Shokooh Mirzadegi

شکوه میرزادگی

از نگاه يک زن ـ يازدهم خرداد، سی و يکم می  2008

بازگشت به صفحه اصلی

قصه

شعر

مقاله

يادداشت

  نگاه يک زن

مطالب  ديداری

مطالب  شنيداری

مرکز  اسناد  زنان

نامه های سرگشاده

کتاب های در اينترنت

کتاب های منتشر شده

کتاب های در دست انتشار

*****

 تماس

 شرح حال

آلبوم عکس

English Section

 

 

 

   

 

 

 

 

 

 

 

Puyeshgaraan

 

 

 

 

ما را به دم پير نگه نتوان داشت

در خانه دلگير نگه نتوان داشت

آن را که سر  زلف چو زنجير بود

در خانه به زنجير نگه نتوان داشت

 

 

 زيان همسايه بد

خانم پاکين ارترک، گزارشگر ويژه ی شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد، هفته پيش در مقابل خبرنگاران در شهر دوشنبه اعلام کرد که در پانزده سال اخير وضع زنان در تاجيکستان به شدت  رو به بد شدن گذاشته است. او گفت که همچنين حضور زن ها در زندگی اجتماعی و در مقايسه به دوران قبل از  فروپاشی شوروی به مراتب کمرنگ تر شده است. اين خانم که مدتی را در تاجيکستان بوده و با نمايندگان دولتی و غير دولتی و سازمان ها و احزاب و حتی رهبران مذهبی تاجيکستان ملاقات داشته، نتيجه ی همه ی تحقياتش در مورد زن ها را نگران کننده عنوان کرده است. او معتقد است که اين وضعيت بد و نگران کننده را مسايلی چون  بحران اقتصادی پس از جنگ های داخلی دهه ی 1990، ازدواج های ثبت نشده (صيغه)، چند زنی، پدرسالاری، ازدواج های اجباری، و  خشونت های خانوادگی ناشی از اين سنت ها بوجود آورده است.

بايد توجه داشت که تاجيکستان يکی از کشورهايي بود که در سال های اخير جمهوری اسلامی پول های زيادی را برای تبليغ در آن جا خرج کرد. عوارضی مثل صيغه و ازدواج های مکرر و پوشش اسلامی هم حاصل همان رده از تبليغات هستند. خوشبختانه در دو سال اخير حکومت تاجيکستان در جلوگيری از اين نوع تبليغات سعی گسترده ای کرده است، اما ويروسی  که همسايه بد در آن سرزمين پراکنده زمان می برد تا مداوا شود.

 

 

 

غوطه ور در نشاط و شادماني!

در برخی از کشورها موسساتی هم هستند که خدماتشان زنانه مردانه دارد. مثل حمام و سالن زيبايي و سالن ورزشی، که هم در هم آميخته اش وجود دارد و هم جدا شده اش. در اين مورد اخير بايد گفت که در واقع چون مشابه درهم آميخته آنها هم وجود دارد به هيچ روی جداسازی جنستی محسوب نمی شوند.

اما اتوبوس و مدرسه و اداره و سالن های جشن و عزا و عروسی و مکان های عمومی و اجتماعی را زنانه مردانه کردن حتماً جدا سازی جنسيتی شمرده می شود.  ما، در ايران پس از انقلاب، تاکنون انواع اين جداسازی ها را داشته ايم و حالا پارک زنانه هم به آن اضافه شده است.

دليل اين جداسازی هم، مثل هميشه، چشم ناپاک آقايان ذکر شده است و معلوم هم نيست که چرا جمهوری اسلامی به جای کنترل و جلوگيری و چاره جويي برای چشمان ناپاک آقايان، زن های بيچاره را هر روز در حصار بيشتری می کشد و حجاب بيشتری را بر آنها تحميل می کند.

پس از افتتاح پارک زنان، هم آقای شهردار و هم آقايان علما ابراز شادمانی کرده اند که «به به، حالا خانم ها می توانند با خيال راحت در پارک خودشان نشاط و شادمانی داشته باشند». اما بلافاصله اعلام شده که قرار است پارک های زنانه را به مجسمه های زنان شهيد آراسته کنند.

بايد پرسيد مبتکران اين فکرهای بکر بدسليقه اند يا خباثت دارند که حتی در حرمسرا، ببخشيد پارک، هم نمی توانند آرامش زن ها را ببينند؟

در همه ی پارک های دنيا برای نشاط روحی و فکری آدم ها مجسمه هايی که سمبل و نشانه ی زندگی اند می گذارند؛ از نوع پرنده و فرشته و رقص و زنان و مردان آوازخوان و غيره؛ اما در پارک مخصوص زنان ايران می خواهند مجسمه ی زن شهيد بپا کنند. اين کار علاوه بر بی سليقگی و کمبود درک و شعور، نشان از نوعی بيماری ذهنی دارد که در پارکی که قرار است زن ها، دور از چشم ناپاک، «نشاط و شادماني» داشته باشند مجبور باشند تنديس شهيد ببينند و ياد جنگ و بيچارگی و مرگ و مير بيافتند.

تازه، چون در سرزمين ما بچه ها به طور سنتی بيشتر با مادرهاشان به خيابان و گردش می روند زن ها در اين پارک بايد مرتب به بچه هايشان درباره ی زنان شهيدی توضيح دهند که مجسمه هاشان راه و نيم راه گذاشته شده. و من ترديدی ندارم که به زودی دسته های نوحه خوانی و قرآن خوانی و سينه زنی زنانه هم در پارک براه خواهد افتاد تا زن ها به راستی در نشاط و شادمانی غوطه بخورند.  

 

 

 

سازمان ميراث فرهنگي  و اهميت زن شهيد

سازمان ميراث فرهنگي و رييس ضد فرهنگش آقای رحيم مشايي به تازگي به فکر تشکيل موزه زنان شهيد افتاده است و زير يک قرارداد 70 ميليون تومانی را برای ساختن موزه زنان شهيد امضا فرموده اند که قرار است به زودی بر روی زمين اهدايي بنياد شهيد و امور ايثارگران ساخته شود

کسانی که تخريب های عمدی سازمان ميراث فرهنگي را در سال های اخير و به خصوص از زمان حکومت آقای احمدی نژاد دنبال کرده اند خوب می دانند که علاوه بر اين که موزه های انباشته از آثار تاريخی و فرهنگي هزاران ساله ی سرزمين ما به بهانه ی نداشتن امکان نگاهداری و نداشتن بودجه به وضعيت بسيار  بدی دچارند، و علاوه بر اين که هر کجا مجسمه ی زنی باستانی و تاريخی ديده شده، هر کجايي معبد و نشانه ای از زنی بوده، به بهانه ای شکسته و يا  ويران شده،  اخيراً  هم اين سازمان قصد دارد موزه ها را به بخش خصوصی واگذارد.

البته در دو سه هفته ی اخير، علاوه بر دو سازمان شهرداری و ميراث فرهنگي، می بينيم که امام جمعه ها و روحانيون هم مرتباً از اهميت و ارزش زن شهيد حرف می زنند و دو زن سرشناس عالم اسلام، يعنی حضرت فاطمه و حضرت زينب، را به رخ بقيه ی زن ها می کشند (که البته هيچ کدام از اين دو زن شهيد نشده اند).

هر چه هست فعلاً پرداختن به زن شهيد مد روز جمهوری اسلامی شده است. پشت پرده چيست؟ نمی دانم اما خدا آخر و عاقبت زن های ما را به خير کند.

 

حرف حساب دختر آيت الله خلخالی

دوستی آمريکايي می گفت: «برای من حيرت انگيز است که در جمع های ايرانی اکثر آدم ها همه با هم حرف می زنند و من هر بار وارد جمعی شده ام نتوانسته ام بفهمم که چه کسانی مخاطب هستند و گوش می دهند. چون هر که را نگاه می کنم می بينم دارد حرف می زند».

 با کمی دقت متوجه می شويم که حرف اين دوست درست است. اما يک نکته که او متوجهش نشده آن است که ما، علاوه بر گوش ندادن، چيزی را هم بدرستی نمی خوانيم؛ يا بهتر است بگويم در خواندن هم هر چه را که دوست داريم می بينيم و در واقع خودمان به جای نويسنده می نويسيم! و البته بر اساس نوشتهخودمان طرف را تشويق می کنيم، يا به باد ناسزا می گيريم، و يا هر اتهامی به او می زنيم.

به تازگی مطلب بسيار جالبی خواندم از خانمی به نام فاطمه صادقی که به نظر من يکی از ساده ترين، موثرترين و بهترين مطالبی بود که در مورد حجاب اجباری نوشته شده است. حتماً بيشتر شما اين مطلب را ديده يا خوانده ايد. به خصوص که در همه جا در کنار نام فاطمه صادقی، عبارت «دختر صادق خلخالی» هم ديده می شود.

در ابتدا به نظر می رسد که گذاشتن نام صادق خلخالی خوب است چون ديدن حجاب از نگاه زنی که در خانواده ای تندرو مثل خلخالی به دنيا آمده و رشد کرده، گذشته از جالب بودن، می تواند مايه و پايه ی تحقيقاتی هم داشته باشد. اما بعدا متوجه شدم که چه کار بدی کرده اند آن هايي که ارتباط (واقعی يا غير واقعی) نويسنده را با خلخالی مطرح کرده اند چرا که اکثر کسانی که اين مطلب را خوانده اند خوانش خود را با خشمی که نسبت به صادق خلخالی دارند همراه کرده اند. يا در واقع نخوانده درباره اش تصميم گرفته اند. مثلاً ديدم که در برخی از سايت ها ناسزايي هم نثار نويسنده کرده اند که: «خجالت نمی کشد. پدرش کشته و اعدام کرده و تعزيز کرده و حالا خودش عليه حجاب اجباری می نويسد».

يعنی، علاوه بر آن سنت بسيار زشتی که در سرزمين ما هست که جرم مادر و پدر را به پای پسر  يا دختر می نويسند، يا به عکس حساب پدر و مادر و پسر و ودختر و زن و شوهر و حتی عمو و عمه و خاله و دايي را يکجا با هم مخلوط می کنند، حتی به خودشان اين زحمت را نمی دهند که مطلب را بخوانند و ببينند طرف چه گفته و چه نوشته و بعد قضاوت کند