تکرار تاريخ و دور باطل سياسی ما
تکرار بی توقف تاريخ
همه ی ما بارها اين جمله بسیار قديمی را شنيده ايم که «تاريخ تکرار می شود».
هنوز هم وقتی بلايي اجتماعی بر سرمان می آيد که به بلاهای خوانده و شنيده و
چشيده مان شباهت دارد، اين جمله را تکرار می کنيم.
ترديدی نيست که در گذشته های دور، ميزان اين تکرار شدن تاريخ بسا بيش از روزگار
ما بوده است، به طوری که وقتی اکنون به تاريخ گذشته خودمان و جهان نگاه می کنيم
يک سلسله حوادث شبيه به هم را می بينيم که در فاصله زمان های بسيار کوتاهی
اتفاق افتاده اند. اما هر چه از گذشته ها فاصله می گيريم می بينيم که تواتر
تکرار اين حوادث کمتر و کمتر شده است، تا جايي که امروزه کمتر سرزمينی است که
در آن حوادث گذشته با شباهت بسيار تکرار شوند. حداقل، اين واقعيتی آشکار است که
در سرزمين های پيشرفته احتمال تکرار مشابه حوادث اجتماعی بسيار کم است.
چرا چنين است؟ چرا هرچه به روزگار اکنون نزديک شده ايم تکرار مشابه حوادث گذشته
کمتر شده است؟ چه عاملی اين کندی در روند و ناممکن سازی در تکرار را موجب شده
است؟ پاسخی که من برای اينگونه پرسش ها يافته ام ساده است: مهم ترين دليل تکرار
شدن های دایمی در گذشته های دور چیزی نبوده جز بی خبری مردمان از گذشته خویش و
چرایی وقوع حوادث آن و نيز نبود امکان انتقال تجربه های بشری از هر نسلی به نسل
های بعد.
می توان چنين فرض کرد که در دوران باستان ميزان نفوذ خبرها در ميان مردم به
اندازه تعداد جارچيان هر سرزمینی بود. جارچيان، که من آن ها را اولين روزنامه
نگاران جهان می دانم، فقط قادر بودند خبرها را در نقطه هايي از شهرهای بزرگ با
صدای بلند بخوانند. و اگرچه سرزمين هايي مثل ايران هم وجود داشتند که برای خبر
رسانی به سيستمی که به مورس زدن و تلگراف کردن شباهت داشت اما اين سيستم در
اختيار و خدمت مردم نبود و مورد مصرف اداری و نظامی داشت. يا بگيريم اعلاميه
هایی را که بر سنگ و گل و پوست می نوشتند و بر گذرگاه هایی در معرض ديد جماعت
می گذاشتند. اين «خبرنامه ها» نيز پايداری چندانی نداشتند و به سرعت نابود يا
گم می شدند. حتی مهم ترين اسناد بشری، يا همان روزنامه های بر گل و سنگ و پوست
نوشته شده، پس از يک جنگ يا يک زلزله و توفان، ويران می شدند، می سوختند و یا
به کلی نابود می شدند. و ـ البته ـ تعداد کمی از آن ها نيز در گوشه و کنار
ناپديد گشته و يا در اعماق زمين مدفون می شدند. و چنين است که ما سخنان گذشتگان
را گاه از پس قرن ها از گوشه و کنار تلی و تپه ای و مخروبه ای باز می يابيم و،
مثلاً، منشور کورش 2549 سال پيش را، دو هزار و دويست سال پس از نوشته شدن اش
پيدا می کنيم و يا از سفاکی های آشور بانپال و ديگر نيک و بدهای تاريخ آگاه می
شويم. در چنان جهانی، طبعاً، امکان انتقال تجربه از نسلی به نسلی ديگر وجود
نداشت. هر نسل و يا حداکثر هر دو سه نسلی «محکوم» به آن بودند که هر تجربه و در
واقع تاریخ خود را تکرار کنند.
مهار تکرار تاريخ با گسترش رسانه ها
طلوع رنسانس در مغرب زمين، و به خصوص اختراع چاپ، به انسان اين امکان را داد
تا تجربه های خود را به طور مرتب ثبت و حفظ کند و رفته رفته وارد عصری شود که
به امروز ما و «انقلاب ارتباطی» که در آن رخ داده منتهی
گردد.
بنظر من علت آن که قرن بيستم به قرن به رسمیت شناختن و بزرگداشتن حقوق بشر،
تبديل شده آن است که جامعه ی متمدن و انسان محور، متوجه «ارزش ارتباطی» آثار
فرهنگی و تاريخی ملت ها شده و يافتن و نگاهداری از آنها را بصورت علمی گسترده
درآورده و آگاهانه کوشيده است تا شرايطی را فراهم کند که بر اساس آنها بشر فردا
چون نیاکانش ناچار نباشد مدام تاریخ را تکرار کرده و وقت خويش را به تکرار
تجربه های نسل های قبلی بگذراند.
نسل
امروز اين شانس را داشته است که به مدد تکنولوژی های مدرن نشانه هایی از حوادث
تاريخی را از لابلای سنگ ها و خاک های هزاران هزار ساله جمع آوری کرده و گزارشی
مستند از گذشته ی خود به دست آورد، گزارشی تاريخی که اگر عملاً به کار مردمان
کنونی در جلوگيری از تکرار اشتباهات تاريخی نيامده باشد، حتماً بر تجربه های ما
و آيندگان ما بصورتی چشمگير
افزوده است.
به اين ترتيب، وقتی به کل تاريخ بشری نگاه می کنيم و روند تحولات آن را از نظر
می گذرانيم متوجه می شويم که هر چه انسان پيشرفته تر و متمدن تر شده، و هر چه
روش های آموزشی و وسايل ارتباط جمعی اش گسترش بيشتری يافته، او از تکرار جنگ
ها، خشونت ها، کشتارها، زشتی ها، و فقر فراگير بيشتر به در آمده و در راستای
آرامش و راحت و شادمانی خويش گام های بلندتری برداشته است. می بينيم که هر چه
کشورها پيشرفته تر و متمدن تر شده اند قوانين آن ها نيز بیشتر در جهت احترام به
اعتبار و کرامت انسان و محوريت او به عنوان یگانه سازنده ی سرنوشت بشری شکل
گرفته اند. می بينيم که در اين کشورها ديگر از دست و پا بريدن و سوزاندن و
سنگسار و تازيانه و تبعيض و اعدام و شکنجه ـ که در همه ی دوران های باستانی و
قرون وسطا وجود داشت ـ خبری نيست و حداقل اين که هر کدام از این اعمال به عنوان
رفتاری غیرانسانی غیرقانونی شناخته
می شود.
در
اين کشورها چکیده ی اين تجربيات مايه ی کار جامعه شناسان و روانشناسان و
اقتصاددانان می شود تا آنان در برنامه ريزی ها و کلاس های درس زير و بم های
حوادث گذشته را تحليل کرده و چگونگی بستن راه بر تکرار آنها را عملاً می
آزمايند. متخصصان اين تجربيات را به طور مداوم در کلاس های درس، و در صحنه های
سياسی و اجتماعی، بررسی کرده و از آن می آموزند. و چنين است که روز به روز بر
تعداد مردمان انساندوست افزوده می شود، و آنها نيز روز به روز می کوشند تا با
فراهم آوردن زمينه برای غلبه ی صلح، از جنگ دور شوند، يا با مطالعه دی.ان.ای
نياکان بشر، بیماری های همه گير را مداوا کنند، يا تبعيض را از ميان زن و مرد،
سياه و سفید و زرد و سرخ، و از ميان فقیر و غنی بردارند. اينها همه به اين خاطر
است که اين مردم نمی خواهند تجربه های تلخ و هراس انگيز زاينده ی رنج های بشری
که بر تصاوير و فيلم ها، بر کتاب ها و آرشيوهای دانشگاه ها و سازمان های مختلف
سرزمين شان حضوری هميشه زنده دارند تکرار شود. آنها، در عوض، برای کشف زيبایی
ها و توانايي های مادی و معنوی بشری درهمه ی دوران های تاريخی تلاشی روز افزون
می کنند. تلاش می شود هر نشانه و هر لحظه ی انسانی و شريفی را از دل سنگ و خاک
و پوست به در آورند و به شناخت رمز و رازهایش بپردازند.
تکرار تاريخ در سرزمين های دیکتاتور زده
اما، درست برخلاف اين کشورها، در سرزمين هايي چون سرزمين ما ـ
که مردمانش به دلايلی فراوان، همچنان «دوره می کنند روز را و شب را» ـ آنچه
اين دايره ی جهنمی را نمی شکند و آدمی را از بن بست تکرار نمی رهاند تسلط حکومت
هايي دیکتاتور، نبود قوانينی امروزی ، و نداشتن آموزش صحیح است. آن ها نه تنها
همه ی نشانه های تاريخی و انسانی سرزمين مان را که در خدمت تفکرات ديکتارمآبانه
شان نيست و نابود می کنند تا مردمان به گذشته نيانديشند و در اکنون درجا بزنند
بلکه اکنون آفريده شده به دست آنان نيز جز تکرار بدبختی ها و رنج های دايم و
توانفرسا چيزی برای مردمان به
همراه ندارد.
نمونه
ی روشن و اندوه زای تکرار تاريخ را ما هم اکنون در دوره ای کوتاه و سی ساله در
سرزمين مان شاهد بوده ايم. طوفانی از اعماق جهل تاريخی برآمده و همه ی آنچه را
که طی صد سال رشته بوديم پنبه کرده و اکنون ما را، دوباره، به يک بزنگاه مهم
تاريخی رسانده است. اين لحظه ای است که با جنبشی غیر قابل انتظار شروع شده است
و طراوت آزادی خواهانه ای که در آن بوده پژمردگی استبدادی چندین ساله را از
ذهن مان شسته است. اما اين لحظه ی زيبای تاريخی، که می تواند در همه ی مظاهر
خود نو و بديع باشد، به زودی در خدمت کسانی در آمده است که همچنان، آگاهانه يا
ناآگاهانه، در خدمت تکرار رنج ها و بدبختی های ملت ما هستند و به ما وعده ی
چيزهايي را می دهند که در طول سی و يک سال گذشته آن ها را چندين بار تجربه کرده
ايم؛ تجربه ای که تصاوير و گزارش ها و خبرهای سیاه آن مرتب در سرزمين ما از
میان برداشته شده است، به طوری که اکنون ـ جز معدودی انسان جستجوگر که با رسانه
های جهانی در تماس هستند ـ بيشتر مردمان از آنچه که حتی در زمان خودشان بر
کشورشان گذشته چيزی نمی دانند. «سپاه سایبری» حکومتی تاريک انديش به طور لحظه
ای همه چیز را نابود می کند و مردمانی گرفتار در تنگنای نان و کار روزانه ی
خويش آنچنان دست و پاي بسته اند که به فکر لحظه ی پيش شان هم
نيستند.
در
عين حال، شبه روشنفکران و سیاستمدارانی که با امکانات وسيع مالی و تبليغاتی
(در داخل و خارج از ايران) برای ماندگاری نظام جمهوری اسلامی تلاش می کنند،
همچنان که در سی و يک سال گذشه، به مردم می گويند که «انقلاب اسلامی، انقلابی
برای عدالت بود، برای رفع تبعيض، برای تقسیم عادلانه ثروت، برای دادگری، برای
آزادی، برای دموکراسی و اين مسئولين ناخلف اند که نمی گذارند اين خواسته ها
اجرا شود». همه ی مسئولين مملکتی ـ از آن ها که اکنون بر مسند قدرت نشسته اند
تا آن ها که ظاهراً به اپوزيسيون پيوسته اند، همه سی سال است که اين کلمات را
تکرار کرده اند. و هر چند سال يک بار ـ وقتی که رنج و درد مردم از بی عدالتی و
تبعيض و خفقان به اوج می رسد ـ کسی از خودی هاشان سر بر می دارد و می گويد که:
آن چه که بد و زشت است ربطی به انقلاب و قوانين آن ندارد، و آفريده ی مجريان
قانون است. آی مردم! بياييد و نگذاريد که انقلاب عدالت خواه و آزادی خواه و
نجات دهنده ی ما از دست برود.
اجرای عدالت در خيال
همه ی مدعيان عدالت و آزادی خواهی مذهبی، که در اين سال ها و هم اکنون حتی گفته
اند و می گويند که مجريان بد بوده و قوانين را اجرا نکرده اند يک بار هم به ما
نگفته اند که اگر نوبت آن ها برسد با چه قانونی می خواهند عدالت و آزادی و
دموکراسی و عدم تبعيض و حقوق بشر را در ايران متحقق کنند. لطفا فقط به اين چند
جمله ی روشن و گويا در ماده ی چهار قانون اساسی، که هر شخصی با حداقل سواد
خواندن و نوشتن هم آن را می فهمد،
نگاه کنيد:
«کلیه
ی
قوانین و مقررات مدنی، جزایی، مالی، اقتصادی، اداری، فرهنگی، نظامی،
سیاسی و غیر اینها باید بر اساس موازین اسلامی باشد. این اصل
بر اطلاق یا عموم همه
ی
اصول قانون اساسی و قوانین و مقررات دیگر حاکم است و تشخیص این
امر بر عهده
ی
فقهاء شورای نگهبان
است.»
و قبل از آن در ماده دو، اين موازين اسلامی، که «نظام جمهوری اسلامی» بر پايه ی
آن ريخته شده، را توضیح داده اند:
1.
خدای یکتا (لا
اله الا الله) و اختصاص حاکمیت و تشریع به او و لزوم
تسلیم در برابر امر او.
2.
وحی الهی و
نقش بنیادی آن در بیان قوانین.
3.
معاد و نقش
سازنده آن در سیر تکاملی انسان به سوی خدا.
4.
عدل خدا در
خلقت و تشریع.
5.
امامت و رهبری
مستمر و نقش اساسی آن در تداوم انقلاب اسلام.
6.
کرامت و ارزش والای انسان و آزادی توأم با مسیولیت او در
برابر خدا، که
از راه
اجتهاد مستمر فقهای
جامعالشرایط بر اساس کتاب و سنت معصومین سلام الله
علیهم اجمعین،
بدست می آيد...
حقوق بشر ناممکن با قانون اساسی حکومت اسلامی
به راستی کدام شخصيت عادل و انساندوستی، با هر نوع مذهب و مرام و عقيده ای، و
کدام قهرمان توانا و بزرگی در کل جهان، با تکیه بر چنين دستورالعملی، می تواند
ضامن خوشبختی و آرامش و آسايش جامعه ای در قرن بيست و يکم باشد؟ ـ قرنی که بر
تارکش حقوقی می درخشد که از کرامت واقعی و زمينی و بلاشرط انسان می گويد و به
صراحت اعلام می دارد که «هیچ کسی نمی تواند در آن بر ديگری برتری داشته باشد.
چه از نظر
نژادی،
جنسی و جنسيتی، و چه از نظر نسبی و چه از نظر دین و عقيده و
مرام خاصی».
آخر چگونه است که مردمان ما، به خاطر بی خبری از تجربیات خود، هر چند سال يک
بار، برای نجات از بدبختی و مصیبت و جنگ و شکنجه و زندان و اعدام، دست به دامن
کسی زده اند که با همين قانون برای ما آرامش و سعادت و خوشبختی
بياورد؟
و چگونه آن ها که نام خود را روشنفکر می گذارند (چه مذهبی، چه سکولار) هنوز هم
چنين قانونی را مقابل خود و مردم گذاشته (و بگیريم صادقانه) امید دارند که از
دل آن دموکراسی و آزادی و حقوق بشر نه، حتی عدالت در حد ابتدايي خود، بیرون
آيد؟ و يا امید دارند «دیپلمات مآبانه» از سر چنين قوانين دگم و سنگ سانی گذر
کرده و به تغییر يا روشنی برسند؟ آيا نه اينکه آنها همچنان ما را به تکرار
دوباره تاريخی سی و يک ساله که لحظه ای حتی شادمانی و آرامش و خوشبختی نداشته
دعوت می کنند؟
تجربه های ناآموخته و رنج مدام ما
بله، اين پنهان ماندگی تجربه های همين سی و يک ساله است که
اين درس ساده و ابتدايي را از ما دريغ می دارد که اصلاً مهم نيست نفر بعد از
احمدی نژاد يا خامنه ای چه کسی باشد؛ آقای میرحسین موسوی باشد يا حجت الاسلام
کروبی (اين شيعیان اثنی عشری، با همه خوبی ها و حسن نيت هايشان)، يا خانم شيرين
عبادی با جايزه ی نوبل صلح و «امید به دموکراسی اسلامی» اش، يا اقای ايکس
مسلمان اهل تسنن يا خانم ايگرگ زرتشتی، مسيحی و یهودی، و يا اصلاً فلان مرد يا
زن لامذهب. مهم اين است که در وضعيت فعلی هر کس که بر صندلی رياست جمهوری و
ولايت فقيه بنشيند و بخواهد اين قانون اساسی را ـ که پایه و اساسش بر تبعيض
نهاده شده ـ پيش روی خود گذاشته و حتی کلام به کلام آن را هم درست و بدون
کمترين کم و زيادی عمل کند در همين جايي خواهيم بود که تا کنون بوده ایم، با
اندکی بهتر يا بدتر. به راستی کدام از اين آدميان می تواند حتی مسکنی بر زخم
های عميق اين سی و يک ساله ی مردمان ما در هر طيف و گروهی باشد؟ چه کسی از
مدعيان و باورمندان حقوق بشر می تواند به اين پرسش ساده پاسخ دهد که چگونه ممکن
است با اين قانون اساسی متکی بر «کرامت و ارزش والای انسان و آزادی توأم با مسئولیت
او در برابر خدا، که
از راه
اجتهاد مستمر فقهای
جامعالشرایط
و
بر اساس کتاب و سنت
معصومین سلام الله
علیهم اجمعین»
به دست می آيد حتی دريچه ی کوچکی به جايگاه واقعی همان انسانی گشود شود که در
اعلاميه ی حقوق بشر قرار است تنها سازنده و مسئول زندگی و سرنوشت
خويش باشد؟
من
سخنم با آن هايي است که آرزوی يک زندگی سالم و آزاد را برای مردمان رنج ديده ی
ايران دارند و نه آن گروه از اصلاح طلبان مذهبی و غیر مذهبی معتقد به ماندگاری
حکومت اسلامی که در بستر راحت آزادی های غربی لم داده اند، بچه هايشان به مدارس
و دانشگاه های بی خطر و بی سانسور اين سوی دنيا می روند و از قرن ها تجربه های
آموزش بشری بهره می برند، و خودشان از اين سالن سخنرانی به آن سالن می روند و
بی ترس از پاسدار و «قوانینی با موازين اسلامی» هر چه می خواهند می پوشند و هر
چه دل تنگشان می خواهد از آزادی و دموکراسی تا سکولاريسم و حقوق بشر می گويند
و در انتها همه را به دموکراسی در اسلام رهنمون می شوند و برای مردمان تشنه ی
آزادی و مشتاق يک زندگی طبیعی و سالم و امروزی نسخه های «اصلاح» می نويسند. و،
در واقع، نمونه ای هم که از جهان آرزويي خود دارند نهايتاً دوران حکومت آقای
خاتمی است ـ دورانی که همه ی افتخارشان کوشش راستين در اجرایی کردن همين قانونی
بود که، بر اساس بند بند اعلامیه ی حقوق بشر، سندی غیرقانونی و سراپا تبعيض
است.
کلاهی که هميشه بر سر ماست
و اکنون، در اين لحظه ی تاريخی، حکايت ما داستان همان آدم زحمتکشی است که رندان
شهر گهگاه کلاهی بزرگ بر سرش می گذاشتند و دار و ندارش را می بردند، و وقتی
عاقلان به او ايراد می گرفتند که «يک بار، دو بار، آخر چند بار بايد سرت کلاه
بگذارند؟ مگر تو عقل و شعور نداری؟» او با درماندگی و صداقت پاسخ می داد که:
«چرا، هم عقل دارم و هم شعور، اما اينها هر بار به شکلی متفاوت و تازه سراغم می
آيند؛ شکلی که ظاهراً هيچ شباهتی با قبلی ها ندارد.» و بيچاره نمی دانست که
بايد عقلش را برای درک عمل کلاهبرداری به کار برد و نه برای
شناخت کلاهبردار.
متأسفانه، بنظرم می رسد که رنج های ما همچنان تکرار خواهد شد اگر که بی تفاوت
از تجربیات گذشته و دريافت ريشه های حوادثی که برسرمان آمده بگذريم، تاريخ ما
تکرار خواهد شد، در اين عبوديت و بردگی که اکنون صدای زنجیرهايش در جهان پیچيده
و گوش های ما به روی آن بسته است. و تاريخ ما تکرار
خواهد شد اگر همچنان در حاشيه های جهان متمدن حضوری ناروشن در «هنوز»
داشته باشيم و نفس هامان در عالمی کهنه و نو شود که قرن ها با تمدن امروز بشری
فاصله دارد
29 مه 2010
shokoohmirzadegi@gmail.com
aaa |