Shokooh Mirzadegi

شکوه میرزادگی

از نگاه يک زن ـ 14 تير، 4 جولای 2008

بازگشت به صفحه اصلی

قصه

شعر

مقاله

يادداشت

  نگاه يک زن

مطالب  ديداری

مطالب  شنيداری

مرکز  اسناد  زنان

نامه های سرگشاده

کتاب های در اينترنت

کتاب های منتشر شده

کتاب های در دست انتشار

*****

 تماس

 شرح حال

آلبوم عکس

English Section

 

 

 

   

 

 

 

 

 

 

 

Puyeshgaraan

 

 

 

 

ما را به دم پير نگه نتوان داشت

در خانه دلگير نگه نتوان داشت

آن را که سر  زلف چو زنجير بود

در خانه به زنجير نگه نتوان داشت

 

حجاب بر سر استقلال

عکسی که ملاحظه می کنيد مربوط به مراسم «پانزدهمين مجمع بانوان عضو شوراهای اسلامی سراسر کشور» در قزوين است. نه، مطمئن باشيد اشتباهی ننوشته ام. با اين که می بينيد اين آقايان هستند که گوش تا گوش نشسته و سخنرانی و سخن پراکنی می کنند اما مراسم متعلق به «مجمع بانوان» است. حتی اگر دقت کنيد روی تابلويي هم که بالای سر آقايان است می بينيد که از مجمع بانوان ياد شده.

به نظر می رسد که در اين مجمع بانوان، يا آقايان، آيت اله باريك بين، امام جمعه قزوين همه کاره بوده اند و راه و نيم راه در اين مراسم سخنان سودمندی برای آقايان، ببخشيد خانم ها، ايراد کرده اند. از جمله فرموده اند که تنها :«در سايه ی نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران زنان كشور مانند مردان براي خدمت به مردم به صحنه آمدند و براي بدست آوردن حقوق اجتماعي خود فعاليت مي كنند». (لابد در اينجا زن های حاضر در جلسه با صدايي که نامحرم نشنود گفته اند: احسنت، احسنت!) و آقا ادامه داده اند که: «زنان كشور ما بايد خوشحال باشند كه در مكتب اسلامي هيچ فرقي ميان زن و مرد براي انجام فعاليت هاي اجتماعي نيست و بانوان در تمامي عرصه ها ـ مانند شوراها و ديگر مشاركت هاي اجتماعي و سياسي ـ فعاليت مي كنند..».

اما برای اين که يکوقت زن ها فکر نکنند حالا که می توانند شورا و مجلس و کنفرانس و همايش برگزار کنند به تقليد از آمريکايي ها جشن استقلال هم براه بيندازند، آيت اله باريك بين، در بخش آخر سخنان خود، مدتی به مساله استقلال و عدم وابستگی پرداخته و به شکلی که ما زن ها شيرفهم شويم و بتوانيم  جوهر کلام را درک کنيم گفته اند: «زن ها نبايد که نسبت به مسائل مختلف كشور منفعل باشند و بايد خود در جامعه بدون وابستگي به شرق و غرب لباس مناسبي براي جامعه طراحي كنند كه در اين زمينه زنان مي توانند پيشگام باشند».

که البته، آن طور که من می فهمم، در واقع قرار شده که زن های ما پس از رسيدن به حجاب کامل سر همه چيز، جز آقايان حجاب کنند، حتی سر استقلال و آزادی!

 

ما هم رييس جمهور داريم و آن ها هم رييس جمهور

خانم اينگريد بتانکور  Ingrid Betancourt ـ زنی که شش سال از زندگی و جوانی اش در زندان های شورشيان کلمبيايي به سختی گذشت ـ بالاخره هفته پيش آزاد شد. وقتی اينگريد دستگير شد، يا گروگان گرفته شد، در حال تلاش برای انتخاب شدن بعنوان رييس جمهوری بود. او زنی دورگه (کلمبيايي ـ فرانسوي) است، بزرگ شده ی فرانسه، که تابعيت دو گانه دارد. اما سال ها قبل به عشق آزاد کردن زادگاهش از چنگال فقر و ناامنی به کلمبيا رفته و در جريان فعاليت های سياسی اش تا پای کانديداتوری رياست جمهوری هم رسيده بود که اسير دست شورشيان شد.

در طول اين مدت اما فرانسه دقيقه ای از فکر اين شهروند خود فارغ نبود و بالاخره هم، آنطور که معلوم شده است، با اصرار و تدابير فرانسه، و به خصوص رييس جمهوری آن، او را از زندان فراری دادند. ترتيب اين فرار البته با کمک دولت کلمبيا داده شده بود؛ دولتی که، در همين مدت شش سال اسارات خانم بتانکور، کلی زندگی کلمبيايي ها را به سوی بهبود عوض کرده است. به هر حال بتانکور آزاد شد و مورد استقبال دولت و مردم کلمبيا و فرانسه قرار گرفت.

صحنه ورود اين زن به فرانسه و استقبال پر شور  رييس جمهوری اين کشور از او، با همه ی زيبايي و شادمانگی اش، برای ما انسان های خاورميانه ای ـ و به خصوص ايرانی ـ يادآور درد بزرگی هم هست. چرا که بالاخره ما هم، مثل هر انسان ديگری، حق مقايسه داريم. براستی چرا بايد بهترين زن های ما يا در زندان ها باشند يا از ترس و هراس در کنج خانه ها، يا مورد تجاوز و فروش قرار گيرند، و يا در تبعيد و مهاجرت؟ و رييس جمهورمان هم هر روز سر در چاه چمکران کند و از انوار الهی سخن بگويد و حداکثر فکری که در مورد زن ها دارد اين که «بهتر است بيشتر بزايند، و بزايند و بزايند تا امت اسلام بزرگتر شود»؛ و نيز چادرشان را کمی بيشتر روی صورتشان بکشند تا امت اسلام تحريک نشود.

 

از تلويزيون قبل از انقلاب تا عصر حجر

خبر آمد که «شانزدهمين جشنواره ی توليدات سينمايي مراکز استان های صدا و سيمای جمهوری اسلامی»، با حضور آيت الله حائری شيرازی، امام جمعه و نماينده ولی فقيه (که من از مرتبه های هنرمندی و هنرشناسی شان بی خبرم) در حافظيه ی شيراز برگزار شده است. در اين مراسم، سيدعزت الله ضرغامي، رئيس سازمان صدا و سيما، با خوشحالی و افتخار به آيت الله گزارش داده است که «در سال گذشته 120 فيلم تلويزيونی ساخته ايم که يک رکورد خوب و اميدوارکننده است».  اما گويا، همانطور که حضور آيت الله و امام جمعه و نماينده ولی فقيه ربطی به سينما و هنر ندارد، خوبی و اميد و رکورد شکنی اين 120 فيلم نيز به بر مبنای معيارهای هنر و فيلم و سينما ، که بعلت رعايت حجاب درست در آنها است. يعنی حجاب خوب، حجاب اميدوار کننده و حجاب رکورد شکن. البته اين نتيجه گيری را می توان در جملات بعدی ايشان يافت.

ايشان اعلام کرده اند که: «مجموعه ی توليد سينماي کشور در بهترين شرايط 100 فيلم بيشتر نيست که به دلايل زيادي بسياري از آنها در تلويزيون قابل پخش نيستند... و الان هم در مرحله نازلي قرار دارند زيرا برخي بدحجابي ها در فيلم ها آنقدر مفرط است که باعث مي شود ما نتوانيم آنها را پخش کنيم، يا لباس هاي نامناسبي مي پوشند که مصاديق بدحجابي هستند. » که البته «مصاديق» اين بد حجابی را، بعنوان نمونه، از عکس های روی جلد يک مجله ی سينمايی داخل کشور می توان مشاهده کرد.

آقای رييس صدا و سيما بدون آن که اعتراف کنند که فيلم های سينمايي معمولا با هزينه توليدکنندگان خصوصی تهيه می شوند و همه ی بودجه های دولتی فيلمسازی در اختيار ايشان و واحدهای سينمايی ديگر دولت است، خبر از افزايش اين نوع فيلم های اميدوار کننده ی رکورد شکن داده  و تاکيد کرده اند که: «من ديگر نمي پذيرم که يک توليد از استاني بيايد و به جاي اينکه حال و هواي روستايي را نشان بدهد فضاهاي آن در کافي شاپ ها و روابط دختر و پسرها بگذرد. ضمن اينکه ما در توليدات تله فيلم ها سفارشات جدي کرديم تا به دور از تجمل ساخته شود و سريال هاي ماه رمضان هم در همين حال و هوا است. در تهران و شبکه هاي ملي هم ديگر در حال کنار گذاشتن اين رويه هستند».

من اين حرف ها را که می خواندم به ياد جوانی خودمان افتادم و برنامه های تلويزيونی سی سال پيش؛ و فکر کردم به اين سرعتی که صدا و سيما در مسير رد هر نوع پيشرفت و مدنيتی می تازد به زودی شاهد فيلم های تلويزيونی عصر حجری هم خواهيم بود ـ با دو تفاوت کوچک؛ که يکی فراوانی آخرين وسايل مدرن فيلمسازی رقابت کننده با هاليوود باشد و يکی هم لباس زنان فيلم ها که بر اساس آخرين مدهای اسلامی مربوط به اوايل قرن بيست و يکم دوخته خواهند شد.

 

نگذاريم هانا ها و روناک ها هر روز زيادتر شوند

 هزاران تن از فعالان جنبش زنان و مدافعان حقوق برابر، عليه حکمی که برای «هانا عبدی» صادر شده، زير نامه ای را امضا کردند که خطابش به «همه نهادهای مدافع حقوق بشر و فعالان اجتماعی و نیز هموطنان شریف ایرانی» است؛ با آرزوی اين که مردم نسبت به اين نوع برخوردهای غير انسانی بی تفاوت نباشند. شايد خيلی ها فکر کنند که لابد اين هانا خانم جرم بزرگی مرتکب شده وگرنه چطور ممکن است که يک دستگاه قضايي، آن هم دستگاهی که بر اساس دين و مذهب و مرامی ساخته شده و قرار است راستگو ترين و عادل ترين نهاد های يک جامعه  باشد، می تواند به دروغ ادعا کند که هانا عليه امنيت ملی تبانی کرده است؟ اما کافی است تا هر انسان عاقل و بالغی از خود بپرسد که اگر اين اتهام درست است چرا دادگاه علنی نبوده؟ چرا حتی بستگان اين دختر در دادگاه حضور نداشته اند؟ چرا به وکيل اجازه نداده اند که در کنار موکلش باشد؟ و ده ها چرای ديگر.

و ما تا وقتی نتوانيم به اين چراها پاسخی منطقی و درست بدهيم هر لحظه بايد منتظر باشيم که يک هانای ديگر را به شکنجه و زندان و تبعيد بکشانند؛ درست همانگونه که اکنون روناک صفازاده نيز منتظر اجرای يک حکم غير انسانی ديگر است.

 

ما سوگند بخور نيستيم

چندی پيش نيويورک تايمز مقاله ای داشت درباره سنتی به نام «سوگند بکارت» که قبل از برقراری برابری حقوق زن و مرد در برخی از کشورهای اروپايي و به خصوص بخش هايي از روسيه و اروپای شرقی وجود داشته و مربوط به برخی از زن های برابری خواه بوده است ـ زن هايي که دلشان می خواست مثل مردها زندگی اجتماعی داشته باشند، کار کنند، زندگی خانواده شان را اداره کنند، آزاد رفت و آمد کنند، سفر کنند، تفنگ به کمرشان ببندند، از خودشان دفاع کنند، مشروب بخورند، بلند آواز بخوانند و بی خيال برقصند و همه ی آن چه را که در آنزمان مردانه محسوب می شد داشته باشند. جامعه و سنت های موجود به اينگونه زن ها می گفتند که: «باشد، حرفی نيست، می توانی اين کارها را بکنی اما... اين کارها يک امای بزرگ دارد و آن اين که سوگند بخوری، سوگند به اينکه نه تنها بکارت خود را نگاه داری بلکه تا آخر عمر ارتباط جنسی نداشته باشی. نه عشق، نه زناشويي، و نه مادر شدن».

در واقع زن های برابری خواه، برای استفاده از آزادی های مردانه، اينگونه سخت جريمه می شدند.

از آن زمان سال ها گذشته است و اکنون فقط تعدادی از کسانی که زنانگی خويش را قربانی آزادی شان کردند زنده مانده اند که مشهورترين آن ها زنی از اهالی آلبانی است به نام پشه ککی، هفتاد و هشت ساله، با صدايي دورگه، رفتار و حرکاتی مردانه، و حسرتی بزرگ برای زنانگی از دست رفته اش.

او می گويد: اگر حالا بدنيا آمده بود و زنانی را می ديد که نه تنها چيزی از حقوق و برابری از مردها کم ندارند بلکه از آن ها نيز خوشبخت تر و قوی ترند، هرگز زنانگی اش را به سوگندی نمی فروخت.

اما او به طور قطع خبر ندارد که هنوز بر اين کره ی خاکی سرزمين هايي هستند که زن ها شان لباس مردانه می پوشند و با ترس و لرز از ميان ده ها پاسدار و حراستی می گذرند تا فقط بروند و کنار مردها بنشيند و مسابقه ی فوتبال تماشا کنند.

اما خوبی قضيه اين است که اين زن ها آنقدر قوی شده اند که حاضر نباشند تن به سوگند فروش زنانگی شان بدهند.