رقصی چنین ...
میخواهم با تو برقصم
در ميهمانی آهو،
در سرزمين مادر آبها.
میخواهم با تو برقصم
با پيراهنی از مهر و
کفشی از ستاره،
بر متن اطلسی يک تانگو.
میخواهم با تو برقصم
بر برگ برگِِ ِ يک گل ِ نيلوفر آبی،
و با هر چرخش نسيموار نُتی
بچرخم و….
… سر بر سينه نور بگذارم
می خواهم با تو برقصم
با کوبش قلب سپيد يک سُل
در فرود و فراز هر آرشه
و در امواج هر کليد
و تا ميانهی درياهای صبح بروم.
میخواهم با تو برقصم
از کرانههای پاتارا
تا دشتهای پاسارگاد؛
و خانههای گم شده در خاک را
با نفسهای تو بيدار کنم.
میخواهم با تو برقصم!
دنور – سپتامبر 2005