Shokooh Mirzadegi

شکوه میرزادگی

شعرـ   هشتم مرداد  1387 ـ 29  جولای 2008

بازگشت به صفحه اصلی

قصه

شعر

مقاله

يادداشت

  نگاه يک زن

مطالب  ديداری

مطالب  شنيداری

مرکز  اسناد  زنان

نامه های سرگشاده

کتاب های در اينترنت

کتاب های منتشر شده

کتاب های در دست انتشار

*****

 تماس

 شرح حال

آلبوم عکس

English Section

 

 

 

   

 

 

 

 

 

 

 

Puyeshgaraan

 

 

 

 

 

 

هيچ معجزه ای نيست!

شکوه ميرزادگي

 

وقتی که پتک ها

        بر کلمات روشن باستانی

فرود آمدند

چشم های شب بسته بود.

تنها ارابه ران صورت فلکی

و  آتشکده ای در اعماق خاک

شاهد ما  شدند

***

نمی دانم

در کدام لحظه اتفاق افتاد

چه وقت از دهمين ثانيه گذشت

و انفجار بزرگ  چگونه رخ داد

که از آسمان فرود آمديم

و بر ساحل ستاره شديم

 نگاه کن!

هنوز لاک پشت ها از صدای چنگ خدايان می ترسند،

هنوز خواب نجات دهنده  را می بييند،

و هنوز قدم های کوچک شان نقشی محتاط بر ماسه ها می کشد. 

هنوز نمی دانند

قهرمانان بازاری اند

پيامبران فرسوده

 

هيچ معجزه ای نيست

مگر عشق

       ـ همان حيات هوشمندی که

تنها در سياره های زنده نفس می کشد،

از فرمان خدايان سر می پيچد،

        و بر تن سيب بوسه می زند.

 

***

نگاه کن!

کتبيه ی زخمی همچنان آرام است

و برلبان سنگي اش

             شادمانی می خندد.

می داند، آتش فرو نمی نشيند

تا آتشکده ای باقی است

 

جبر است شادمانی ما

در پايان زخم و نمک

و آغاز راه های ابريشم و شير،

وقتی که ذره های کوچک نور

می گردند و می گردند و می گردند

و گوی بزرگی از  آتش می شوند

تا از حلقه های مهر بگذرند

***

می گردی و نگاهم می کنی

آبی می شوم

                سرخ می شوم

                             آفتاب می شوم

و عطر مست بيدهای مجنون

در نفس آتش می پيچد.

***

 

می دانم

ديگر آهن و اتم

قلب زمين را زخمی نخواهد کرد

و تيرگی و خشم

                  مهربانی را.  

 

سی ام جولای 2008