنگ همين ها هستند. اين واژه نامه ها در اين مورد عام توافق دارند که فرهنگ یعنی «مجموعه ی دانش، ادب، معرفت، شناخت، تعليم و تربيت، و آثار علمی و ادبی و تاریخی يک ملت است.»

از اين ديدگاه، بايد بپذيريم که هیچ ملتی در جهان نمی تواند بدون فرهنگ باشد، همانطور که هیچ انسانی بی فرهنگ نيست.  اما ملت ها، یا حتی اشخاص، می توانند صاحب فرهنگی پبش رفته یا فرهنگی عقب افتاده باشند. و به این خاطر است که ما سهواً و در اصطلاح از ملت ها و اشخاص با فرهنگ و بی فرهنگ نام می بريم.

حال، اگر ما همان تعریف ساده و علمی واژه نامه ها را برای فرهنگ قبول داشته باشیم، ناگزيريم این نکته را هم بپذیریم که فرهنگ پدیده ای زنده است که اگر با ضربآهنگی طبيعی رشد نکند، گرفتار عقب افتادگی خواهد شد.  در عین حال، آن فرهنگی قابل رشد است که در مسير تحولات طبيعی خود با راه بندانی روبرو نشود که جلوی متنوع تر شدن و وسیع تر شدن آن را بگیرد. اين به معنای فرهنگی است که در آن بتوان ده ها مذهب و دین و مرام و زبان و سنت را در يک همنشينی مسالمت آمیز مشاهده کرد.

این گونه و، با اینکه تعریف فرهنگ تغییر نمی کند، اما محتوای ناشی از نگاه آن به پدیده ها و مفاهیم دیگر مرتب در حال تغییر است. مثلاً اگر، بر اساس همین تعریف، در دوره های باستانی تاريخ، ملت هایی با فرهنگ شناخته شده اند،که حتی سیستم برده داری داشته ، و به طور کلی با ديد امروز ما نسبت به تمدن بشری همخوانی نداشته اند(مثل رم، مثل یونان) اما در قرن نوزدهم اگر همان کشورها به برده داری ادامه داده بودند، دیگر نمی شد گفت آنها با فرهنگ اند. یا، مثلاً، ممکن است که در دورانی از تاريخ بشری «با فرهنگ بودن» ربطی به حقوق شناخته شده ی بشر امروز نمی داشته اما، در پی نيمه ی دوم قرن بيستم، و سالار شدن پدیده ای به نام «حقوق بشر»، ديگر نمی شود ملتی را با فرهنگ دانست که، مثلا، حقوق زنانش نصف حقوق مردان آن باشد، یا ملتی با فرهنگ شناخته شود که در قوانین اش دست و پا بریدن و سنگسار و تازیانه جزو تنبيه های قانونی باشد. در اين گستره حتی اختراع و پيدايش تئوری های، به باور من، ضد انسانی همچون نظريه ی «نسبیت فرهنگی» هم نتوانسته این واقعیت روشن را تغییر دهد.

 

معنای حیات

جنبش های آزادی خواه و آزادی بخش، از آن هنگام که بشر زندگی مدنی خویش را شروع کرده، در همه ی دنیا وجود داشته اند. منظور من در این جا از جنبش های آزادی خواه، کلیه ی حرکات اعتراض آمیز یک گروه از مردم، در رد و نفی اعمال تبعيض آميز و ستمگرانه، و در راستای رفع آنها است. این جنبش فرقی نمی کند که یک جنبش کوچک محلی باشد، یا جنبشی در ارتباط با خواست های کارگری جوامع گسترده ی صنعتی، یا جنبشی مربوط به خواستاری حق برابری زن و مرد، و یا قیام و شورش و انقلابی سیاسی در اعتراض به کل حاکمیتی مستبد و حق کش.

در تاريخ سرزمین ما، ایران، نمونه های روشنی از این نوع آزادی خواهی ها را می توان دید. از کاوه آهنگر، قهرمان  استوره ای قبل از تاریخ رسمی ایران، که برای آزادی با ضحاک جوان کش در افتاد، گرفته تا کورش، آغازگر تاریخ رسمی ایران، اشراف زاده ای که، برای برانداختن ظلم و بیداد، علیه خانواده خویش با شورشیان همراه شد و قیام کرد؛ تا مزدک، پیامبری که، چند ده سالی قبل از حمله اعراب به ایران، علیه وضع موجود و سازمان های قدرتمند مذهبی به پا خواست، و تا دوران پس از فتح ايران به دست مهاجمان عرب نومسلمان، که طی آن سرزمین ما مرحله ای هراس انگیز از استبداد و دیکتاتورهای مختلف را در کنار اشغال تجریه کرد و ظهور جنبش های آزادی و استقلال خواهانه ای که با نام مازیار، بابک خرمدین، ابومسلم، مهریان، موالی، بعقوب لیث، سنبادیان، خرم دینان، نقابداران، و سربداران و جنبش های دیگری که همگی با اشغالگران عرب و مغول و حکام بیدادگر دست نشانده ی آن ها مبارزه کردند گره خورده اند، تا جنبش های پس از قرون وسطا (دورانی همزمان با دوران روشنگری و مدرن شدگی غرب)؛ جنبش هایی مثل حروفیه، نقطویه، بکتاشیه، بابیه و صدها جنبش کوچک محلی و ملی، تا جنبش مشروطیت که به انقلاب مشروطیت انجاميد و سپس نهضت ملی ايران عليه استعمار انگليس و جنبش 57 که بعداً از آرمان های اصلی اش فاصله گرفت و انقلاب اسلامی ناميده شد؛ و تا امروزی که در زمانه ما و از قلب جنبشی آزاديخواهانه به نام جنبش سبز می گذرد.

بیشتر جنبش هایی که در این هزاران سال، و به خصوص از 1400 سال قبل تا کنون، در سرزمین ما شکل گرفته اند، با هر نوع ریشه و پشتوانه ای، مثل همه ی جنبش های آزادی خواه جهان، از خاکستر سوخته ی مردمانی روییده اند که بیدادها و بندها نفس و زندگی شان را تباه کرده بود.

همیشه، وقتی که در زمانه ای بیداد به اوج خود می رسیده، آن ها که آن را برنمی تافتند، آن ها که وضع موجود را سرنوشت خویش نمی دانستند و می پنداشتند که می توانند آن را تغییر دهند، به پا خواسته و به هر بهانه ای جنبشی را شکل بخشيده اند؛ از خونخواهی ابومسلم ها، و مازیارها و بابک ها گرفته، تا به بهانه ی بالا رفتن نرخ نان و قند و تنباکو، نفت و هیزم و بنزین، و غیره و تا اکنون که اعتراض با شعار ساده ی پس گرفتن رای بهانه مردم برای آزادی خواهی شده است.

تردیدی نیست که این نوع جنبش ها در کل جهان و در سرزمین های متفاوت از دیرباز وجود داشته اند و اکنون نیز، جز سرزمین هایی که توانسته اند از مرزهای دیکتاتوری بگذرند و به پیشرفت و آزادی و دموکراسی برسند، هنوز در بخش هایی از جهان، و به خصوص در خاورمیانه و ایران خودمان، یا وجود دارند و یا در حال تکوین اند؛ جنبش هایی که همه و همه خواست شان آزادی بوده است. همان پديده ی ديريابی که به بودن انسان معنا می دهد. زيرا همانگونه که معنای حیات پرنده در پریدن اوست، و معنای حیات ماهی در غوطه خوردن اش در آب، و آهو در دویدن در دشت، معنای حیات انسان در آزاد بودن اوست.

در طول تاریخ بشری، انسان همیشه برای رسیدن به این معنا تلاش کرده و هر کجایی که ردی از رسیدن به آن دیده آن را دنبال نموده، و هر کجا که مانعی برای رسیدن به این معنا دیده با آن درافتاده و کوشيده است تا به قیمت بود و نبود خويش آن را از سر راه بردارد.

بنظر من، حتی برای دست يافتن به همين  مايه ی حيات واقعی است که انسان به همه ی خدایان و پیامبران و رهبران و مصلحان و قهرمانان جهان باور آورده و متوسل شده است. حال اگر بسیاری از این باورها او را به جای رسیدن به آزادی به بندی دیگر و تازه تر کشانده، اين خود بخشی از فراز و فرود جنبش ها است که انسان کنجکاو را وا می دارد تا در چوب و چرای ناکامی ها و شکست ها دقيق شود.

 

تفاوت بین جنبش تا جنبش

این پرسش بارها پیش آمده که اگر گوهر همه ی این جنبش ها در خواست آزادی است چه شده يا چه می شود که جنبش یا جنبش هایی توانسته و می تواند مردمان یک جامعه را به این پديده ی حیات بخش برسانند اما دیگر جنبش ها یا نابود شده اند و یا در صورت پیروزی راه عوض کرده و خود بر سر راه آزادی بند و سدی سخت تر آفريده اند؟ و چه شده که اکنون در کشورهای غربی می بینیم که مردمان از آزادی و دموکراسی برخوردارند، یعنی جنبش ها و قیام ها و انقلاب هاشان به بار نشسته است و ما هنوز در الفبای آن درمانده ایم. (لازم است بگویم که منظور من از دموکراسی همین دموکراسی های موجود و امکان پذیر است و نه دموکراسی های آرمانی که در حال حاضر هنوز تحقق نيافته اند).

در اين راستا، و با نگاهی به تحولات این نوع جنبش ها در همین چند دهه ی اخیر تاريخ معاصر سرزمین خودمان، می توانیم به این نتبجه ی روشن برسیم که آن چه یک جنبش را به گوهر آزادی خواهی راستين مجهز می کند بطور قطع نوع فرهنگی است که در پس پشت آن جنبش خوابیده است. و همین فرهنگ است که اصالت يا دروغين بودن پسوند آزادی خواهی یک جنبش را روشن می کند و به ما می گوید که آيا جنبش مورد نظر ما می تواند، در رسیدن به پيروزی با خود ارمغان آزادی را بياورد و يا ریشه ی آن را در انتها بسوزاند.

همانگونه که در ابتدا گفتم، ما هم فرهنگ پیشرفته داریم و هم فرهنگ عقب مانده؛ و، به باور من، يک فرهنگ عقب مانده نمی تواند پشتوانه ی جنبشی آزادی خواهانه باشد و، در عين حال، هر آن فرهنگی که در زمانه خود به روز و امروزی نشده و به ارزش های پيشرفته ی تمدنی عهد خود مجهز نشده باشد، طبعاٌ نمی تواند آزادی خواهانه محسوب شود.

در واقع فرهنگ روزآمد شده ی مسلط بر یک جامعه است که چراغ و راهگشای جنبش های آزادی بخش محسوب می شود. اگر این جنبش ها مجهز به یک فرهنگ پیشرفته باشند، طبعاً هدف و نگاه و خواست شان نیز رنگی از پبشرفت می گیرد، اما اگر که تکیه بر فرهنگ واپسگرا داشته باشند، خواست آزادی در آنها به زودی نابود می شود.

 

مقایسه دو جنبش، دو انقلاب با دو فرهنگ متفاوت

نگاه کنیم به جنبش مشروطه، در زمانه ای که انسان ايرانی در اعماق دوران سیاه قاجاریه زندگی می کرد، با تسلط انبوهی از خرافات و دیکتاتوری. مشروطه واکنشی به اين وضعيت بود و فرهنگی که جنبش مشروطیت را ساخت، از یک سو تاثیر گرفته از فرهنگ غربی بود که خود دست و رو شسته از دوران روشنگری بیرون آمده، انقلاب صنعتی را تجربه کرده، تکه های قابل استفاده و مفید فرهنگ باستانی خود را گرفته و به روز کرده، و بر اسب راهوار جدایی مذهب از حکومت، سوسیالیسم و دموکراسی نشسته، و به سوی مدینه های آرزویی انسان پیش می رفت. و از سویی ديگر، نگاهی به گذشته ی های دور و فرهنگ ایرانی خودمان بود. اگر چه این نگاه گنگ و هیجان زده و سرسری بود اما هر دوی این نگاه ها،  یعنی نگاه به غرب آن روز و به ایران دوران خودگردانی و سالاری ایرانی، با گونه گونی مذاهب و سنت ها و زبان هایش هم فرار از خرافات را با خود داشت و هم در افتادن با سازمان های مذهبی را؛ هم هوای آزادی و برابری را برای زنان می خواست و هم مدرن شدن و زمینی شدن قوانین اجتماعی اش را. .

درست چند دهه بعد از آن جنبش مشروطه خواه عدالت جویِ آزادی مدار، ما جنبش 57 را داریم؛ جنبشی که به زودی نام انقلاب اسلامی به خود گرفت. در این جنبش می بینیم که وزنه ی سنگین فرهنگی که پشتوانه ی آن است، فرهنگی سخت عقب افتاده است؛ فرهنگی که در برابر دست آوردهای عصر روشنگری می ايستد، آزادی زن را برنمی تابد، با دانش امروز بشری سر ناسازگاری دارد، قراردادهای امروز جهانی را نمی فهمد و درک نمی کند، با جدایی مذهب از حکومت نه تنها موافق نبست بلکه تکیه اش بر حکومت و فرهنگی تک مذهبی و قوانینی مذهبی است، و آنچنان مجذوب این تک مذهبی و تک فرهنگی است که از اولین روزهای پیروزی اش مجدانه دست به نابودی فرهنگ و تاریخ  ایرانی ما می زند.

درست است که ما، در پی انقلاب مشروطیت، به آن آزادی و دموکراسی که خواسته اش بود نرسیدیم اما به آن نزدیک تر شدیم و، در شکل بدبینانه اش، لااقل عقب تر از آنجایی که بودیم نرفتیم، حال آنکه در انقلاب اسلامی ما نه تنها به آزادی نزدیک نشدیم بلکه قرن ها به عقب تر از آنجا که بودیم  فرو افتادیم.

این مقایسه ی ساده بین دو انقلاب در یک سرزمین و با یک فاصله زمانی کوتاه نشان می دهد که اولا اثر و نقش فرهنگی که پشتوانه ی یک جنبش است تا چه اندازه می تواند آزادی خواهی یک جنبش را مشخص کند و دوم این که يک «فرهنگ پشتیبان» هر چه که از تبعیض به دور باشد، ارزش های آزادی خواهانه اش بیشتر و اثرگذار تر است.

می خواهم نتيجه بگيرم که جنبش هایی که بر اساس فرهنگ غالب بر خود تبعیض آفرينند نمی توانند علمدار آزادی خواهی باشند و اگر هم، همچون انقلاب اسلامی، به اشتباه با شعارهایی چون استقلال و آزادی دروازه های پیروزی را به روی خود بگشایند نمی توانند حتی قدمی جامعه را به سوی آزادی و نیکبختی پیش ببرند.

و اما از دو جنبش بزرگ ميهن مان سخن گفتم و خوب است که از جنبش دیگری نيز ياد کنم که ما هم اکنو در قلب آن هستیم و هر کدام، به سهم خود، با قدمی و قلمی از آن حمایت کرده ایم. و آن جنبش سبز است. شما فکر می کنید جنبش سبز از لحاظ فرهنگی دارای چه ماهيتی است؟ به انقلاب مشروطیت نزدیک است یا به انقلاب اسلامی؟ آزادی خواه است یا نه؟ فرهنگی پیشرفته پشتوانه ی آن است یا فرهنگی عقب گرا؟

به باور من، جنبش سبز دو بخش دارد، بخشی که اصلاح طلب های مذهبی و علاقمندان به فرهنگ اسلامی و جمهوری اسلامی سازمان دهنده ی آنند، و بخشی که علافمندان به فرهنگ ایرانی و خواستاران جدایی حکومت از مذهب به دنبال آن هستند. یکی، همچنان انقلاب اسلامی، به قوانینی آمده از آسمان و نظامی تک مذهبی و تبعیض آفرين، نظر دارد و دیگری به آرزوهایی روشن و بنياد گرفته از قوانینی زمینی و جامعه ای بی تبعیض.

شکل فردای ایران ما را این که لشکریان کدام بخش زیادترند روشن می کند؛ لشکریانی که بر سر در جهان آرزویی شان نوشته است: «کلیه ی قوانین و مقررات مدنی، جزایی، مالی، اقتصادی، اداری، فرهنگی، نظامی، سیاسی و غیر اینها باید بر اساس موازین اسلامی باشد. این اصل بر اطلاق یا عموم همه ی اصول قانون اساسی و قوانین و مقررات دیگر حاکم است و تشخیص این امر بر عهده ی فقها ی شورای نگهبان است.» و یا کسانی که این نوشته را از سر در جامعه شان پاک می کنند و به جایش می نویسند:  «حکومتی دموکرات و بر اساس اعلامیه حقوق بشر، و با تکیه بر جدایی مذهب از حکومت».

و دریغم می آید این نکته را نگفته بگذارم که این دومی همانی است که در فرهنگ ایرانی خودمان ريشه دارد و ما نیز می توانیم، همان گونه که غربی ها در دوران روشنگری توانستند بخش هایی از فرهنگ کهن خود را به روز کنند و از آن قواننی روشن بسازند، با به روز کردن بخش هایی از فرهنگ خردمدار و زیبای خويش، هم اعلامیه حقوق بشر را به راحتی پذیرا شويم و هم جدایی دین از حکومت را در زندگی خویش غريبه نيابيم.

* برگرفته از سخنرانی 14 نوامبر 2010 در دانشگاه برکلی سانفرانسیسکو

 

shokoohmirzadegi@gmail.com