Shokooh Mirzadegi

از نگاه يک زن

شکوه میرزادگی

16 دی ماه  5 ژانويه 2009 

بازگشت به صفحه اصلی

قصه

شعر

مقاله

يادداشت

  نگاه يک زن

مطالب  ديداری

مطالب  شنيداری

مرکز  اسناد  زنان

نامه های سرگشاده

کتاب های در اينترنت

کتاب های منتشر شده

کتاب های در دست انتشار

*****

 تماس

 شرح حال

آلبوم عکس

English Section

 

 

 

   

 

 

 

 

 

 

 

Puyeshgaraan

 

 

 

 

ما را به دم پير نگه نتوان داشت

در خانه دلگير نگه نتوان داشت

آن را که سر  زلف چو زنجير بود

در خانه به زنجير نگه نتوان داشت

 

آيا می شود نسبت به هفده ی دی بی تفاوت بود؟

در مورد هفده دی و بزرگداشت آن، سال هاست که بين مردمان ما اختلاف نظر وجود دارد. اين اختلاف نظرها تقريباً، از پس جنگ دوم جهانی و رفتن رضاشاه از ايران تا کنون وجود داشته است. البته، در دوران محمد رضا شاه، هميشه هفده دی از سوی دولت به عنوان روز زن در ايران به رسميت شناخته می شد اما، چه در زمان محمد رضاشاه و چه پس از آن، واکنش تقريبا همه ی آن ها که با حکومت سلطنت مخالف بوده اند واکنشی منفی بوده است؛به صورت های مختلف. گروهی گفته اند که رضا شاه «کشف حجاب» را  به زور و جبر بر زن ها ايران تحميل کرده است، گروهی آن را به دليل اين که هديه ای از جانب حکومت سلطنتی بود مردود شناخته اند و گروهی نيز به راحتی آن را نديده گرفته و هيچ حرف و سخنی درباره آن به ميان نياورده اند.

در اين ميان، و ظاهرا به صورتی بديهی، طرفداران سلطنت هم، چه در زمان محمد رضا شاه و چه پس از آن، روز هفدهم دی را صرفا روزی دانسته اند که تعلق به سلطنت طلبان دارد ـ درست همانگونه که بسياری روز هشتم مارس، روز جهانی زن، را متعلق به چپ ها می دانند و به همين دليل هم هست که برخی آن را رد می کنند و يا آن را نديده می گيرند.

من تا به حال کسی را نديده ام که بدون چسباندن روز 17 دی به طرفداران سلطنت ، لااقل محتوای اين روز را متعلق به زن ها، به طور اعم، و زن ها ايرانی به طور اخص، بدانند. و اصولا نديده ام که کسانی ارزش های احتمالی اين روز را، بدون توجه به مسايل سياسی، بررسی و تحليل کنند.

در راستای کوششی از اين دست، هم در ارتباط با اين روز و هم در ربط با مساله زن،  لازم می دانم ابتدا درباره ی وضعيت زن ايرانی، قبل از به سلطنت رسيدن رضاشاه و قبل از اقدامات او توضيح مختصری بدهم.

تاريخ ما، تاريخ ايرانزمين، همچون تاريخ ملل ديگر، سرشار از اعتراض ها، حرکت ها و گاهی جنبش هايي است که زن ها برای رهايي خويش از چنبره ی بی عدالتی جوامع مردسالار داشته اند. از اين نظر، بين وضعيت آن ها و وضعيت بردگان شباهتی آشکار وجود دارد. و اين حرکت ها گاه وسيع و موثر بوده اند و گاه اندک و بی اثر.

تاريخ ايران باستان سرشار از نشانه های حضور فعال زن ها در زندگی اجتماعی است. اين نکته را تاريخ نويسان در دوران ما به تدريج کشف می کنند (به خصوص پس از خواندن لوحه های هخامنشی نگهداری شده در دانشگاه شيکاگو که شرح وضعيت زندگی رومره و زندگی اجتماعی در آن ها وجود دارد)، و نگاه دوباره ای به شاهنامه (به عنوان نمايشی از وضعيت ايران باستان)، اثرات وجودی اين زن ها را در دوران های مختلف ايران قبل از اسلام را در مقابل ديد ما می نشاند.

پس از آمدن اسلام به ايران نيز، عليرغم حضور بی امان مهاجمان مردسالار، و وارد آمد فشار قوانين آن ها بر گرده ی زن ها، باز می بينيم که مثلا زنی همچون «مهستی» در تاريخ ادبيات ما پيدا می شود که، علاوه بر داشتن حضوری فعال در صحنه های اجتماعی، با زبان شعر نيز به توضيح وضعيت بد زنان عصر خودش می پردازد، اقتدار شوهران را بر زنان رد می کند، حق انتخاب همسر را برای زنان نيز به رسميت می شناسد، ازدواج دختران جوان با مردان پير را با طنزی برنده به انتقاد می گيرد و، تا مرحله ی طرد شدن از شهر و ديار خود، پيش می رود و حرفش را ـ حداقل در ارتباط با خودش ـ به کرسی می نشاند. و يا زنی چون «نجمه منجمه» مقابل شخصيتی چون نظامی می ايستد و با دانش و منطق خويش او را وادار به دوستی و تحسين خود می کند. و صدها زن ديگری که نامشان در لابلای گرد و غبار تاريخ گم شده بود و تنها اکنون رفته رفته چهره شان روشن می شود.

نزديکترهاشان به ما زن هايي هستند چون طاهره قره العين، که آنقدر قدرت نشان می دهد که در قوانين مذهبی دست می برد و، به عنوان شخصيتی مذهبی، چادر از سر برمی دارد و حجاب را که ـ رکنی اساسی در مذهب مسلمانان است ـ از مذهب حذف می کند. يا زن های ديگری چون تاج السلطان، بی بی خانم استرآبادی، جهانگير، صديقه دولت آبادی، صفيه يزدی، ماهرخ گوهرشناس و... ده ها زنی که زمانه ی خود را به مبارزه خوانده اند تا بتوانند به اندکی آزادی و برابری با مردها برسند. نزديک ترها به ما نيز بسيارانند که مرتب ازشان حرف و سخن هست. اما همه ی اين زن ها، چون ديگر زن های مبارز جهان، خيلی دير و خيلی سخت به عملی شدن خواسته های خود نزديک شده اند. اين راه مشکل بوده است و در اين مسير ديده شده که هر سرزمينی که توانسته زودتر مذهب را از سياست و حکومت جدا کند زودتر به تحقق اين خواسته ها نزديک شده است. و آن هايي که، چون ما، تا همين اوايل قرن بيستم، مذهب در همه ی شئونات زندگی شان دخالت داشت، بسيار ديرتر به سواد دور دست آرزوهاشان رسيده اند.

شکل گرفتن جنبش مشروطه برای زن ايرانی جولانگاهی را بهمراه آورد تا او بتواند خواسته های حق طلبانه خود را صريح تر مطرح کند. در خواست های انقلاب مشروطيت خواست آزادی زنان نيز گنجانده شده بود؛ گاه به روشنی و وضوح (مثل قوانين ناظر بر حقوق عموم آحاد ملت ـ حق انتخاب مساوی و عمومی، آزادی بيان و تظاهرات، آزادی حقوق فردی ـ که می شد از درون همين قوانين حقوق زنان را نيز استخراج کرد)، و گاه در لفافه و در زبانی روشنفکرانه. ما تفريبا در اشعار و مقالات اکثر روشنفکران اين دوره مطالبی را درباره آزادی زن می يابيم. آنان نشانه های اين آزادی را در سوادآموزی و برداشتن چادر از سر زن می ديدند.

در اين سال ها، يعنی در سال های آغاز و اوج جنبش مشروطيت، اين زن ها بودند که در جنبش تحريم واردات کالاهای خارجی فعالانه شرکت کردند؛ هم آنان بودند که با پوشيدن منسوجات داخلی و پوشاندن بچه هايشان با آن پيشبرد اين حرکت را ميسر ساختند؛ زن ها بودند که با جمع آوری پول، فروش جواهرات و اثاثه ی خانه که متعلق به خودشان بود، تاسيس اولين بانک ملی ايران را امکان پذير کردند؛ زن ها بودند که اتحاديه های زيرزمينی و مخفی درست کردند و برای آگاه ساختن مردمان از حقوق زنان اقدام به انتشار جزوه ها و مقالات کردند؛ و همين زن ها بودند که از نمايندگان مجلس خواستند که وقتی قادر نيستند خدمتی به مردم سرزمين شان بکنند کنار بروند تا زنها بيايند و اين کار را انجام دهند.

اما زن هايي که انتظار داشتند با پيروزی انقلاب مشروطيت بتوانند فرصت ها و حقوقی مساوی با مردها به دست آورند با رفتاری خصمانه روبرو شدند. قانون انتخابات مصوب 1906 با نفوذ مردان مذهبی صراحتا زنان را از فعاليت های سياسی منع کرد و، در مقابل اعتراض گروهی از زنان که به مجلس مراجعه کرده بودند، گفته شد که زن ها تنها کارشان امور خانگی و پرورش بچه و خدمت به شوهر و حفظ آبرو و ناموس خانواده است.

توجه کنيد که همه ی اين مبارزات در سال های دهه اول قرن بيستم اتفاق افتاده است و رضا شاه در سال 1925 به سلطنت رسيد. يعنی مبارزه وسيع زنان (با توجه به محدود بودن آن در طول تاريخ پس از اسلام) پيش از به قدرت رسيدن رضاشاه شروع شده بود، و سالی چند می شد که اين مبارزه جهت و خواستی روشن پيدا نموده و خواسته هايي چون حق رای، حق طلاق، حق درس خواند در دانشگاه و حق کار کردن همسان با مردان را مطرح کرده بود. اما تا تحقق اين آرزوها راهی دراز در پيش می نمود.

به دستور رضا شاه، در سال 1931 دولت وقت قانون حق طلاق، ممنوع کردن ازدواج کودکان نه ساله (که به عقيده ی من به همان اندازه  آزادی لباس و امکان رفتن به دانشگاه برای زن ايرانی ارزشمند بوده است) و، همراه با آن، بالا بردن سن ازدواج برای دختران (به 15 سالگی) و کودکان پسر (از 12 سالگی به 18 سالگی) را به مجلس فرستاده و به تصويب رساند. در سال 1936 قانون کشف حجاب و مجاز شدن حضور زنان در دانشگاه ها و موسسات و ادارات نيز به تصويب رسيد.

به اين سان، رضاشاه، با دخالت مستقيم خويش، در واقع مهمترين خواسته های برحق و طبيعی زن ها را، که نتوانسته بودند، به دليل دخالت مستقيم روحانيون وقت، آن ها را از اولين مجلس های پس از پيروزی انقلاب مشروطيت بگيرند، به رسميت قانونی نشاند.

در واقع آزادی زن ها يکی از جبرهای تاريخ است که نمی شود برای هميشه جلوی آن ايستاد. و رضاشاه اين جبر را درک کرد. حالا بگوييم که «اين درک را انگليس ها به او تفهميم کردند»، بگوييم که «آن را عده ای از اطرافيان روشنفکرش به گردنش گذاشتند»، بگوييم که «اين کارش از لج ملايان بود»، هر چه بگويند و بگوييم در اين نکته شک ندارم که هيچ يک از اين سخنان چيزی از ارزش او در ارتباط با اين اقدام تاريخی کم نمی کند.

بياييد بين او و آيت الله خمينی و آيت الله ها و حجت الاسلام های کنونی مقايسه ای کنيم. بياد آوريم که در اواخر قرن بيستم ـ يعنی، قرنی که يکی از مهمترين دستاوردهای فرهنگی و اجتماعی اش تساوی حقوق زن ها است ـ چگونه آيت الله ها مقابل اين جبر تاريخی ايستادند و در اوايل قرن بيست و يکم نيز همچنان ايستاده اند و چگونه از درک ساده ترين مسايل انسانی عاجزند و چگونه دستاوردهای زن ها سرزمين مان را به تاراج می برند. آنگاه بياييد به قضاوت بنشينيم.

من، مثل هر انسان عدالت طلب و آزادی خواه، طبعا رضاشاه را، برکنار از همه ی سازندگی های او، به عنوان يک ديکتاتور می شناسم، حتی روش های تحميلی او را برای برداشتن چادر از سر زن ها عملی ديکتاتوری می دانم، و تحقق نيافتن بسياری از خواسته های انقلاب مشروطيت، مثل آزادی بيان و انتخابات و احزاب را، نتيجه ی مستقيم رفتارهای نادرست او می دانم، اما، با اين همه، نمی توانم که به، عنوان يک فمنيست، اقدامات او را  در ارتباط با آزادی زن با ارزش ندانم.

به اعتقاد من، هر حرکتی که به آزادی انسان از بندهايي که سنت ها به دست و پای او بسته بيانجامد حرکتی قابل تعمق و توجه و ارج گذاری است. به عقيده من سال های 1931 تا 1936 (که تجلی گاه آن همين روز هفدهم دی است) سال های بزرگ و سرنوشت سازی برای زن ها ايرانی به طور اخص، و زن های جهان به طور اعم، است. در اين سال ها همان قوانينی به نفع زنان ايران تغيير کرد که در بسياری از کشورهای ديگر جهان هنوز ـ در اوايل قرن بيست و يکم ـ تغييری در آن ها مشاهده نشده است؛ مثلا بگيريم قوانين مربوط به سن ازدواج را. در همين کشور آيت الله ها کودکان نه ساله را قانونا مورد تجاوز قرار می دهند و اسمش را ازدواج می گذارند. هنوز در برخی از کشورها زن ها حق طلاق ندارند و هنوز در برخی از کشورها زن ها نمی توانند بدون پوششی اسلامی از خانه خارج شوند و يا کاری معادل مردها داشته باشند. و يا حتی پشت فرمان اتومبيل بنشينند.  

به اين ترتيب، به گمان من، روز هفده دی روزی است که در آن زن های ايرانی توانستند، پس از سال ها تلاش، بالاخره به برخی از خواسته های خود برسند ـ خواسته هايي که به اعتقاد من بسيار مهم و با ارزش هستند. هفده دی روزی است که در آن زن ها توانستند حکومتی قادر و قدرتمند را قانع کنند که خواسته های آن ها را قانونی و رسمی کند. و در نتيجه هر جشنی که برای اين روز گرفته شود جشنی است که مربوط به زن و حقوق زن ايرانی است.