جنجالی بر سر جشن اسفندگان
از
چند روز پيش در ايران درباره ی
«جشن اسفندگان»
(که عده ای آن را مصادف با 29 بهمن و عده ای 5 اسفند می دانند، و
نظر بيشتر اهل
پژوهش به پنجم اسفند است) برنامه هايي به اجرا در آمده است. اين
برنامه ها
دارای حداقل سه رويکرد به روز اسفندگان هستند. عده ای می گويند که اين
روز را بايد،
به همان
عنوان «اسفندگان» و همچون ديگر جشن های ايرانی که در همه ی ماه
های سال پخش
اند، گرامی داشت و جشن گرفت؛ گروهی ديگر معتقدند که اين روز را بايد به
عنوان «روز زن
ايرانی» و در بزرگداشت زنان جشن گرفت؛ و گروه سوم هم می گويند که
بهتر است اين
روز را به جای روز «هشت مارس» جشن گرفت.
من،
به عنوان يک علاقمند به فرهنگ
ايرانی، و از
آنجا که جشن و شادمانی را جزو فرهنگ واقعی ايرانی می دانم، با هر نوع
جشن و شادمانی
موافق ام و فکر می کنم که انسان شايسته ی غم و اندوه و بدبختی نيست و
حق او شاد بودن
و شاد زيستن است. به همين دليل، دليلی برای مخالفت با اين که جشن
اسفندگان را به
عنوان روز ملی زن نيز جشن بگيريم نمی يابم ـ
به ويژه
که اين امر ثابت
می کند که، در
تاريخ و فرهنگ ايرانی ما نيز، زنان تنها به دليل تقدس مادری و «بهشت
زير
پای شان» مورد احترام نيستند.
اما
با اين که بياييم و به جای
هشتم مارس روز
پنجم اسفند را «روز زن» بخوانيم به شدت مخالفم؛ چرا که «هشتم مارس»
روزی جهانی و
متعلق به زنان همه جای دنيا، و از جمله زنان ما، است و نگاهی امروزی
به مساله زن
دارد و اساس و پايه اش بر برابری حقوق زن و مرد، آن هم در اندازه هايي
که ما امروز در
چهارچوب حقوق بشر می شناسيم گذاشته شده است. حال آنکه اختراع يک روز
ايرانی برای
زنان تنها به جدا شدن زنان ما از جريانات جهانی می انجامد و روز ملی زن
را بعنوان بدلی
برای روزی جهانی و مدرن مطرح می کند.
و
اما در يکی دو ساله ی اخير عده
ای هم پيدا شده
اند که می گويند «چون روز اسفندگان روز زن ايرانی است و عشق هم در
ارتباط با زن
است، پس بهتر است که اين روز را "روز عشق" بناميم». اين عده به شدت
اصرار دارند که
«اسفندگان» را به جای «روز والنتاين» بگذاريم. حتی امسال کار به
جايي رسيده که
پوسترهايي چهاررنگ را در برخی از مناطق ايران پخش کرده اند که در آن
29 اسفند «روز
عشق» نام گرفته. در اين پوسترها نيش و کنايه هايي هم به «فرهنگ
مهاجم غربی»
(که عشق را فقط در فيزيک و ظاهر می بيند) زده شده است و اين که فقط
«ما» هستيم که
عشق را می فهميم و آن را در جنبه های عميق و روحانی اش ارج می
گذاريم!
اين
نوع شعارها، گذشته از اين که
از ذهنيتی
امروزی و متمدنانه برنمی آيند، اتفاقا با فرهنگ ما نيز کاملاً در تضاد
اند. اگر ما به
فرهنگ مان می باليم، در واقع نظرمان به آن بخش است که ارزش به روز
شدن و امروزی
شدن دارد، يعنی با فرهنگ های ديگر سر ستيز ندارد، و به کرامت انسان در
گستره ی زمين،
و به دور از هر عقيده و مرام و مذهب و فرهنگ و تفکری، باور دارد.
بنظر
من، اين همان نگاه خودی و نا
خودی کننده و
تبعيض گذاری است که جمهوری اسلامی می کوشد تا آن را جا بياندازد، مبنی
بر اينکه همه
چيز حتی خود اسلام تنها به سبک جمهوری اسلامی خوب است (نمونه اش اسلام
به سبک دراويش
نعمت اللهی است که کفر شناخته شده و آنها را بايد به زندان انداخت و
خانقاه و خانه
شان را با بولدوزر ويران کرد). در اين نگاه، مذهب بهايي برحق نيست و
بايد سر از تن تک تک
پيروانش جدا
کرد و خانه هاشان را با خاک يکسان کرد؛ يا مذهب يهود وابسته به
صيهونيسم است و
بايد از سطح کره ی زمين محوشان کرد؛ و يا مذهب مسيح زيربنای
استعماری دارد
و بايد با آن چنين و چنان کرد و از اين قبيل حرف های انسان ستيز.
من
تصور می کنم کسانی که به فرهنگ
ايرانی احترام
می گذارند و قصد دارند که آن را توسعه دهند و به روز کنند، بايد
مقابل اين نوع
روش ها بايستند. فراموش نبايد کرد که گرايش های ناسيوناليستی تا
آنجايي سلامت
اند و به استقلال و آزادی يک سرزمين کمک می کنند که به فاشيسم نزديک
نشوند. بخصوص
که مرز ميان اين دو می تواند به اندازه ی مويي نازک باشد و اينگونه
وارونه نگريستن
به فرهنگ خردمدار و مهروش ايرانی خطر گذشتن از اين مرز حساس را به
همراه دارد.
|