Shokooh Mirzadegi  

شکوه میرزادگی

19 بهمن ماه  7 فوريه 2009 

بازگشت به صفحه اصلی

قصه

شعر

مقاله

يادداشت

  نگاه يک زن

مطالب  ديداری

مطالب  شنيداری

مرکز  اسناد  زنان

نامه های سرگشاده

کتاب های در اينترنت

کتاب های منتشر شده

کتاب های در دست انتشار

*****

 تماس

 شرح حال

آلبوم عکس

English Section

 

 

 

   

 

 

 

 

 

 

 

Puyeshgaraan

 

 

 

 

 

تنها انقلاب جهان که عليه زنان بوده است

تصویر واقعی و رنجور زن امروز ایران را تنها می شود در آینه ی قوانین موجود در ایران دید؛ قوانینی که ماهیت ضد انسانی شان بر هیچ کسی پوشیده نیست.

اگر در گذشته، و حتی تا همین چند سال پیش، نمی شد ادعا کرد که انقلاب سال پنجاه و هفت ایران زندگی زنان این سرزمین را به ویرانی کشانده است  امروزه به جرات می شود گفت و ثابت کرد که این انقلاب «اسلامی» اولین و تنها انقلاب در جهان است که بیشترین ضایعات را در زندگی زنان یک سرزمین ایجاد کرده و، در واقع، علیه زنان یک سرزمین دست به کار شده و روز به روز زندگی و پیشرفت و آینده آن ها را مورد تهدید قرار داده است. اگر انقلاب های دیگر جهان را در نظر بگیریم، خواهیم دید که هر کدام ضایعات مادی و معنوی زیادی داشته و، در عین حال، اثرات مثبت زیادی را هم با خود آورده اند.  معمولاً همه ی انقلاب ها در ابتدا همه چیز را به هم می ریزند و در هرج و مرج ناشی از آن زندگی مردمان را دستخوش مشکلاتی می سازند اما، آن گونه که تجربه های تاریخی نشان می دهند، در پی این تغییرات و مشکلات معمولاً دو نتیجه به دست آمده است: برخی از انقلاب ها جامعه را به سوی پیشرفت و، مهم تر از همه چیز، آزادی و دموکراسی کشانده اند و برخی نیز تنها در امور اقتصادی پیشرفتی داشته اند اما از نظر اجتماعی به مراتب بسته تر و غیر دموکرات تر از قبل خود شده و دیکتاتوری جدید را، با شکل و شمایلی دیگر، قوی تر و سنگین تر، در جامعه  استوار کرده اند. این انقلاب ها یا همچون انقلاب آمریکا و فرانسه بوده اند که در مدتی کوتاه پس از انقلاب بر پیشانی شان مفهوم حقوق بشر و آزادی درخشیده است و یا همچون انقلاب شوروی عمل کرده و از دلشان هیولای دیکتاتوری استالینستی سر برکشیده؛ یا همچون انقلاب صنعتی اروپا جهان را تکان داده و حرکتی عظیم و درخشان به سوی جلو داشته اند و یا همچون انقلاب مشروطه ی خودمان کشوری را از قرون وسطای خود بیرون کشیده و به قرن بیستم آورده اند. اما آنچه در همه این انقلاب ها (با هر نظری که درباره نتایج کنونی اش داشته باشیم)  رخ داده بدون استثنا اثر مثبتی است که در زندگی زنان داشته اند. به هر کدام از این انقلاب ها که نگاه کنید می بینید که زنان در پی هر کدام از آنها به حقوقی بیشتر رسیده اند و قدمی به پیش برداشته اند؛ اینگونه دستاوردها را در انقلاب مشروطه ی خودمان هم می توانیم ببنیم که، با وجود همه ی فشارهای مذهبی و با همه ی عقب افتادگی های جامعه ی آن زمان، موجب شده تا از دلش زنانی سربر کشند و قد علم کنند و، در هر گوشه ی سرزمین بدبخت و تقریبا قرون وسطایی آن روز ما، ده ها انجمن سری و غیر سری بوجود آورند که ویژگی هایی امروزی و مدرن داشتند، که الگوهاشان جهانی بود و مدرن و، به همین دلیل، از همان اولین دولت مدرنی که در ایران تشکیل می شود خواهان آزادی ها و برابری های اجتماعی می شوند و ظرف فقط چند دهه می توانند از نظر حقوقی و قانونی با زنان کشورهای پیشرفته همسان شوند. اما انقلاب اسلامی زنان را نه تنها از پیشرفت باز داشت بلکه آنها را قرنی به عقب راند. اثبات چنین ادعایی  بسیار ساده است. خواهش می کنم نگاهی به روزنامه های موجود در جمهوری اسلامی و در ارتباط با سالروز انقلاب بیندازید و به سخنان زنانی گوش دهید که درباره ی انقلاب می گویند؛ زنانی که اکنون در پست های مهم دولتی جا خوش کرده اند؛ زنانی که نمایندگان مجلس آن سرزمین هستند؛ زنانی که گرداندن آموزش و پرورش آن سرزمین را در دست دارند. گفته هایشان را بخوانید و بشنوید. همه شان سه الگو دارند: یکی حضرت خدیچه، دیگری حضرت فاطمه و سومی هم حضرت زینت ـ یعنی شخصیت هایی مذهبی که در 1400 سال پیش می زیسته اند. و همه ی این زنان چشم به دهان و در خدمت آیت الله ها و حجت الاسلام هایی هستند که نه تنها درکی از برابری زن و مرد ندارند بلکه اینگونه برابری را از گناهان کبیره می دانند.  انقلاب سال پنجاه و هفت به طور قطع اولین و تنها انقلاب جهانی است که بیشترین اثر منفی را بر زندگی زنان یک سرزمین گذاشته است. به عقیده من زیان های این انقلاب برای زنان آنقدر وسیع و آنقدر عمیق و جدی است که می توان آنرا به مراتب سنگین تر و ویرانگر تر از، مثلاً، حمله ی مغول و حمله ی اعراب به ایران دانست؛ با این تفاوت که در «حمله ی جمهوری اسلامی»، برخلاف گفته ی خیلی ها، حتی ظلم هم به یک اندازه بین زن و مرد تقسیم نشد و زنان هدف اصلی تیرهای ویرانگر عقب ماندگی و تبعیض و نابرابری شدند. اثری که این انقلاب بر زندگی زن ایرانی گذاشته هم جنبه های قانونی دارد و هم جنبه های اجتماعی؛ و با نگاهی ـ حتی غیر پژوهشی و سریع ـ به وضعیت اجتماعی زنان در این بیست و هشت سال گذشته و مقایسه آن با گذشته ای که داشته اند می تواند عمق فاجعه ای را که در زندگی زنان این سرزمین اتفاق افتاده مشاهده کرد. اکنون، پس از بیست و هشت سال گذشته از انقلاب، نسل دیگری که با انقلاب زاده شده اواخر دهه ی بیست عمر خود را پشت سر می گذارد می بینم که تصویر زنان ما چیزی کم رنگ تر و بیچاره تر از بسیاری از زنان دیگر کشورهای جهان است. این تصویر را نه می شود در چهره زنانی دید که در کوچه و خیابان ـ به قول بعضی ها «زلف رنگ آمیزی شده را بیرون نهاده و با دهن کجی از کنار پاسدار می گذرند» ـ و نه از آن تعداد زنان دانشگاه دیده ای که طبق آمارهای رسمی فقط چند درصدشان وارد اجتماع می شوند و ناچارند با مدرک دانشگاهی در خانه بنشینند و دستشان را جلوی شوهر دراز کنند و نگران از دست دادن زندگی و بچه هایشان باشند. این تصویر دردناک را جتی نمی شود در حداکثر آن هزار زنی دید که در تظاهرات زنان از اوباش کتک می خورند و باز از برابری می گویند؛ یا در حضور زنان بسیار اندکی دید که برای حذف سنگسار و قوانین هراسناک دیگر تلاش می کنند. این تعداد زنان را (به نسبت جمعیت) در زمان ناصرالدینشاه هم می شد دید که حتی از درون حرمسراها دم از برابری زن و مرد می زدند و برای تغییر جامعه به نفع خودشان تلاش می کردند. تصویر واقعی زن امروز ایران را تنها می شود در آینه ی قوانین موجود در ایران دید؛ قوانینی که ماهیت ضد انسانی شان بر هیچ کسی پوشیده نیست. تصویر رنگ پریده و رنجور زن ایرانی را می شود در جضور خفت بار زنانی دید که در پست های دولتی خدمت می کنند و الگویشان هنوز حضرت زینبی است که که از زندگی اش بیش از چند ماهی را در اسارت بسر برد و یا حضرت فاطمه ای که هنوز کودکی را تمام نکرده به خانه ِ شوهر رفت و به بیست سالگی نرسیده، پس از چهار بار زائیدن، دیده از جهان فروبست. اینها دو شخصیت مذهبی اند که در سرزمینی دیگر، با فرهنگی دیگر، زیسته بودند ـ آن هم نه در روزگار ما، که در هزار و چهارصد سال پیش. تصویر بی رنگ و رنجور زن ایرانی را آنجایی می شود دید که وقتی نمایندگان زن مثلا پارلمان ایران در همایشی در ترکیه شرکت می کنند کارشان به مسخره شدن در نشریات آن کشور می کشد؛ کشوری که زنانش تا همین سی سال پیش، چه از نظر قوانین و چه از نظر روابط اجتماعی، حسرت زنان ایران را می خوردند. می توان این تصویر را در انبوه دختر بچه هایی دید که در دوازده سیزده سالگی به جای بازی و آموزش یا به خانه شوهر می روند و یا در کوچه و خیابان پوسترهای مرگ بر و زنده باد را برای حکومتی به دست می گیرند که بیش از هر دشمنی به نابودی شان برخاسته ...  و بالاخره تصویر بی رنگ زنان ایران آنجایی بیش از همه به چشم می خورد که حتی زنان پیشرفته اش، همراه با بسیاری از روشنفکران ایران و از ترس اینکه به سلطنت طلبی متهم شوند (بی آن که بخواهم در این جا قضاوتی درباره ی ماهیت و اهمیت یا بی اهمیتی سلطنت طلب بودن یا نبودن داشته باشم) حاضر نیستند اذعان کنند که ما اگر در هیچ چیز عقب نرفته باشیم و حتی ـ در یک فرض خوش بینانه ـ قبول کنیم که در همه چیز پیشرفت کرده ایم، ناچاریم بپذیریم که در مورد زنان مان بسیار عقب رفته ایم. و خطر اینجاست که  نگران نبودن در مورد اینکه هم اکنون نیمی از جامعه ی ایران در حال از دست دادن کامل حقوق اجتماعی خویش و حتی هویت خود به عنوان یک انسان قرن بیست و یکمی است،  می تواند به تخریب جبران ناپذیر کل جامعه بیانجامد. شاید با تأسف بسیار باید پذیرفت که انقلاب ایران، در واقع، اولین و تنها انقلاب «موفق» علیه زنان بوده است.

22 بهمن 1385