Shokooh Mirzadegi

از نگاه يک زن

شکوه میرزادگی

27 مهر 18 اکتبر  2008 

بازگشت به صفحه اصلی

قصه

شعر

مقاله

يادداشت

  نگاه يک زن

مطالب  ديداری

مطالب  شنيداری

مرکز  اسناد  زنان

نامه های سرگشاده

کتاب های در اينترنت

کتاب های منتشر شده

کتاب های در دست انتشار

*****

 تماس

 شرح حال

آلبوم عکس

English Section

 

 

 

   

 

 

 

 

 

 

 

Puyeshgaraan

 

 

 

 

ما را به دم پير نگه نتوان داشت

در خانه دلگير نگه نتوان داشت

آن را که سر  زلف چو زنجير بود

در خانه به زنجير نگه نتوان داشت

 

زن های شاغل را حجاب اجباری خواهد کشت

يک سال قبل، پزشکی  که از سميناری     پزشکی در ايران بازمی گشت، به من گفت «کمبود برخورداری از اشعه ی خورشيد و آفتاب در ايران زن ها را خواهد کشت». ابتدا اين حرف به نظرم خنده دار آمد، چرا که ايران ـ يا حداقل تهرانی که اين آقا از آن جا می آمدند ـ از پر آفتاب ترين شهرهای جهان است. اما وقتی ايشان برايم  توضيح داد که روپوش و روسری و چادر، زن ها را از بهره بردن از آفتاب محروم می کند، و کمبود ويتامين «آ» و «د» ـ که بدن در برابر اشعه ی خورشيد می سازد ـ سبب بروز انواع بيماری های خطرناک در زن ها شده است، تازه متوجه منظور ايشان شدم.  

از ايشان پرسيدم که چرا اين مساله را طوری نمی گوييد که همگان بشنوند؟ و پاسخ شنيدم که «ديگر نمی گذارند به ايران بروم. اما دارم به شما می گويم تا شما آن را به همه اطلاع دهيد».

در اين جا قصد ندارم از جنايتی بگويم که اين نوع اهل علم ايرانی ـ از پزشک و حقوقدان گرفته تا روانشناس و باستانشناس و ديگر متخصصين ـ با سکوت خودشان و به خاطر گرفتن امتيازی، مثل رفت و برگشت به ايران و شرکت در سمينارها و داشتن اجازه ی حفاری در مناطق باستانی و غيره، مرتکب می شوند؛ که خود مقوله ی دردناک ديگری است و در جای خود بايد به آن پرداخت.

بهر حال، پس از گفتگویی که نقل کردم، من در ستون «از نگاه يک زن»، که در آن زمان در سايت «پويشگران» به روی اينترنت می آمد، سخنان اين آقا را منتشر کردم. اما جز سخن يک آدم تنها مدرک ديگری در دست نداشتم تا جريان را پی گيری مستند کنم. اما، خوشبختانه، اکنون شاهد از غيب رسيده است ـ البته نه غيبی که از «تقيه» ی آقايان بر می آيد و برای فريب مردمان ناآگاه و درمانده است بلکه از غيب حقيقت که، آفتاب وار، هميشه پشت ابر نمی ماند و نمی ميرد.

هفته ی گذشته، «گروه بهداشت و درمان خبرگزاری دولتی زنان» اعلام کرد که زنان در ايران، از نظر سلامتی، در معرض خطرات زيادی هستند و از کمبود هموگلبين گرفته تا کمبود شديد ويتامين آ و د رنج می برند و دچار بيماری های گوناگون می شوند.

البته، در اين گزارش، که فقط پزشکان استان گلستان آن را اعلام کرده اند، هيچ سخنی از آن نيست که چرا زن های ما پس از انقلاب اين همه گرفتار کمبود ويتامين آ و د شده اند.

از نظر پزشکی، اکنون ديگر کاملاً روشن شده که در مناطقی از جهان که از نور آفتاب بيشتری برخوردار هستند موارد کمبود ويتامين آ و د بندرت ديده می شود و، علاوه بر آن، بسياری از بيماری ها مثل بيماری «ام. اس» ـ که آن هم اخيراً در ايران و در بين زن ها زيادتر شده ـ خيلی کم است. در عوض، در جزاير کم آفتاب اسکانديناوی «ام اس» شيوع بالاتری دارد. چرا که معمولاً وجود ويتامين «د»، که بر اثر نشستن اشعه ی خورشيد بر پوست بدن ساخته می شود، از اين بيماری جلوگيری می کند.

اما نکته ی بسيار مهمی که من لازم می دانم در اين جا آن را مطرح کنم اين است که، اگر در قرون وسطی و تا همين دوران شصت هفتاد سال گذشته که زن ها در ايران وارد بازارهای کار نشده بودند، چنين مشکلی وجود نداشت علت آن بود که زن ها در خانه ها بسر می برند و از صبح تا غروب در حياط های خود ـ که معمولاً ديوارهای بلندی هم داشت ـ از آفتاب بهره می بردند. ولی اکنون که زن ها بايد برای تهيه ی اسباب معيشت خانواده ی خود، و يا برای انجام کارهای تخصصی خويش، از صبح زود تا غروب آفتاب، در خارج خانه هستند و ناچارند که ـ به همت خواهران و برادران غيرتمندشان در کميته های امر به معروف و نهی از منکر ـ با سه تا روسری و روپوش و جوراب ـ و گاهی هم چادری بر روی همه ی آن، از خانه خارج شوند و محروم از نشستن آفتاب بر بدنشان به خانه بازگردند، امکان کسب ويتامين های لازم ساخته شده بدست آفتاب از ايشان سلب شده است.

در واقع، اکنون، اين زنان شاغل، علاوه بر مجبور بودن به مدارا با انواع تبعيض هایی که در محيط اجتماعی به دليل زن بودن خودشان تحمل می کنند، بايد گرفتار بيماری های مختلفی نيز بشوند. و اکنون اين حجاب کشنده ی اجباری است که گرفتارشان کرده است.

 

 

عشوه ی واجب به جای نماز و روزه

مدتی پيش، کيهان چاپ تهران، مقاله ای منتشر کرد که  نويسنده در آن به توضيح «همسر نمونه از ديد اسلام» پرداخته بود. اين مقاله ی بلند، که اگر مقابل يک روانکاو گذاشته شود بيشتر به خيالات يک بيمار شدید روانی يا يک متجاوز جنسی شبيه است، ظاهراً برای توضيح دلايل طلاق در جامعه نوشته شده.

نويسنده، در همان پارگراف اول، اعلام می کند که 50 در صد طلاق ها ريشه ی جنسی دارند. اين نکته ی چندان دور از عقلی نيست و می شود آن را به عنوان اظهارات ديوانه ای که گاه حرف درستی می زند، قبول کرد، چرا که حتی در کشورهای متمدن نيز  آمارهای طلاق نشان می دهند که درصد بالايي از جدايي ها ريشه در نارضايتی های جنسی از سوی زن ها و مردها دارند. به خصوص  در کشورهای پيشرفته که زن ها ابايي از بيان و اعلام نارضايتی های جنسی خود ندارند حال آنکه در کشورهای سنتی زنان، معمولاً، در پوشش حرف های ديگری به کمبودهای خود اشاره می کنند. البته موارد فاش گویی هم داشته ايم و، مثلاً، در اشعار زنانی چون مهستی می بينيم که او به وضوح از کمبود های جنسی خود می گويد. 

اما، نکته در آن است که نويسنده ی اين مقاله، اين مقدمه را می چيند تا در پی آن گناه تمامی طلاق هايي را که به دليل مسايل جنسی صورت می گيرند به گردن زن ها بياندازد.

در واقع، از نظر نويسنده، زن عروسکی است بی حس و نياز که فقط وسيله ی لذت بخشی به مرد را بر عهده دارد و اگر مسئله ی کمبود جنسی مطرح باشد اين کمبود مربوط به مردان است و ناشی از وظيفه ناگذاری زنان!

نويسنده معتقد است که: «مردان، پیش از آن كه به جا و مكان و غذا و هر چيزی اهمیت دهند، به مسایل جنسی اهمیت می دهند و از این رو ریشه ی مشكلات خانوادگی را می بایست در خلوت گاه ایشان جست».

انگار که اين سوپر مردها يک بمب سکسی هستند و  کار و زندگی هم ندارند و از صبح تا شام در خانه نشسته اند که فقط يا نماز بخوانند و يا آن کار ديگر کنند. تازه، بر اساس گفته ی اين آقا، مردهای مؤمن آتشين مزاج در اين مورد فقط به اجرای خواست قران و خدا و و پيامبر  و امام مشغولند و  لذا، بر زنان واجب است که، بدون توجه به بچه ها حتی، حداقل روزی سه بار، صبح و ظهر و شب، خود را آراسته و در اختيار شوهران قرار دهند. نويسنده توصيه می کند که بفرمان خدا، زنان بايد در همه حال زيبا و خوش بو و خوش خو، همچون عروسکی بی اختيار، تابع هر نوع عملی باشند که شوهرانشان می خواهد.

می دانيم که در کشورهای متمدن، اگر مردی عليرغم خواست و موافقت همسرش با او نزديکی کند به تجاوز جنسی، آن هم از نوع بيمارگونه و خطرناکش، متهم می شود و زن می تواند از او شکايت کرده و (حتی اگر او را به زندان نيندازد) طلاق بگيرد. نويسنده ی مقاله، برای نشان دادن تفاوت که چه عرض کنم، برتری تربيت اسلامی در اين مورد، حتماً با بادی در غبغب، می نويسد: «[واژه ی] بعل در زبان عربی به معنای رئیس و رب النوع و بت و صنم و مانند آن آمده است. در آیات قرآن هرگاه این واژه به كار رفته مراد از آن شوهر و جفت زن است... از این رو شوهر و جفت زن را بعل گفته اند كه در حقیقت خدایگان زن و پروردگار اوست و به نوعی مالكیت و سروری و  سالاری دارد كه در حد و اندازه ی پرستش بوده است».

و در اين فرهنگ زيبا و انسانی است که زن بايد، از صبح تا شام، هر وقت که « اين صنم و سرور و خداوندگار» طلب کند، وسايل عيش و عشرت او را به پا کرده و آماده به خدمت باشد. نويسنده قولی را هم از پيامبر نقل می کند و می گويد که ايشان فرموده اند: «بر زن واجب است که خود را از شوهر باز ندارد حتی اگر روی کوهان شتر باشد و شوهر بخواهد همانجا از او کام بگيرد». 

بطور خلاصه، آن طور که نويسنده ی دانشمند اين مقاله می فرمايد، هم جهاد نفس، هم جهاد اکبر، و هم جهاد اصغر زن، تن در دادن مطيعانه است به عمليات جنسی مرد از هر نوع و در هر شرايط (عملياتی که به نوعی شکنجه بيشتر شبيه است) ـ و اين شکنجه البته بايد که با خوشرويي و استقبال و پذيرايي گرم هم باشد.

 نويسنده می گويد: « از این رو، در اسلام ، جز نمازهای واجب و آن هم در خانه، از زنان [چيزی] خواسته نشده. و حتی نهی شده است كه زنی نمازش را طولانی كند و شوهر را سركار بگذارد و خود را در كنار شوهر ننشاند و عشوه نكند. روزه های مستحب [هم] حتی بی اذن شوهر باطل و گناه است و نمازهای مستحبی از استحباب خارج می شود».

و، بالاخره، در پايان اين مقاله، که آدم را به ياد دوران برده داری و برده های جنسی، و يا روسپی های مذهبی می اندازد،  ایشان به نکته ی بسيار مهمی اشاره کرده و نوشته اند: «مجموع آنچه بیان شد ممكن است برای خواننده ی مقاله چنین القا كند كه نگارنده ی این سطور فردی متعصب و یا مردسالار و یا دارای گرایشاتی از این قبیل است و یك طرفه به قاضی رفته است، در حالی كه چنین قضاوتی قطعاً بدور از انصاف و واقعیت است».

واقعا هم که درباره ی اين چنين شخصيت بيماری هر نوع قضاوتی غير پزشکی به دور از انصاف است و حق اين است که در مورد چنين کسانی فقط روانشناسان و روانپزشکان متخصصص نظر دهند.

همه ی زن های ايران در خطر شکنجه و آزارند

در اين هفته، بر روی سايت «تغيير برای برابری»، گزارش تکان دهنده ای ارائه شده بود از خودکشی ها، به قتل رسيدن ها، و اعمال خشونت ها عليه دختران و زنان جوان در ايران، و به خصوص در غرب ايران.

اين گزارش، که از سوی «کميته عليه خشونت های ناموسی» منتشر شده است، نشان می دهد که همه ی اين خودکشی ها يا ريشه در اتهام های ناموسی وارده بر دختران جوان دارند و يا در چندهمسری مردان، خشونت شوهران.

 البته احتمال بروز اينگونه وحشی گری ها در بسياری از نقاط جهان وجود دارد اما کمتر جايی را می توان همچون ايران يافت که در آن بی توجهی مراجع قانونی و اجرايي نسبت به شکايت های اين دختران  و زنان مورد ستم وجود داشته باشد.

نگاهی کوتاه به پرونده ی اين گونه فجايع در ايران، وجود تبعيض آشکار نسبت به زن ها را در همه ی روابط داخلی و اجتماعی مربوط به آنان روشن و ثابت می کند. در واقع، اگر مردان تحصيل کرده و روشن و برابری خواه ايرانی را کنار بگذاريم، متوجه می شويم که تمامی زنان ايران، در غياب قوانين و مجريان حمايت کننده، به شکلی بالقوه، در خطر شکنجه و آزار قرار دارند ـ هم از سوی خانواده هاشان و هم از سوی مقامات حکومتی.

يکی از نتايج حاکميت جمهوری اسلامی، هم از روز نخستين، تعطيل مراجع رسيدگی کننده و قوانين حمايتی از ستمديدگان و برقراری و تشويق ستمگری به نام دين و ناموس بوده است.