Shokooh Mirzadegi

مقاله

شکوه میرزادگی

بازگشت به صفحه اصلی

قصه

شعر

مقاله

يادداشت

  نگاه يک زن

مطالب  ديداری

مطالب  شنيداری

مرکز  اسناد  زنان

نامه های سرگشاده

کتاب های در اينترنت

کتاب های منتشر شده

کتاب های در دست انتشار

*****

 تماس

 شرح حال

آلبوم عکس

English Section

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Puyeshgaraan

 

 

 

 

 

خانم ها، آقایان باور کنید به این هم می گویند مبارزه ی مدنی

شکوه ميرزادگی

به آن دسته از دوستان فیس بوک

که از این رسانه به جای ناسزا و اهانت به دیگران

و شایعه پراکنی های بی اساس و ناامید کردن مردمان

حرکتی زنده را سازمان دادند.

جشنی ملی و زمینی، در روزی مذهبی

هفته ی گذشته، جشن «آبپاشان» یا «آبریزان» یا «ستایش باران»، که یکی از جشن های زمینی و غیر مذهبی ایرانی در ماه تیرگان است، با یک فراخوان فیس بوکی در روزهای نخستين ماه امرداد و با حضور تعداد زیادی (خبرها از صدها تا هزارها را حکايت می کنند) در تهران برگزار شد. تقاضای اجرای این مراسم برای نیمه تیر، که همزمان با جشن آبپاشان است، به شهرداری رفته و شهرداری هم با آن مخالفت کرده و، در نتيجه، درخواست کنندگان اجرای آن را دوباره و این بار بمناسبت نیمه ی شعبان، که روزی مذهبی است، تقاضا کرده بودند و موفق به اجرای آن هم شدند. در واقع، آن ها از همان روشی استفاده کردند که طی چهارده قرن پدران و مادرانشان برای حفظ  جشن ها و نمادها و نشانه های ملی خود به کار برده اند.

گویا کسانی که مجوز صادر کرده بودند باورشان نمی آمد که مراسم این گونه برگزار شود. و از آن روز تا کنون بازتاب گسترده ی این مراسم، اظهار نظرها و شایعات مختلفی را پيرامون آن پراکنده است، از اعتراض مسئولین و امام جمعه ها و رسانه های دولتی گرفته تا این که: «باز نزدیک انتخابات شده و حکومت دارد مردم را برای به خیابان آمدن و فضای انتخاباتی را شادمان و رضایت آمیز کردن آماده می کند.».

من فکر می کنم که این سخنان هم می توانند درست باشد و هم غلط. اما، در هر دو صورت، آن چه مردم در ارتباط با این مراسم، و یا اصولاً هر نوع جشن و سنتی زمینی ـ ایرانی ديگر، انجام می دهند نوعی مبارزه ی مدنی و زیباست و حکومت، هر چقدر هم که بخواهد تا از نتایج آن به نفع ماندگاری خود بهره برداری کند، همچنان که در سی و دو سال گذشته، موفق نخواهد شد و راهی جز تسلیم یا فرار در مقابل این موج زیبای انسانی  را نخواهد داشت.

 

آغازگاهان این مبارزه ی مدنی

از همان روزهای اول انقلاب، حکومت اسلامی به خاطر جوازی که پدیده ای به نام «انقلاب اسلامی» از سویی، و پدیده ی ساختگی دیگری به نام «جمهوری اسلامی»، از سوی دیگر، به او داده بود دست به انواع عملیات غیرانسانی و ضد ساده ترین حقوق مردمان ایران زد و در اين راه از کشتار و زدن و بستن و خفه کردن گرفته تا ممنوعیت هایی در ارتباط با نوشیدن و پوشیدن و گفتن و شنیدن را بکار گرفت. یکی از اين اقدامات تلاش برای حذف جشن های ملی غیر مذهبی ایرانیان بود ـ يعنی جشن هایی مثل  نوروز، چهارشنبه سوری، سیزده به در، یلدا،  و مهرگان که در پی انقلاب مشروطیت و تا قیل از انقلاب برگزاری اش بسیار عادی و طبیعی انجام می گرفت. اگر چه در طول 1400 سال گذشته نیز مردمان ايران، بر خلاف خواست برخی از حکومت های زیر تسلط مراجع مذهبی، این مراسم را به هر شکلی که می توانستند، و با چسباندن عناوینی مذهبی به آن و آوردن نقل قول هایی از بزرگان اسلام، حتی داخل خانه ها و حرمسراها برگزار می کردند.

نکته ی بسیار مهم و قابل توجه آن است که اگرچه مردمان در مورد خیلی از این ممنوعیت ها ـ حداقل از نظر ظاهر ـ به ناچار رضایت دادند و عقب نشینی کردند، در مورد جشن ها و مراسم ملی شان از خود ایستادگی قابل تحسینی نشان دادند. مثلاً، در خیابان روسری سر کردند که توسری نخورند، به جای میخانه در پنهان خانه ها شراب نوشیدند تا مزه ی شلاق محتسب را نچشند، و جوان هامان به دروغ گفتند که بين خود صیغه ی محرميت خوانده ایم تا مجوز عشق ورزیدن داشته باشند، و یا حاضر نشدند حتی به دروغ تن به آن قانون کثیف قرون وسطایی چند همسری بدهند که برای عيش مردان هرزه ـ بیمار و  برای زنان بدبخت و ناآگاهی که دومی بودن را می پذیرند ساخته شده است. آنها شلاق خوردن و تنها بودن را، با عوارضی چون حسرت و افسردگی، بر تسليم شدن به اين فضای غير انسانی ترجیح دادند.

اما سی و دو سال است که هیچ فشار و زور و کتک و اولتیماتوم مذهب سرشته ای، و يا هيچ فتوای آیت الله بر آمده از اعماق تاريخی، نتوانسته است این مردم را وادارد که از برگزاری آیین های شادی آفرين فرهنگ ایرانی مان عقب نشینی کنند. حتی، با نگاهی به موارد مختلف اينگونه اولتیماتوم ها و فتواها در طول سی و دو سال گذشته، می بینیم که اتفاقاً آن که عقب نشینی کرده حکومت بوده است؛ بگیریم که به تدريج اما بهر حال این عقب نشینی صورت گرفته است. و اين امر تا جایی یوده که حتی بخشی از حکومت موجود را، که خود از ویرانگران میراث فرهنگی و ملی ما بوده اند، وادار به تظاهرات «مکتب ایرانی» کرده است.

در برابر اين عقب نشینی ها، مردم، و به خصوص جوان ها، در  اجرای جشن های ملی خود پیشروی داشته اند و، در طی سی و دو سال گذشته، روز به روز به گسترش این جشن ها کمک کرده اند؛ تا جایی که حتی جشن ها و مراسمی که در گرد و غبار قرن ها استبداد مذهبی حاکم بر سرزمین مان گم شده بودند ـ جشن هایی چون تیرگان و  سپندارمزدگان و بهمن گان و ... ـ مطرح شده و روزهایی نیز برای بزرگداشت رهبران ملی ـ تاریخی چون کورش بزرگ، و یا چهره های استوره ای همچون آرش کمانگیر، و بابک خرم الدین به ردیف جشن های رنده مانده و پويا اضافه شده اند

نقش اپوزیسیون و سازمان های حقوق بشری در این نوع مبارزات

بدون تردید انجام دهنده ی همه ی این کارها تنها مردمان فرهنگ دوست ایران، و به خصوص جوان ها و برخی از نهادهای فرهنگی غیر دولتی در خارج از ایران و در ایران (قبل از این که دو سه سال پیش همه شان بسته شوند)،بوده اند که بدون هیچ حمایت مالی و معنوی از سوی هیچ دولت و دولتمردی چنين امری را ممکن ساخته اند. و  می بینیم که آنها هنوز و همچنان به هر بهانه ای به ادامه ی راه شان مصر هستند.

در عين حال، متاسفانه، شاهد آنيم که هم اکنون نيز مردان و زنانی سیاسی و بسیاری از گروه های اجتماعی، حتی در اپوزیسیون حکومت اسلامی، که می توانند بصورتی بالقوه بزرگترین پشتیبان این نوع مبارزات شریف، انسانی، و مدنی باشند، نه تنها هیچ توجهی به این نوع مبارزات ندارند بلکه حتی به آن نگاه بی اهمیتی دارند. چرا که در این نوع مبارزات نه از شعارهای بزن و بکش خبری است و نه از شعارهای به ظاهر مدنی و در اصل معطوف به سازشکاری با حکومت موجود. حتی، برخی از افراد و گروه های اجتماعی و حقوق بشری که مرتب از مبارزه ی مدنی، یا مبارزه ی بدون خشونت، سخن می گویند، با این که در دلسوزی ها و هدف های انسانی شان شکی نیست، در کار خود همواره الگوهای کلیشه ای و برگرفته از رساله های مربوط به این مبارزات در غرب را در نظر دارند و از الگوهای بومی و ايرانی بی خبرند و، در نتيجه، اغلب نسخه هاشان هم در مورد این نوع مبارزه قابل اجرا در کشوری چون ایران نیست.

اتفاقاً برخی از این افراد که علاقمند به تئوری «نسبیت فرهنگی» هم هستند و مقالاتی هم در این مورد نوشته اند، در این جا فراموش می کنند که یکی از مهمترین سرچشمه های تفاوت های کنش اجتماعی و فرهنگی در جوامع مختلف بشری برگزاری همین جشن ها و مراسم و عادات و رسومی بارمانده از گذشته های مردمان است. مثلاً، در همان حال که حجاب زن، یا ازدواج کودکان زیر سن قانونی، و يا بسیاری ار اينگونه پديده ها را مربوط به فرهنگ ما می دانند و معتقدند که نباید دست به ترکیبشان زد، به بخش های همیشه زنده و امروزی فرهنگ ما کمترین لطف و توجهی ندارند.

کوشندگان سیاسی و اجتماعی، به خصوص کسانی که معتقدند سرزمین ما چاره ای ندارد جز اينکه بهر صورت شده از این بحران سراسر تبعیض و تاریکی رها شده و به دروازه های روشن زندگی سالم و طبیعی انسان امروز برسد، اگر توجهی خاص به شناخت و عملکرد فرهنگ ایران، برکنار از عقاید و مذاهب و مرام های خود نداشته باشند، محال است که بتوانند کوچکترین قدم موثر و کارسازی در این راه بردارند.

مثلاً، آگاه شدن بر این اصل مهم که «گوهر اصلی فرهنگ ایرانی ما شادمانی است» و می توان از این فرهنگ و مراسم و جشن های زمینی آن، در جهت مبارزه با خشونت، اندوه، بی عدالتی و تبعیض های جنسی و قومی و مذهبی و فرهنگی استفاده کرد کار بسیار ساده ای است. جایی خواندم که اخیراً دانشمندان کشف کرده اند که در دی.ان.ای برخی از آدم ها ترکيباتی وجود دارد که آنها را بسوی آزادی خواهی رهنمون می کند. و برای من این امر کاملاً قابل باور است که در دی.ان.ای مردم ایران، و نيز ـ البته ـ مردمان هم فرهنگ با ایران، شادمانی یکی از اجزای ساختمان وجودی آن هاست و بهمين دليل نيز هست که ده ها یورش و اشغال و تحمیل فرهنگ های مختلف مهاجمین نتوانسته است آن را از ما مردمان ما بگیرد.

این را اگر سال های اول انقلاب هم کسی متوجه نشد یا نخواست که متوجه شود، اکنون دیگر، پس از سی و دو سال، نمی تواند آن را ندیده بگیرد. حتی در اوج دوران هایی که برخی معتقدند «دوران سازندگی» بوده است، یا «بهترین دوران اصلاح طلب ها» که معتقدند مردمان کمترین خشم را نسبت به حکومت داشته اند،  باز هم دیده ایم که مردم، با بهره گرفتن از هر فرصت به دست آمده در تنگناهای سياسی حکومت، جشن های ملی خود را ده ها برابر بهتر و وسیع تر از عیدهای مذهبی گرفته اند؛ با همه ی کمک های سخاوتمندانه ی حکومت به برگراری عیدهای مذهبی و با همه ی مشکلات اقتصادی که در اجرای جشن های ملی گريبانگير مردم ما بوده است.

و جالب این که در ميان این عاشقان جشن های ملی هم تعداد مسلمانان زیاد بوده و هم تعداد غیر مسلمانان و هم شمار بی مذهبان. چرا که جشن های زمینی و ملی ما همگانی بوده و شیوه ی برگزاری آنها از عنصر آزادی و آزادگی و گوناگونی خواهی سرشار بوده است. يعنی، کسی لازم نیست که اهل مذهب خاصی باشد، یا حتماً روسری به سر کند یا نکند، نماز بخواند یا نخواند، تا جزیی از اين همايش های شادمانه باشد. آنچه در فضای اين جشن ها وجود دارد فقط شادمانی است و سرور و سرخوشی؛ درست همانگونه که در جشن های ملل متمدن و صاحب دموکراسی و آزادی نيز چنين است. در واقع، اگر کسی به حقوق بشر اعتقاد داشته باشد نه تنها نمی تواند اجرای هیچ کدام از این جشن ها را  نفی کند بلکه به خاطر آرامش و سلامت جوامع بشری لازم می بيند که در گسترش آن ها ياری رسان باشد.

طبیعی است که، به خاطر عدم آموزش های فرهنگی و تاريخی مناسب، که نه در مدارس ایران وجود دارند و نه رسانه های عمومی ـ چه در ایران و چه بیرون از ایران ـ ارزش های واقعی و امروزی فرهنگ ایرانی ما در حد وسیع و به درستی مطرح نشده است، در مواردی مسایل فرهنگی در ميان مردمان ما به صورت نوعی ناسیونالیسم کاذب که در درونمايه ی خود حامل فاشیسم است ظهور می يابد؛ یا به صورت باستان گرایی و کهن گرایی افراطی که گذشته را نه برای آینده که فقط محصور در گذشته می بيند. اما، به باور من، این مسایل به سرعت قابل حل شدن خواهند بود اگر کوشندگان فرهنگی و اجتماعی دلسوز، به این بخش از فرهنگ سرزمین ما نیز نگاهی جدی تر و واقع بین تر و بدون تعصب و حب و بغض ناشی از اعتقادات مذهبی و  یا ایدئولوژیک داشته باشند.

اگر شادمانی گوهر فرهنگ ما است، چرا امروز را بايد زندانی ارزش های نالازم و کهنه کرد. چرا نباید به آن دانه های قابل رشد و باليدن در فرهنگ مان توجه کنیم که می توانند برای آينده مان سايه ساری از آسايش و رفاه همگانی فراهم آورند.

و فرياد شادمانی جوانان ما در جشن آبپاشان از اين سکو نوعی مبارزه ی مدنی  و بی خشونت است که رو به سوی خواستاری ایرانی شاد و امروزین را دارد

دوم آگوست 2011

shokoohmirzadego@gmail.com