Shokooh Mirzadegi

از نگاه يک زن

شکوه میرزادگی

16 آذر  6 دسامبر 2008 

بازگشت به صفحه اصلی

قصه

شعر

مقاله

يادداشت

  نگاه يک زن

مطالب  ديداری

مطالب  شنيداری

مرکز  اسناد  زنان

نامه های سرگشاده

کتاب های در اينترنت

کتاب های منتشر شده

کتاب های در دست انتشار

*****

 تماس

 شرح حال

آلبوم عکس

English Section

 

 

 

   

 

 

 

 

 

 

 

Puyeshgaraan

 

 

 

 

ما را به دم پير نگه نتوان داشت

در خانه دلگير نگه نتوان داشت

آن را که سر  زلف چو زنجير بود

در خانه به زنجير نگه نتوان داشت

شادباش برای  شصتمين سالگشت تصويب اعلاميه حقوق بشر

سالی ديگر از عمر تصويب اعلاميه حقوق بشر گذشت. و لازم است ما باز هم بر اين حقيقت تلخ تاکيد کنيم که زنان سرزمين مان، علاوه بر اين که همراه با مردها از بسياری از حقوق نوشته شده در اين بيانيه محروم هستند، به دليل زن بودن نيز از پيش بينی های ديگری در اين اعلاميه محروم مانده اند. نگاهی دوباره بيندازيم به بخش هايي از اين اعلاميه که به شکلی کاملا رسمی و علنی در ايران ما نقض می شود:

 

ماده ی 2 اعلاميه: «هر کس می تواند بی هيچ گونه تمايزی، به ويژه از حيث نژاد، رنگ، جنس، زبان، دين، عقيده ی سياسی يا هر عقيده ی ديگر، و همچنين منشاء ملی يا اجتماعی، ثروت، ولادت يا هر وضعيت ديگر، از تمام حقوق و همه ی آزادی های ذکر شده در اين اعلاميه بهره مند گردد». 

 زنان ما، بخاطر جنسيت شان، از همه ی حقوق و آزادی های ذکر شده در اين بند برخوردار نيستند.

ماده ی 5 : «هيچ کس نبايد شکنجه شود يا تحت مجازات يا رفتاری ظالمانه، ضد انسانی يا تحقير آميز قرار گيرد».

 زنان ما، بخاطر جنسيت شان و بر اساس قوانين مذهبی تبعيض آميز، بصورت سيستماتيک مورد تحقير قرار می گيرند.

ماده ی 7: «همه در برابر قانون مساوی هستند و حق دارند بی هيچ تبعيضی از حمايت يکسان قانون برخوردار شوند . همه حق دارند در مقابل هر تبعيضی که ناقض اعلاميه ی حاضر باشد، و بر ضد هر تحريکی که برای چنين تبعيضی به عمل آيد ، از حمايت يکسان قانون بهره مند گردند».

 زنان ما، بخاطر جنسيت شان، در مقابل قانون حکومت اسلامی ايران با مردان يکسان نيستند و حقوق مساوی ندارند.

ماده ی 13، که در دو بند تنظيم شده: «1) هر کس حق دارد در داخل هر کشور آزادانه رفت و آمد کند و اقامت گاه خود را برگزيند. و 2) هر کس حق دارد هر کشوری، از جمله کشور خود را، ترک کند يا به کشور خويش بازگردد».

زنان ما اجازه ی رفت و آمد آزادانه ندارند و موظف به کسب اجازه از همسران خود هستند.

ماده ی 16 : «هر مرد و زن بالغی حق دارند بی هيچ محدويتی از حيث نژاد، مليت، يا دين، با همديگر زناشويی کنند و تشکيل خانواده بدهند. در تمام مدت زناشويی و هنگام انحلال آن، زن و شوهر در امور مربوط به ازدواج حقوق برابر دارند».

زنان ما اما نمی توانند با مردهای غير مسلمان ازدواج کنند (مگر اين که آن مرد مسلمان شود) و در تمام دوران ازدواج نيز، به دليل مسايلی چون صيغه و چند همسری و لزوم کسب اجازه ی سفر و غيره دارای حقوقی مساوی با همسر خود نيستند. در حاليکه مردان در دادن طلاق آزادند اين کار برای زنان با مشکلات عديده روبرو است و، در عين حال، در وقت طلاق هم زن ها حق سرپرستی بچه هايشان را از دست می دهند.

ماده ی 21: «1) هر شخصی حق دارد که در اداره ی امور عمومی کشور خود، مستقيماً يا به وساطت نمايندگانی که آزادانه انتخاب شده باشند، شرکت جويد. و 2) هر شخصی حق دارد با شرايط برابر به مشاغل عمومی کشور خود دست يابد».

زن های ما نمی توانند صاحب مشاغلی مثل رياست جمهوری شده و يا حتی به مشاغل بالای مذهبی دست يابند. سياست حکومت اسلامی نيز درراستای خانه نشين کردن زنان تنظيم می شود.

ماده ی 26: «هر شخصی حق دارد که از آموزش و پرورش بهره مند شود. آموزش و پرورش، و دست کم آموزش ابتدايی و پايه، بايد رايگان باشد. آموزش ابتدايی اجباری است. آموزش فنی و حرفه ای بايد همگانی شود و دست يابی به آموزش عالی بايد با تساوی کامل برای همه امکان پذير باشد تا هر کس بتواند بنا به استعداد خود از آن بهره مند گردد».

 زنان ما به دليل جيره بندی در دانشگاه ها، و عدم امکان خروجشان از محل اقامت خود برای تحصيل، نمی توانند از آموزشی يکسان با مردها برخوردار باشند و اکنون زمزمه کوتاه کردن مدت تحصيل آنها نيز برخاسته است.

ماده ی 30: «هيچ يک از مقررات اعلاميه ی حاضر نبايد چنان تفسير شود که برای هيچ دولت، جمعيت يا فردی متضمن حقی باشد که به موجب آن برای از بين بردن حقوق و آزادی های مندرج در اين اعلاميه فعاليتی انجام دهد يا به عملی دست بزند».

بطور کلی، حکومت اسلامی ايران، با تفسيرهای مذهبی خود، مقررات اعلاميه حقوق بشر را بخصوص هرکجا که در ارتباط با حقوق زن ها باشد نقض می کند.

پس ما تنها می توانيم سالگشت تصويب اعلاميه حقوق بشر را نه به خود که به «ديگران» تبريک بگوئيم!

 

آيا هيلری می تواند خواب زن ستيزها را آشفته کند؟

اين روزها ريیس جمهوری منتخب آمريکا، باراک اوباما، با معرفی شش تن از همکاران خود، موضوع بحث روزنامه ها و مفسرين رسانه ای آمريکا و اروپا شده است. به خصوص که تاکنون سه تن از اين شش تن زن بوده اند: ژان نايوليتانو، که هفته قبل درباره او در همين ستون ذکری شد، به عنوان وزير امنيت ملی، سوزان رايس به عنوان نماينده آتی آمريکا در سازمان ملل، و هيلری کلينتون به عنوان وزير امور خارجه آمريکا.

اگرچه حضور اين زنان در چنين جايگاه های حساسی می تواند برای مردم آمريکا هم معناهای مختلفی داشته باشد اما امری چندان عجيب و غريب هم نيست. حال آنکه حضور اين زن ها به خصوص در جايگاه وزير خارجه و نماينده آمريکا در سازمان ملل می تواند در زندگی و سرنوشت کشورهاي ديگر جهان اثرات متفاوتی بگذارد. همانگونه که، مثلاً، زن بودن رييس جمهوری کشورهای اروپايي، يا زن بودن سفرای اروپا و آمريکا و کشورهای پيشرفته ديگر، می تواند در کشورهاي خاورميانه و کشورهايي چون کشور ما، که در آن زن ها از بسياری از حقوق انسانی خود بی بهره اند، برای حاکمان زن ستيز آنها دردسرهايي ايجاد کند.

اين زن ها ديگر «خودی» نيستند که بشود چادر سرشان انداخت و به خانه فرستادشان و گفت «ضعيفه! اين اظهار نظرها کار تو نيست»، يا «تو نمی توانی قضاوت درست کنی»، يا «تو چون زنی و عواطفت بر عقلت مسلط است نمی توانی تصميم بگيری».

اين زن ستيزان ناچارند که با اين زن ها مذاکره کرده و با احترام و ادب به سخن اين زن ها گوش کنند. اين حاکمان می دانند که اين زن ها می توانند تصميمات مهمی را اتخاذ کنند که آن ها ناچار به پذيرش انند. اين زن ها می توانند با سر و لباسی دلخواه خود در مقابل اين آقايان مستبد ظاهر شوند بی آنکه صدای آن ها بتواند درآيد.

البته آشکار است که اين زن ها با هم تفاوت هايي دارند. مثلاً، ديده ايم که ملکه انگليس يا همسر آقای بوش، با تفکری محافظه کارانه و سنتی، وقتی به کشورهای اسلامی می روند پارچه ای بر سرشان مي اندازند و عده ای هم در ايران هلهله کنان عکس آنها را در روزنامه چاپ می کنند که، بله، ملکه انگليس هم با حجاب شد! اما، باز هم مثلاً، رييس حزب سوسياليست فرانسه را هم داريم که حاضر نيست تن به حجاب اجباری دهد، يا حتی کانداليزا رايس، وزير کنونی امور خارجه آمريکا، راکه با همه کارهای قابل انتقاد و ايرادی که به عنوان وزير خارجه دولت بوش داشته حاضر نمی شود نقشی را که اينگونه حاکمان از او می خواهند بازی کند.

به هر حال و در هر صورت، حضور اين زن ها چون تيغی بر جان اين نوع حکومت ها می نشيند. تازه اين اثرات ظاهری ماجرا است و اگر واقعاً به اثرات و پی آمدهای واقعی حضور اين زن ها در دنيای سياست جهانی فکر کنيم در می يابيم که اين اثرات تا چه حد عميق تر از آنی هستند که می نمايند.

حتی با اطمينان می توان گفت که اينگونه اثرات نامريي اما مهم در خود آمريکا و ديگر کشورهای پيشرفته نيز وجود دارد. مثلاً، وقتی خانم کلينتون، در شهر دنور کلرادو و در جريان کنفرانس حزب دموکرات، با ژستی حيرت زده و موثر به مخاطبان خودش می گويد: «مک کین در قرن بیست و یکم فکر می کند مشکلی نیست اگر هنوز زنها دستمزدی برابر مردان نگیرند!»، در واقع دارد می گويد که «آقا! من اگر کاره ای شوم نمی توانم هيچ گونه تبعيضی را در مورد زن ها بپذيرم»، يا « اجازه نخواهم داد تبعيض ها ادامه داشته باشند». حال، اگر چنين زنی وزير امور خارجه باشد و بخواهد با حکومت کشوری مذاکره کند که نه تنها زن هايش از دستمزد برابر برخوردار نيستند بلکه از نفس کشيدن برابر هم ممنوع اند، البته که نمی تواند همان واکنشی را از خود نشان دهد که مثلا آقای مک کين يا بوش نشان می دهند (يا نمی دهند، چرا که اين مساله برايشان اهميت ندارد). چنين مساله ای به جنسيت و به اعتقادات او ربط مستقيم دارد و، در نتيجه ی عجين شدن با جان او، اثرات غير قابل انکاری بجای می گذارد؛ اثراتی که به شکل های مريي و نامريي عمل می کنند.

يا نگاه کنيم مورد نماينده آمريکا در سازمان ملل را که تبعيض را، چه در هيئت جنسيتی و چه نژادی، با گوشت و پوستش می شناسد و، بالطبع، نمی تواند بر نماينده کشوری لبخند بزند که صدای زن هايش از عمق رنج های ناشی از تبعيض های قرون وسطايي به گوش می رسد.

اما، همانطور که گفتم، بين اين زن ها می توان تفاوت هایی وجود داشته باشد؛ همانطور که بين زن های خودمان ـ حتی آنها که به عنوان فعال حقوق زنان مشهورند ـ نيز تفاوت هايي هست. يکی مان سال ها ادعای خواستاری برابری حقوق زن ها و ادعای سوسياليست بودن را دارد اما پايش که می افتد، به هوای نمی دانم کدام جاه و مقامی، در نيويورک با آقای احمدی نژاد افطاری می خورد، و يکی هم در خيابان های پر از  پاسدار تهران راه می افتد و تن به بدترين فشارها می دهد تا صدای برابری خواهی و تغيير را به مردمان بی خبر برساند.

بر اين اساس، و با توجه به قوانين و فرهنگ جامعه ی آمريکا، اکنون که زنی چون هيلری کلينتون می رود تا بر صندلی يکی از مهمترين وزارت خانه های جهان بنشيند، وقت آن رسيده تا از خود بپرسيم که آيا او هم می تواند وجه مشترکی با حکومت ايران داشته باشد؟

 

همه ی کسانی که هيلری را می شناسند متفق القول اند که او شخصی بسيار قوی، مستقل و سرسخت  است. اما فراموش نکنيم که نبايد در اين کلام «زن بودن» را از تعريف او خارج کرد. يعنی او «زنی با قدرت و مستقل» است و نه تنها شخصی قدرتمند و مستقل. هيلری در خانواده ای با ديسپلين اما با محبت بدنيا آمد و دختر اول و فرزند اول خانواده بود، و با دو برادری سر کرد که پس از او بدنيا آمده و رهبری او را به راحتی پذيرفتند؛ همچنين در مورد او به عنوان فرزند بزرگتر ـ بدون توجه به زن بودنش ـ سخت گيری بيشتری می شد. او را مرتباً تشويق می کردند که سخت درس بخواند، سخت کار کند، و سخت به دنبال موقعيت های کاری آينده برود. و او اين خواست را شادمانه می پذيرفت و از اين طريق شخصيت اش روز به روز شکل منسجم تری بخود می گرفت.

اکنون خيلی ها حتی زندگی کردن با «بيل کلينتون» را هم يکی از دلايل قدرت و توانايي او می دانند. و، به هر حال، اگر تأثير آدم ها را بر يکديگر قبول داشته باشيم، شکی نيست که اين او بوده که اثر بيشتری بر بيل گذاشته. حتی در ارتباط با آشنایي و شروع رابطه شان هم اين او بود که بيل را انتخاب کرد. بيل کلينتون بارها قصه ی اين آشنايي را با شادمانی برای اطرافيان تعريف کرده است: «هيلری با قدم های بلندی به من نزديک شد و گفت: "اگر می خواهی همين طوری به من خيره شوی بهتر است خودم را معرفی کنم!"» و در تمام سال های قبل از ازدواج و پس از ازدواج شان نيز اين هيلری بود که بيل را از حمايت کامل خود برخوردار کرد؛ حمايتی نه به عنوان «يک همسر صبور و بردبار و خنثی» و نه حتی به مصداق آن تعريف قرون وسطايي که از غرب به ايران هم رسيده و ما نيز تکرار می کنيم که «در پشت هر مرد بزرگی زن بزرگی ايستاده است». حمايت او آن بوده که هميشه، به عنوان همراه و مشاوری دانا و جدی و هم شانه و هم طراز، به بيل کمک کرده است. و چنين بود که وقتی هم به عنوان بانوی اول آمريکا به کاخ سفيد رفت نقش سنتی زن های رييس جمهور را بازی نکرد و برای خود انواع کارها و وظايفی را آفريد که به او امکان می داد تا مستقل از بيل کار کند.

هيلری زن با هوش و با اهمیتی است و کسی نمی تواند نديده اش بگيرد و از کنارش بگذرد. بسيارانی فکر می کردند که وقتی اوباما از سخت ترين رقيب انتخاباتی اش، يعنی هيلری کلينتون، جلو زد، هيلری حداقل تا وقتی که اوباما رييس جمهور باشد از صحنه ی سياست غايب خواهد بود. به خصوص که اوباما بلافاصله «جو بايدن» را به عنوان معاون خود انتخاب کرد بود. اما اوباما می دانست که هيلری نمی تواند معاون او باشد و زير نظر او کار کند؛ و می دانست که او بايد در جايي قرار گيرد که قدرت و استقلال و قاطعيت داشته باشد. بالاخره هم هيلری، با شرط استقلال کامل، از انتخاب کارمندانش گرفته تا تصميم گيری هاي کاری اش، اين پست را پذيرفت.

آيا جمهوری اسلامی می تواند با چنين زنی با زبان هميشگی خودش سخن بگويد؟ آيا با چنين زنی می شود با زبان آيت الله ها و احمدی نژادها و متکی ها و لاريجانی ها سخن گفت؟

آن هايي که هيلری را می شناسند می دانند که او را نمی شود بازی داد، يا سردواند، در عين حال او خويي آتشين دارد و از حرف و کاری که به نظرش بی منطق و اساس بيايد به شدت برافروخته می شود و واکنش تندی نشان می دهد. اهل هيچ گونه ملاحظه و رودربايستی هم نيست؛ تا حدی که برخی از حرف هايش، مثل آن چه که در مورد حمله به ايران گفت به نفعش نبود، و يا در اوج مبارزات انتخاباتی اش تغييراتی را در کمپين خود داد که خيلی ها معتقدند کاملا به زيانش تمام شد.

آيا جمهوری اسلامی می تواند چنين زنی را سر بدواند و بازی دهد؟

هيلری در سياست از وابسته بودن به مذاهب و فرقه های مختلف بدش می آيد. او يک سال و نيم پيش، وقتی به عراق رفته بود، المالکی، نخست وزير عراق را که مورد حمايت بوش نيز بود، شخصی فاقد کارآيي خواند و به پارلمان عراق توصيه کرد که او را که بيش از حد به رهبران مذهبی عراق وابستگی دارد با فرد ديگری عوض کنند.

آيا می توان با زبان احمدی نژاد که از چاه چمکران و انوار غيبی حرف می زند با چنين زنی روبرو شد؟

البته سياست گاه می تواند آدم را شوکه کند و سياستمداران، از هر دسته و گروهی که باشند، چه مرتجع و چه مترقی، گاه کارهايي می کنند که انتظارش را نداريم. و اتفاقا درست همان زمان است که مصلحت بينی افراطی موجب می شود بازنده شوند. روانشناسی هيلری کلينتون اين گونه مصلحت بينی را نشان نمی دهد. پس، آرزو کنيم که او، در مقام وزير امور خارجه ی آمريکا، به راستی و به سهم خودش منشا تغييرات عمده ای حداقل برای زن های جهان باشد.

 

هشدار مدافعان حقوق بشر به جمهوری اسلامی در ارتباط با زن ها

هفته ی پيش، خانم مارگات سکاگای، گزارشگر ويژه ی وضعيت مدافعان حقوق بشر، و خانم يکين ارتورک، گزارشگر ويژه خشونت عليه زنان، در يک بيانيه ی مشترک، بخاطر افزايش سرکوب مدافعان حقوق زنان، بويژه در دو سال گذشته توسط دولت حکومت اسلامی ايران عميقاً ابراز تاسف و نگرانی کرده اند.

آنها در اين بيانيه گفته اند که « مردان و زنان عضو کمپين جمع آوری يک ميليون امضا برای رفع قوانين تبيعض آميز عليه زنان در جمهوری اسلامی ايران مورد هدف مقامات حکومت قرار گرفته اند».
 
در اين بيانيه همچنين اشاره شده است که اعضای اين کمپين قصد وهدف شان فقط جمع آوری يک ميليون امضا از مردم ايران است تا به اين وسيله قوانين تبعيض آميز عليه زنان در قانون ازدواج، طلاق، ارث و مجازات اسلامی تغيير داده شود.

بنا به گفته ی اين گزارشگران، در سال گذشته هجده نامه به مسئولين در ايران فرستاده شده که در آنها نسبت به نقض حقوق هفتاد مدافع حقوق زنان توسط مقامات حکومتی اعتراض شده است ولی فقط  به سه تای از نامه ها پاسخ داده شده است.

گزارشگران سازمان ملل متحد به مقامات جمهوری اسلامی ايران هشدار داده اند که به تعهدات خود در مقابل ميثاق بين المللی حقوق مدنی وسياسی و مفاد کنوانسيون رفع هرگونه خشونت عليه زنان پايبند بمانند

علاوه بر اين، هفته ی گذشته، کميته سوم سازمان ملل متحد نيز با تصويب قطعنامه ای به اکثريت آرا، خبر داد که دولت های عضو اين سازمان مقامات حکومت اسلامی ايران را بدليل نقض حقوق بشر، از جمله سرکوب مدافعان حقوق بشر و زنان، محکوم کرده اند.

 

 

 

همبستگی دانشجويان سازمان عفو بين الملل، با کمپين يک ميليون امضا

دانشجويان سازمان عفو بين الملل از کشورهای مختلف جهان در جريان کنفرانس سالانه ی خود و در يک حرکت نمادين از کمپين يک ميليون امضای زنان ايران حمايت کردند. اين دختران و پسران، با راه پيمايي در اطراف محل کنفرانس و با در دست داشتن تصاويری از آرم کمپين يک ميليون امضا و عکس ها و نوشته هايي از فعاليت های آن ها، همبستگی خود را با زنان ايران نشان دادند.