Shokooh Mirzadegi

از نگاه يک زن

شکوه میرزادگی

18 آبان  8 نوامبر 2008 

بازگشت به صفحه اصلی

قصه

شعر

مقاله

يادداشت

  نگاه يک زن

مطالب  ديداری

مطالب  شنيداری

مرکز  اسناد  زنان

نامه های سرگشاده

کتاب های در اينترنت

کتاب های منتشر شده

کتاب های در دست انتشار

*****

 تماس

 شرح حال

آلبوم عکس

English Section

 

 

 

   

 

 

 

 

 

 

 

Puyeshgaraan

 

 

 

 

ما را به دم پير نگه نتوان داشت

در خانه دلگير نگه نتوان داشت

آن را که سر  زلف چو زنجير بود

در خانه به زنجير نگه نتوان داشت

 

ريسمان پيوند دهنده و ميشل رابينسون اوباما

تا دو ماه ديگر آمريکا صاحب يک «فرست ليدی» يا «زن اول آمريکا» خواهد شد به نام ميشل رابينسون ( اوباما).  عنوان «فرست ليدی» معمولاً عبارتی است احترام آميز برای زنی که همسرش  با اکثريت آرای مردمان يک سرزمين به عنوان رييس جمهور انتخاب می شود و طی مدتی محدود به عنوان نماينده آن مردم به انجام کارهای مربوط به آن سرزمين می پردازد و، پس، چون نماينده مردم است، شخص اول است و همسرش را به جای زن شخص اول آمريکا می گويند زن اول آمريکا

البته بايد در نظر داشت که کلمه «ليدی» که معنايش بانو يا خانم خودمان می شود باز ريشه اش برمی گردد به همسر لرد يا آقا بودن، اما اکنون فقط جنبه ی احترام آميز دارد و بس. بگذريم.

همان طور که بارها در اين ستون گفته ام، معمولاً همسران رئيس جمهور ها، در بيشتر کشورهای جهان ـ از چپ گرفته تا راست ـ نقشی تشريفاتی دارند. در واقع، آن ها تابع وضعيت و شرايط همسران خود بوده و کمتر توانسته اند از خودشان ابتکار عمل داشته باشند. مثلاً، در تاريخ نمی بينيم (يا من نديده ام) که همسر يک رييس جمهور عضو حزب مخالف او باشد  و در حالی که به عنوان همسر رييس جمهور در کاخ سفيد يا کاخ های رياست جمهوری های ديگری به سر می برد، در راستای اهداف حزب و عقايد و تفکرات متفاوت خودش تلاشی علنی کند.  در حالی که ما هم اکنون  می دانيم که ميليون ها زن در همين امريکا عضو حزبی هستند که شوهران شان آن را قبول ندارند و يا برعکس؛ و در سيستم هايي که مردم حق انتخاب دارند البته که هيچ کدام از اين دو نوع تفکر قابل رد کردن نيست.

ميشل اوباما نيز با همسرش هم حزب و تقريباً هم عقيده است و تا کنون، در جريان انتخابات آمريکا، همه جا خود را همسر مردی معرفی کرده که قصد دارد تغيير بزرگی در سرزمينش بوجود بياورد. او، در سخنرانی اش در کلرادو، خودش را «يک دختر، يک خواهر، يک همسر، و يک مادر» معرفی کرد که «هيچ تفاوتی با ساير زنان ندارد» ـ و من همانجا فکر می کردم که اينطور نيست و تفاوتش با ديگران در اين است که نمی تواند غير از اوباما به مرد يا زن ديگری رای دهد، اگرچه چنين عملی از نظر قانونی مشکلی ندارد. ميشل نيز، مثل اکثر همسران کانديداهای رياست جمهوری، در جريان انتخابات اخير بيشتر نقش يک همسر و مادر را بازی کرده است؛ حال آن که او  زن تحصيل کرده ای است با مشاغل مهم اجتماعی و در جايگاه خود نيز می تواند نقش ساز باشد.

او در سخنرانی هايي که برای اوباما می کرد نيز از اين چارچوب همسری بيرون نمی رفت و می گفت: «من اينجا به عنوان زنی آمده ام که عاشق همسرش است و قوياً اعتقاد دارد که او رييس جمهوری استثنايي خواهد بود»؛ در حالی که می توانست بگويد «من به عنوان يک رای دهنده در اين سرزمين قوياً  اعتقاد دارم که اوباما رييس جمهوری استثنايي برای ما خواهد بود». 

گذشته از همه ی اين ها ميشل زنی خودساخته و با فرهنگ است. او در يک خانواده ی کارگری به دنيا آمده و به خاطر برجستگی در کار تحصيلی و سخت کوشی هايش نه تنها تا آخرين مراحل تحصيلی را در دانشگاه های درجه يک آمريکا گذرانده بلکه از نظر شغلی نيز کاملاً مستقل و کارآمد بوده است.

شايد يکی از گفته های جالب ميشل درباره اوباما، که به نظر می آيد مورد قبول و خواست او هم باشد، اين است که: «براي باراك مهم نيست شما اهل كجا هستيد يا پيشينه ی شما چيست يا از لحاظ حزبی چگونه گرايشي داريد و به كدام حزب وابسته ايد. اين روش نگاه او به جهان نيست. او ريسماني را كه پيوند دهنده ی ما و عقايدمان درباره ی آينده ی آمريكا است مي شناسد. او تلاش ما را براي بهتر ساختن آينده ی كودكانمان مي شناسد و مي داند که اين ريسمان پيوند دهنده آن قدر محكم است كه ما را، حتي با وجود اختلاف نظرهای بسيار، به عنوان يك ملت دور هم گرد مي آورد».

کاش اوباما و ميشل بدانند که ريسمان پيوند دهنده ای هم برای کل مردمان جهان، از جمله مردم ايران، وجود دارد که «حقوق بشر» نام دارد؛ و من اميدوارم که  آن ها هنگام مذاکره ای که قرار است با رهبران ايران داشته باشند، اين ريسمان را فراموش نکنند ـ ريسمانی که کودکان ما هم برای داشتن آينده ای آزاد و بی تبعيض و بی رنج و فقر به آن نياز دارند؛ کودکانی که خون شان همرنگ خون کودکان آمريکايي است.

 

 

 نمايش قدرت کتک خوری دختران در روز ملی دختران شيعه

اين عکس ها را نگاه کنيد: اينها به بخشی از برنامه هايي مربوط می شوند که به مناسبت روز تولد حضرت معصومه ـ که جمهوری اسلامی آن را روز ملی دختران اعلام کرده ـ گرفته شده است.

مراسم به اصطلاح  روز ملی دختران در سالن ورزشگاه آزادی و در حضور شهردار تهران برگزار شد و طی آن قدرت دختران ايرانی در تحمل کتک و سنگسار و بارکشی هايي که سی سال است جمهوری اسلامی آن را به  عنوان وظيفه ی دختران و زنان مطرح کرده به نمايش گذاشته می شود.

اما من يقين دارم ـ و شما هم می توانيد به تاريخ ها و احاديث نگاه کنيد تا يقين کنيد ـ که يک صدم رنج ها و مصيبت های دختران ايران امروز را  حضرت معصومه ـ خواهر امام رضا که بخاطر ولايتعهدی مآمون با خانواده عازم ايران شده بودند ـ نبرده است.

 

 

آزادی پوشش فقط در مورد حجاب داشتن خوب است

هفته گذشته به دو مطلب مربوط به حجاب برخوردم که قابل توجه اند.  يکی خبری است دربارهء سخت ترين نوع  تحميل حجاب در ايران، و ديگری هم به پيروزی خانم «غاده الطويل»، مجری تلويزيون مصر مربوط می شود و اينکه ايشان در انتخاب نوع پوشش خود برای نشستن در برابر دوربين تلويزيون صاحب اختيار تشخيص داده شده اند.

خبر اول را فعالان حقوق بشر در ايران از شهر سقز داده اند و به بخشنامه ای که اخيرا به مدارس دخترانه فرستاده شده مربوط می شود. در اين بخشنامه مقنعه را جزو حجاب اجباری و پوشش مدارس اعلام کرده اند. در اين بخشنامه ذکر شده که دختران ناچارند در کلاس هايي که معلمين مرد دارند با مقنعه حضور پيدا کنند. به نظر می رسد که اين روش طالبانی در سقز نوعی نقطه ی آغاز برای گسترش اين کار در ديگر شهرهای ايران باشد.

اما خبر ديگر مربوط است به خانم غاده الطويل، مجری تلويزيون مصر، که ناگهان خواب نما شدو خواسته است که حجاب اسلامی داشته باشد. او که تا آن زمان نه تنها حجاب نداشت بلکه در نشان دادن سر و صورت و بدن خود نيز بسيار سخاوتمند بود، خواسته است که با حجاب اسلامی مقابل دوربين تلويزيون ظاهر شود اما مقامات اين اجازه را به او نداده اند. او هم از آن پس به مدت شش سال در دادگاه ها دويده است تا بالاخره توانسته که شبکه تلويزيونی اسکندريه مصر را محکوم کرده و مجبور نمايد که خواست او را برای آزادی پوشش بپذيرند و ايشان بتواند با پوشش اسلامی جلوی دوربين بروند. بگذريم که پوشش اسلامی ايشان چندان بویی از مذهب نبرده است، چرا که نوع آرايش و عکس های چپ و راستی که با ژست های مدل وار می اندازند هيچ نشانی از مذهبی بودن نيات ايشان ندارد.

ايشان مدعی است که واجب شدن استفاده از حجاب بر ايشان الهام شده است و از آن پس احساس می کند که «می خواهد به آن چه خدا از او خواسته عمل کند».

تا اين جای قضيه هيچ اشکالی ندارد، اما نشريه ی دولتی زنان ايران و برخی ديگر از نشريات اينگونه وابسته که قبلاً های و هوی راه انداخته بودند که چرا اجازه نمی دهند اين خانم آن طور که می خواهد لباس بپوشد، حالا چنان از پيروزی او شادمان هستند که انگار مصر را فتح کرده اند. يکی هم نيست از اين ها بپرسد (يعنی جرات ندارد که بپرسد) که اگر «آزادی پوشش» خوب است چرا فقط آن قسمتش خوب است که زنی بخواهد حجاب داشته باشد؛ و اگر زنی حجاب را نخواهد چه کسی را بايد ببيند؟ و، مثلاً، اگر يکی از آن دختران سقزی که زير مقنعه کرده ايد تصميم بگيرد که بگويد من نمی  خواهم مقنعه سرم کنم با او چه خواهيد کرد؟

البته پاسخ روشن و حتی طبيعی است: بر سر او همان بلايي نازل خواهد شد که سال هاست بصورت های مختلفی، از شلاق و توسری زدن و تيغ کشيدن بر صورت گرفته تا عنوان روسپی و نانجيب دادن و امثالهم، بر زنان آزادي خواه کشورمان فرود آمده است.

می بينم که چه آسان موارد استفاده ضرب المثل ها را عوض می شود. قديمی ها می گفتند «مرگ خوب است اما برای همسايه» و از آنجا که حکومت اسلامی ترجيح داده که مرگ را در خانه ی خودی نگاه دارد آزادی را به همسايگان روا می دارد و برايش حتی تبليغ و تلاش هم می کند.

 

قيمت خريد و فروش زن ها در ايران به قله ی هيماليا رسيده

يکی از مجلل ترين سالن های ازدواج در تهران وقتی که می خواسته عروس و دامادهايي را که در اين سالن ازدواج کرده اند برای گردهم آيي دعوت کند متوجه شده است که 65 در صد اين ازدوج ها، حتی قبل از رسيدن به سالروز ازدواج، منجر به جدايي يا طلاق شده اند.

اين سالن که برای هر مراسمی هزينه ای بيش از 150 ميليون تومان (150 هزار دلار) دريافت می کرده فقط در يک سال 350 ازدواج را به خود ديده است. پرداخت کنندگان چه کسانی بوده اند؟ همان يک درصد از کل مردم ايران، که در ميانه ی فقر و بدبختی اکثريتی ـ قادر به پرداخت چنين ارقامی برای يک شب شان هستند ـ اما نکته ی جالبتر اين که عروس هايي که در اين سالن ازدواج کرده اند نيز دست به رقابت های عجيب و غريبی در مورد رقم مهريه خود زده اند. آن ها مهريه خود را (که به نظر من نشانه ی تحقير زن و کاستن او به چيزی در حد شيئی قابل خريد است) مرتباً بالا برده اند و آخرين پديده هم آن است که مهريه به تعدادی از سکه های طلای بهار آزادی باشد که به ارتفاع قله هایی همچون هیمالیا (8000متر) و دماوند (5610) برسد!

و اما اگر به درصد طلاق و مشکلات درون ازدواج کشور ما و کشورهای غربی که، به قول سران جمهوری اسلامی، چون از معنويت مذهبی بويي نبرده اند شيطان بزرگ محسوب می شوند، نگاه کنيم، می بينيم که در غرب دختران و پسران جوان با يک حلقه ی ساده ی چند ده دلاری و گاه بدون همان حلقه با هم ازدواج می کنند و دوران ازدواج هاشان هم به مراتب طولانی تر و خوش تر از آن هاست.