Shokooh Mirzadegi

شکوه میرزادگی

از نگاه يک زن ـ 4 خرداد، بيست و چهارم می  2008

بازگشت به صفحه اصلی

قصه

شعر

مقاله

يادداشت

  نگاه يک زن

مطالب  ديداری

مطالب  شنيداری

مرکز  اسناد  زنان

نامه های سرگشاده

کتاب های در اينترنت

کتاب های منتشر شده

کتاب های در دست انتشار

*****

 تماس

 شرح حال

آلبوم عکس

English Section

 

 

 

   

 

 

 

 

 

 

 

Puyeshgaraan

 

 

 

 

ما را به دم پير نگه نتوان داشت

در خانه دلگير نگه نتوان داشت

آن را که سر  زلف چو زنجير بود

در خانه به زنجير نگه نتوان داشت

 

 

پوشاندن ران مردانه چاره کار است

در سی سال گذشته سعی بسيار شده است که، با تکيه بر احاديث ريز و درشت واقعی يا ساختگي، و همچنين با مراجعه به سخنان آيت الله ها در حل المسايل ها شان، تا می توانند قانون جداسازی جنسيتی را، البته به زيان زن ها، گسترش داده و اعمال کنند.

اين قوانين بر پايه ي دو استدلال استوار بوده اند. يکی ناتوانی زن ها در اموری خاص، مثلاً، «زن ها نمی توانند قضاوت درستی بکنند، پس نمی توانند چون مردها به شغل قضاوت بپرداند» يا «زن ها نمی توانند سرپرست خوبی برای بچه هايشان باشند، پس قيموميت بچه ها، حتی پس از مرگ پدر، به پدر برزگ پدری تعلق می گيرد» يا «زن ها نمی توانند تشخيص خوب يا بد بودن مشاغل را بدهند، پس مردها اگر شغلی را برخلاف آبروی خانواده تشخيص دادند می توانند از کار زن جلوگيری کنند» يا «زن ها نمی توانند برای رفتن به سفر تشخيص درست داشته باشند، پس بايد از مردشان اجازه بگيرند» يا «زن ها چون از تکه ای از بدن مرد درست شده اند نياز به سرپرستی دارند، پس مردها می توانند دو تا و سه تا و چهارتا شان را بگيرند و سرپرستی کنند».

البته برخی از احاديث هم چند زنه بودن مردها را به خاطر زياده خواهی حس جنسی مردانه ذکر کرده اند و حتماً خنثی بودن حس جنسی زنانه... و  فهرست بلندی دارد اين «ناتوانی های زنانه» همچون احساساتی بودن، عدم قدرت تصميم گيری، ضعف شخصيتی و از اين قبيل که اجرای قوانين ضد زن  را شرعاً ضروری می کند.

پايه استدلالی ديگر به قوانينی مربوط می شود که ظاهراً بر اساس «ناتواني مردها» بوجود آمده اند، مثل اين که: «زن ها بايد خودشان را بپوشانند تا از ديد مردانی هوسران و هيز نجات پيدا کنند»، يا «چون مردها نمی توانند در خانه بمانند و نمی توانند از بچه هايشان نگاهداری کنند پس زن ها بايد در خانه بنشيند و از بچه ها نگاهداری کنند» يا «چون هيچ چيز جای عشق مادر به بچه را نمی گيرد، اولين وظيفه زن بايد نگاهداری از بچه اش باشد» يا «چون مردها مزاحم زن ها می شوند، پس جای زن ها و مردها در اتوبوس و کلاس دانشگاه  و هر کجايي بايد جدا باشد» يا «زنان بايد فرمانبردار مردهاشان باشند چون، وقتی دختری يا زنی نافرمانی می کند، مردها قادر به کنترل احساسات ناموس پرستانه خود نيستند و می توانند بزنند و دک و دنده دختر و زن را له و لورده ناموسی کنند» و از اين قبيل «ناتوانی های مردانه» که «تکاليف زنانه» را موجب می شوند! يعنی، در هر دو مورد ـ چه ناتوانی زنانه و چه ناتوانی مردانه ـ قوانين به زيان زن ها تدوين می شود.

اما در اين ميان مسايلی هم وجود دارند که هنوز تکليف شان روشن نشده. مثل مسئله ی ممنوعيت حضور زن ها در مسابفات فوتبال. در اين مورد، با اين که حتی دو تا رييس جمهور مومن و مسلمان مثل آقای خاتمی و آقای احمدی نژاد، که نه تنها به اصول اسلام پايبندند، به اصول جمهوری اسلامی هم متعهد هستند، گفته اند که رفتن دخترها به استاديوم مانعی ندارد، باز عده ای درها را سفت و سخت به روی زن ها بسته اند و ورود آنها را خلاف شرع می دانند.

من البته تا به حال فقط «نبايد بروند» را از زبان برخی امام جمعه ها و آيت الله ها شنيده ام اما دليل شرعی خاصی از آن ها نشنيده ام ، اما يک دليل روشن را در کلام خانم عشرت شائق نماينده مجلس اسلامی ديده ام که جالب است و آن هم اين که: «چون فوتباليست ها ران هايشان عريان است ممکن است زن ها تحريک شوند». نکته در اين است که، اين حرف با اين که ممکن است مورد موافقت خيلی از مردهای مجلس اسلامی هم باشد، با منطق قوانين ديگر جمهوری اسلامی نمی خواند. چرا که اگر باور بر اين باشد که زن ها هم مثل مردها حس تحريک پذيری دارند، آن هم در حال تماشای يک بازی هيجان انگيز ورزشی، آنوقت می توان پرسيد که، بر اساس استدلال های قبلی چرا آنها هم نمی توانند دو تا و سه تا و چهارتا شوهر بگيرند؟ يا اگر اين دو تا و سه تا و چهار تا شوهر داشتن برای زن ها با شرع نمی خواند چرا اندام های تحريک شدنی مردها را هم مثل زن ها نمی پوشانند؟ چرا سر و روی و موی زن ها را می پوشانند که مردهای هوسران و هيز تحريک نشوند و به کار و زندگی شان برسند، اداره بروند، وزير و وکيل بشوند، در مسابقات فوتبال شرکت کنند اما يک ران ناقابل مردانه را نمی پوشانند که زن های هوسران و هيز تحريک نشوند؟

 

 

گسترش ختنه دختران در ايران

برخی از افراد تند رو و متعصب درون حکومت ايران و وابسته به آن تصورشان اين است که هر قانون و اقدام و عملی که در غرب انجام شود و يا هر آنچه را که جزو قوانين حقوق بشر است بايد به عنوان «قوانين شيطانی»، «آمريکايي»، «صيهونيستی» شناخت و، در نتيجه، نه تنها نبايد آن را پذيرفت بلکه بايد دقيقاً خلاف آن عمل کرد.

برخی از افراد تند رو و متعصب درون حکومت ايران و وابسته به آن تصورشان اين است که هر قانون و اقدام و عملی که در غرب انجام شود و يا هر آنچه را که جزو قوانين حقوق بشر است بايد به عنوان «قوانين شيطانی»، «آمريکايي»، «صيهونيستی» شناخت و، در نتيجه، نه تنها نبايد آن را پذيرفت بلکه بايد دقيقاً خلاف آن عمل کرد.

يکی از اين نوع برخوردها را می توان در مورد فاجعه ای چون ختنه ی زنان مشاهده کرد. ختنه زنان، که در بخش های عقب افتاده جهان برای جلوگيری از لذت جنسی بردن زنان انجام می شود، در سطح جهان متمدن به عنوان يکی از زشت ترين و غير انسانی ترين سنت ها شمرده شده و سازمان های حقوق بشر و گروه های مدافع برابری حقوق زنان به شدت با آن به مقابله برخاسته اند.

در ايران هم، تا قبل از انقلاب، ختنه کردن دختران در ايران عملی غير قانونی بود و پس از انقلاب هم اين عمل هراس انگيز غير انسانی خوشبختانه قانونی نشد. اما در برخی از استان های ايران، از جمله خوزستان، لرستان، کردستان، و  برخی شهرهای ديگر، بی سر و صدا انجام می شد و اگر شکايتی هم در اين مورد به جايي می رسيد ممکن بود به آن توجه شود. ولی از چند سال پيش ـ همزمان با آنکه کشورهای غربی تلاش های بيشتری در رويارويي با اين مساله انجام داده اند و سعی می شود که با چنين شکنجه ای قرون وسطايي در هر کجايي مبارزه شود ـ دولت ايران عملاً دست مرتکبين اين عمل نا انسانی را باز گذاشته است.

دو سال پيش، در همين يادداشت های هفتگی، و در يک برنامه ی تلويزيونی، از گزارش هايي در مورد شيوع ختنه دختران در ايران سخن گفتم و نامه ی گروهی از فعالين را مطرح کردم که نوشته بودند وقتی به مقامات قضايي مراجعه کرده اند جواب شنيده اند که: «اين مسايل سنتی و خانوادگی است و به ما ربطی ندارد». اما اکنون فعالين حقوق بشر در کردستان اعلام کرده اند که شدت گسترش ختنه دختران به عنوان «جلوگيری از ناپاکی و انحراف زن ها» آنقدر زياد است که بايد آن را به عنوان خطری جدی در زندگی زنان جامعه ی ايرانی مطرح کرد.

در گزارشی که اخيرا در شهرزاد نيوز منتشر شده است، سميرا، يکی از فعالين حقوق زنان که بيشترين تلاش ها را  در ارتباط با جلوگيری از اين فاجعه انجام می دهد می گويد: «پيش از آغاز تحقيقاتمان به هر حال به دليل زندگی در کردستان و اينکه خودمان از همين فرهنگ بوديم، می دانستيم که ختنه زنان وجود دارد اما هرگز فکر نمی کرديم که گستردگی آن اينقدر وسيع باشد» و اضافه می کند که: «فقط در يک کلاس درس هجده نفره در يکی از روستاهای بوکان تنها يک دختر مهاجر را پيدا کرده اند که ختنه نشده بود».

فواد، فعال ديگر حقوق زنان، معتقد است که «برخلاف ممانعت های بين المللی در مورد ختنه زنان، نهادهای جمهوری اسلامی هيچ اقدامی برای جلوگيری از آن نمی کنند».

اين فعالين حقوق بشری همچنين اعلام می کنند که «ختنه اين دختران کوچک معمولا به وسيله ی افراد محلی و بدون رعايت اصول بهداشت و در واقع به شکل يک شکنجه ی طاقت فرسا انجام می شود و تعداد آن ها نيز در آمارهای اجتماعی به عنوان آماری محرمانه مخفی می ماند».

 

قوانينی ـ تهی از روح زندگی ـ برای زن ها

در سرزمين ما، شعار «يا مرگ يا  زندگی طبيعی و انسانی و عادلانه» برای زن ها شده است شعاری روزانه. زن ها، در هر شهر و دهی، ماه ها و سال ها، پشت در اتاق قاضی های شرع، که اغلب شان نه دانش کافی حقوقی دارند و نه روحی انسانی و شريف، ايستاده اند و برای بهره بردن از ساده ترين حقوق انسانی خود، يعنی حق ازدواج، حق طلاق، حق نگاهداری از بچه ها و ده ها حق ديگری التماس می کنند. و کم نيستند زن هايي که در گوشه و کنار ايران، نا اميد از قضاوتی درست، بی و سر و صدا يا تن به خودسوزی و خودکشی های فجيع ديگر می دهند و يا با اعمال شاقه زندانی می شوند و می سوزند و «دعای خير» شان را بدرقه راه قانون گذاران و مجريانش می کنند.

تازه ترين خبر مربوط به مرگ زنی است 27 ساله به نام منيره که پس از دو سال دويدن در دادگاه ها و نااميد شدن از گرفتن طلاق با سم خودکشی کرده است.

منيره، که در سيزده سالگی بر اساس قانونی غير انسانی تن به ازدواج می دهد، پس از چهارده سال زندگی سراسر رنج و شکنجه و با داشتن دو فرزند تقاضای طلاق می کند، اما دادگاه با وجود پرونده های مستند اين زن (که در دادگاه ها و بيمارستان ها موجود بوده) رای را به جانب مرد شکنجه کننده می دهد که «شوهر است و بزرگ و حق دارد و تو زن هستی و ضعيف و فرمانبردار و حقی نداری».

شکنجه، کتک، تجاوز، تهديد يعقوب، شوهر اين زن، آنچنان طاقت فرسا بوده که منير بالاخره مرگ را بر زندگی با او ترجيح داده است. اکنون خانواده اين زن به دادگاه (و حتماً همان دادگاه قبلی) شکايت کرده اند و ترديدی نيست که پس از چندی شکايت آن ها هم جوابی نخواهد داشت و قاتل واقعی منيره، سرفراز و سربلند، به شکنجه دو دخترک پنج ساله و دوازده ساله ای که قانون به ناحق و ناعادلانه به دست او سپرده  ادامه خواهد داد.

واقعا جز چند کشور به شدت عقب مانده کدام سرزمين در دنيای به اين بزرگی را می توانيد نام ببريد که در قوانين شان زندگی زن ها و بچه ها چنين بی ارزش و تهی از روح زندگی باشد؟