Shokooh Mirzadegi

شکوه میرزادگی

از نگاه يک زن ـ 16 فوريه 2008

بازگشت به صفحه اصلی

قصه

شعر

مقاله

يادداشت

  نگاه يک زن

مطالب  ديداری

مطالب  شنيداری

مرکز  اسناد  زنان

نامه های سرگشاده

کتاب های در اينترنت

کتاب های منتشر شده

کتاب های در دست انتشار

*****

 تماس

 شرح حال

آلبوم عکس

English Section

 

 

 

   

 

 

 

 

 

 

 

Puyeshgaraan

 

 

 

 

 

پروين اردلان،

زنی که شايسته ی هر جايزه ای است 

درباره ی جايزه گرفتن پروين اردلان، يکی از مهم ترين و فعال ترين چهره های سال های اخير ايران در امور زنان، بسيار نوشته اند و من تنها می خواهم يک نکته را به آن مجموعه اضافه کنم: «اگر پروين اردلان نبود، جنبش های رهايي زنان در ايران معاصر يکی از پايه های اصلی خود را نداشت». متاسفانه، به نسبت جمعيت ايران، و در مقايسه با زنان کشورهای ديگر خاورميانه، و با توجه به تاريخ مبارزات زنان ايران که از همه ی کشورهای خاورميانه طولانی تر است، ما زنان اندکی داريم که در ارتباط با حقوق و برابری زنان فعال بوده اند. اما در ميان اين اندک زنان، کسانی را هم داشته ايم که با جان و دل، و با گوشت و پوست خود در اين راه تلاش کرده اند. يکی از اين زنان پروين اردلان است: انسانی پر توان، با پشتکار، پر مهر و با درکی درست و کامل از مسايل کاملاً امروزی مربوط به زنان.  او به خوبی می داند که تنها همراهی و همگامی زنان با هم است که آنها  را به پيروزی می رساند؛ و نه رقابت و درگيری و تکه پاره شدن.  چند روز پيش، وقتی شنيدم پروين اردلان جايزه ی «پالمه» را دريافت داشته، از صميم قلب خوشحال شدم و فکر کردم که او به راستی شايسته ی گرفتن هر جايزه ای است

 

 

 سلامت روحی و فيزيکی زنان ايرانی

  در خطری جدی است

هر وقت يکی از طرفداران جمهوری اسلامی می خواهد امتيازات اين حکومت را بشمارد، و به خصوص وقتی بخواهد بگويد که: «اين انقلاب به نفع زنان ايران تمام شده است»، به تعداد بالای دانشجويان دختر در ايران استناد می کند. اما تقريباً هيچ کدام از اين «امتياز بده ها» (تا آنجا که من خوانده ام) ننوشته اند که ايران به نسبت بسياری از کشورها، حتی کشورهای خاورميانه، کمترين تعداد زنان دانشگاه ديده را دارد که وارد بازار کار می شوند. و نيز هيچ کدام از آن ها (تا جايي که من خوانده ام يا شنيده  ام) اشاره ای به اين مساله نکرده  که زنان ما از پس از انقلاب همه ی حقوق انسانی را که ظرف پنجاه سال به دست آورده بودند از دست داده اند. همچنين هيچ کدام به فکرشان نرسيده يا نخواسته اند فکر کنند که برای يک زن دانشگاه ديده و تحصيل کرده و متخصص بسته بودن راه های ورود به اجتماع، و  نبود تساوی و نا برابری، به مراتب سخت تر و سنگين تر است تا برای زنان ساده ای که خبر از اين گونه مسایل ندارند و نسبت به آنها حساس نشده اند.

در واقع، اين زن صاحب درک و دانش و تخصص است که رنج می برد  وقتی به او می گويند: « تو بدون اجازه ی مردت نمی توانی هيچ کاری انجام دهی، تو حق نداری مثل مردت آزادانه لباس بپوشی، تو نمی توانی سرپرست قانونی بچه هايت باشی، تو نمی توانی  آزادانه کارت را انتخاب کنی، تو نمی توانی بی اجازه سفر کنی، تو نمی توانی، نمی توانی...» و احساس تحقير شدگی می کند وقتی می بيند حقوق و آزادی هايش يک يک از دستش به در می شوند.

و نکته در اين است که چون انسان در برابر تحقير مدام سلامت روان خود را از دست می دهد، اغلب زنان آگاه ما در ايران ناگزيرند که مدام با «وضع موجود» بجنگند تا سلامت روان خويش را حفظ کنند.

اما مگر يک انسان چقدر و چند سال توانايي در گير شدن و جنگيدن دارد؟ ـ آن هم جنگی که از يکسو در محدوده ی مناسبات خانوادگی جريان می يابد و، از سوی ديگر، در محدوده ی مناسبات اجتماعی.

مدعیان پيشرفت زنان در ايران ِ پس از انقلاب، آن هم فقط به دليل رفتن زنان به دانشگاه، آيا هرگز توجه کرده اند که آمارهای موجود در ايران نشان می دهد که زنان تحصيل کرده ايرانی نه تنها از نظر روحی گرفتار مشکلات زيادی شده اند بلکه محدوديت های ناشی از حکومت مذهبی بيماری های فيزيکی مصيبت باری را نيز برای شان به ارمغان آورده است؟ مثلاً، آمارهای رسمی  يکی دو سال اخير نشان از اين دارد که در صد بالايي از دختران ما گرفتار ريزش مو هستند. شايد صد سال پيش وقتی حجاب برقرار بود اما زن ها از خانه هم بيرون نمی رفتند با اين مشکل روبرو نمی شدند. آنها ناچار نبودند روزی هشت تا ده ساعت موهای خود را با چند نوع پوشش بپوشانند.

همين آمار رسمی نشان می دهد که حدود 80 در صد دختران جوان ايرانی در سال های اخير، به علت «فقر حرکت فيزيکی» به اختلال های تناسب اندام مبتلا شده اند. اين آمارهای رسمی همچنين می گويد که دختران دانش آموز ايرانی، به خصوص در دوره ی دبيرستان، گرفتار مشکلاتی همچون انحنای پرانتزی پاها، افتادگی شانه ها و انحنای ستون فقرات و فرو رفتگی کمر هستند.

همين دو سه روز پيش هم، آخرين خبر منتشر شده در «نشريه همشهری» از فاجعه ی ديگری در زندگی زنان ايران خبر داده است. خبر با گفته ای از آقای محمدعلی آبادی، رييس سازمان تربيت بدنی، آغاز می شود، مبنی بر اين که: «توان حرکتی دختران ايرانی تقريبا معادل زنان 40 ساله اروپايي است». ايشان، سپس، وضعيت جسمی دختران و زنان ايرانی را وخيم عنوان کرده اند. اما، به دنبال سخنان ايشان، عده ای به منظور پوشاندن فاجعه گفته اند که «زندگی ماشينی اين وضعيت را پيش می آورد». يعنی می کوشند تا اين وضعيت نابهنجار را هم به پای پيشرفت های تکنولوژیک بگذارند ـ انگار که زندگی زنان اروپايي و آمريکايي کمتر از زندگی زنان ايران ماشينی است.  

اما در اين ميان، يک پزشک شجاع چيز فهم هم پيدا شده که حرف درست را بزند و بگويد: «مشكل عمده‌ اين است كه در ايران مشخصاً به خاطر محدوديت ‌هاي فرهنگي، حضور زنان درمحيط هاي  ورزشي به اندازه مردان نيست». وي مي‌گويد: «شاهد اين امر هم عدم وجود فضاي ورزشي مناسب در محيط مدرسه ی دختران است؛ چون در كشور ما ورزش زنان بايد در محيط بسته باشد، ولي اكثر مدارس فاقد سالن‌هاي سرپوشيده ورزشی هستند. علاوه بر اين در محيط هاي خارج از مجامع ورزشي هم تقسيم عادلانه‌ اي از نظر امكانات زنان و مردان صورت نگرفته است»

 

 

تششعات کله زنانه

اوايل انقلاب، وقتی زمزمه ی حجاب اجباری شروع شده بود، رييس جمهور وقت، آقای بنی صدر، دليل اجباری شدن حجاب  را اشعه ای دانستند که در موی زن ها وجود دارد و سبب تحريک مردها می شود و چندين سال طول هم کشيد تا زن ها از شوک کشف چنين اشعه ی شگفت انگيزی در موهای خود بيرون بيايند.  زنان، در طول «دوره ی حيرت»، هر کاری که از دستشان برمی آمد برای نجات از شر اين اشعه انجام دادند به اين اميد که شايد بتوانند راحت و آسوده ـ مثل زنان کشورهای ديگر ـ زندگی کنند؛ اما نشد که نشد

 پس از تجربه ی ناکام محسن مخملباف، يکی ديگر از کارگردان های سينما هم به فکر افتاد که موهای هنرپيشه زن خود را از ته بتراشد و او را بدون مو و بی حجاب بفرستد جلوی دوربين. فکر اين کارگردان به نتيجه رسيد و فيلم را هم در جشنواره فجر امسال، در بخش خارج از مسابقه، به نمايش درآوردند. اما ناگهان سر و صدای مراجع تقليد به آسمان رفت. آيت الله سيستانی آنقدر خشمگين شد که فقط يک «خير» بزرگ گفت؛ و آيت الله مکارم شيرازی هم فرمود: «حجاب تنها مربوط به موي سر  نيست، بلکه زنان علاوه بر موي سر خود سر را نيز بايد بپوشانند». به اين ترتيب، معلوم شد که نه تنها نشان دادن موی زن ها حرام است بلکه نشان دادن کله ی تراشيده ی آن ها هم معصيت دارد

در واقع، ما زن ها تازه می فهمیم که آنچه اين آقايان را نگران می کند از کله ی ما است و نه از موی روئيده بر آن. و بيهوده نيست که اکنون کار اين اشعه آنقدر بالا گرفته که  يک ارتش پاسدار و بسيجی و نظامی برای جلوگيری از تششعات آن  دایم در گوشه و کنار کشور به حال آماده باش در آمده است.

دولت با ساختن پايگاه های اتمی خود در اطراف شهرهای بزرگ ثابت کرده است که از تشعشات اتمی کمتر از تشعشات کله ای زنان هراس دارد.

 

 

 

 

 پرنده ای که  از قفس پريد

چند سالی است که به دليل باز شدن روزنه هایي اجباری در وضعيت اجتماعی عربستان سعودی، و نيز تلاش زنان جوان و تحصيل کرده ی اين کشور، زنان اعضای دربار و مقامات بالای اين کشور، که در واقع از محدودترين زنان عربستان هستند، آزادی هايي به دست آورده اند. مثلاً، آنها اجازه پيدا کرده اند که دسته جمعی برای سفرهايي تفريحی  به کشورهای اروپايي و آمريکايي سفر کنند. اگرچه در اين کشورها نيز در مجامع و محافل عمومی به ندرت ظاهر می شوند و حتماً به هنگام ظهور هم از حجابی اسلامی استفاده می کنند اما، به هر حال، در هتل و يا در خانه هاشان در اين کشورها نفسی به راحتی می کشند؛ چرا که ـ هر چه باشد ـ آن سختگيری های اعمال شده در کشورشان در خارج از کشور وجود ندارد.

البته هميشه چند تنی از مردان مورد اعتماد خانواده نيز، برای سرپرستی و مراقبت از رفتارهای آنها، همراهشان هستند تا خدای نکرده دست از پا خطا نکنند و، مثلاً، با خبرنگاران زن فضول و کنجکاو ملاقات نداشته باشند، و يا از زن های «خارج از کشور» آنقدر آزادی ياد نگيرند که بزنند زير هر چه که دارند.

گاهی هم يکی از دختران جوان عربستان، به بهانه ی تحصيل يا مسايلی ديگر از بازگشت به سرزمين خويش خودداری می کند و می کوشد تا، بی سر و صدا در «خارج» روزگار بگذراند. گاه خانواده ها هم صداي اين موضوع را در نمی آورند.

اما اخيرا يکی از اين زن ها که حاضر به بازگشت نشده سر و صدای زيادی در اروپا بلند کرده است. دليلش هم واضح است چون اين «فراری» کسی نيست جز همسر پادشاه عربستان سعودی.  اين زن گويا پس از سفری به انگلستان، ترجيح داده است که به جای بازگشت در همانجا ماندگار شود و به قفس طلايي اما مصيبت بارش بازنگردد. در عين حال، برای اين که بتواند هم زندگی مالی خود را تامين کند و هم از امنيت و در پناه مطبوعات و مردم و دولت انگلستان بودن برخوردار باشد، دست به انتشار کتاب زندگی اش زده است.

خبر انتشار کتاب زندگی اين زن، دربار عربستان را بد جوری تکان داده است به خصوص که آنها نتوانسته اند موضوع را پنهان کنند. به عنوان قدم اول، برادر اين خانم را، که گويا سرپرست مسافرتی ايشان بوده، دستگير و زندانی کرده اند. همچنين اقدامات وسيعی را برای برگرداندن اين خانم آغاز کرده اند.

اکنون در اروپا، و به خصوص انگلستان، همه منتظرند تا کتاب اين زن اول دربار عربستان منتشر شود و بدبختی ها و رنج های پرندگان گرفتار قفس های طلایی دربار عربستان سعودی برملا شود. البته به شرطی که عرب ها، با وارد آوردن فشار اقتصادی، جلوی انتشار کتاب را نگيرند.  ما چند سال پيش، شاهد اعمال چنين فشاری بوديم ـ وقتی که ماجرای گردن زدن شاهزاده خانمی به خاطر ارتباط «نامشروعش» با مردی در انگلستان سر و صدا به پا کرد. عرب ها ناگهان اعلام کردند اگر اين سر و صدا ها ادامه پيدا کند همگی حساب هايشان را در بانک های  انگلستان خواهند بست و روزنامه های انگليس هم، از ترس ورشکستگی اقتصادی سرزمين شان، سر و صدای قضيه را خواباندند