Shokooh Mirzadegi

شکوه میرزادگی

از نگاه يک زن ـ 7 فروردين 1387 ـ   26 آوريل  2008

بازگشت به صفحه اصلی

قصه

شعر

مقاله

يادداشت

  نگاه يک زن

مطالب  ديداری

مطالب  شنيداری

مرکز  اسناد  زنان

نامه های سرگشاده

کتاب های در اينترنت

کتاب های منتشر شده

کتاب های در دست انتشار

*****

 تماس

 شرح حال

آلبوم عکس

English Section

 

 

 

   

 

 

 

 

 

 

 

Puyeshgaraan

 

 

 

 

ما را به دم پير نگه نتوان داشت

در خانه دلگير نگه نتوان داشت

آن را که سر  زلف چو زنجير بود

در خانه به زنجير نگه نتوان داشت

 

 

 

خانم کلينتون

 من رای ام را از شما پس گرفتم

 

يکی از آرزوهايي که از اولين سال های جوانی با من راه آمده اين بوده که من هم، مثل مردمان سرزمين های پيشرفته دنيا، بتوانم بروم پای صندوق رای؛ اما نه از آن صندوق هاي مارگيری که در سرزمين خودمان می گذارند و هر که را که بخواهند از آن در می آورند. و چنين بود که تا همين چند سال پيش هيچ وقت اين شانس را نداشتم که لذت رای دادن را بچشم.  دلم می خواست وقتی رای می دهم مطمئن باشم که رای من معنا و مفهوم و ارزشی دارد و آنقدر مهم است که کسی را يارای دست درازی به آن نيست. و وقتی بالاخره در سرزمينی ديگر حق رای پيدا کردم، سرزمينی که وطن دوم من شد، با شور و شوق اولين رای زندگی ام را دادم. و می دانم که در اينجا، با همه ی ايرادهايي که ممکن است در سيستم سياسی يا اقتصادی آن وجود داشته باشد، کسی نمی تواند حق مرا، رای مرا، انديشه مرا، انسان بودن مرا، از من بگيرد. می دانم که، بد و خوب، به هر که رای بدهم همان از صندوق بيرون می آيد و آن که تقلبی کند مجرم است و می شود تعقيبش کرد. می دانم که در اين سرزمين می توانم حتی مقابل رييس جمهوری بايستم و با غرور بگويم: «آقا، خانم، شما رای مرا نخواهی داشت». و می دانم که همين يک رای، از همين يک انسان کوچک بی زر و زور برای آن آقا يا خانم بسيار مهم است.

افزون بر اين، از آنجا که می دانم هر حرکت و تغيير سياسی در کشورهای بزرگ اثراتی غير قابل انکار بر کل جهان و به خصوص بر زندگی مردمان محروم کشورهای بی آزادی و بی حقوقی چون سرزمين ما دارد، هميشه سعی کرده ام که (با عقل و درک خودم) و با  توجه به اين نوع اثرات در رای دادن ها شرکت کنم.

اما انتخابات اين دوره ی رياست جمهوری آمريکا برای من به دلايلی اهميتی بيشتر از گذشته هم دارد و فکر کرده ام که بايد به شکلی جدی در آن شرکت کنم.  يکی از اين دلايل، به زادگاه و سرزمين محبوب من مربوط می شود که در بدترين شرايط تاريخی خود به سر می برد و تغييرات سياست های جهانی می توانند بر آن اثر داشته باشند. دليل ديگر باوری است که به برابری زن و مرد دارم و البته که برايم مهم است که اکنون زنی برای بدست آوردن بالاترين مقام بزرگترين کشور جهان وارد مبارزه ای انتخاباتی شده است. اگرچه که سال هاست زنان در اين کشور ممنوعيتی قانونی برای رسيدن به اين مقام را نداشته اند اما نه جامعه ی آمريکا از نظر فرهنگي چنين آمادگی را برای پذيرش زن در اين مقام داشته و نه زنی توانسته بوده است که لياقت ها  و شايستگی های خود را به عنوان يک انسان مساوی با مرد به نمايش بگذارد.

و البته دلايلی ديگر هم هست... و به همه ی اين دلايل، در اين چند ماه گذشته، در حد توان خودم، به عنوان يک رای دهنده، تلاش زيادی برای موفقيت خانم کلينتون در دوره ی «پيش  انتخابات» کرده ام.  خوشحال بودم که وقتی آقای اوباما می گويد با دولت ايران مذاکره می کند، خانم کلينتون می گويد حاضر نيست با دولتی غير مسئول و غير مشروع مذاکره کند؛ و خوشحال بودم که خانم کلينتون نسبت به ايرانی ها نظر مثبت دارد و حساب ملت و دولت ما را از هم جدا می کند. رفتارها و گفتارهای خانم کلينتون به من می گفت که که او از تبار سوزان بی آنتونی و لوسی استون و آن گروه از زنان آمريکايي است که نقشی اساسی در برابری زنان و مردان در کل جهان بازی کرده اند؛ فکر می کردم که او از ادامه ی زنانی چون اليزابت کدی استنتون است که زندگی اش را برای رفع برچيدن برده داری و رفع تبعيض های نژادی گذاشت. زنانی چون سافرج ها که چندين سال متمادی پشت در کاخ سفيد نشستند تا به برابری و آزادی برسند، فکر می کردم که او می خواهد به زنانی که در روزهای جنگ دوم جهانی در خيابان های آمريکا راه افتادند و گفتند «ما نمی گذاريم بچه هايمان به جنگ روند» پاسخی درست دهد و ادامه دهنده راه زن بزرگی چون بلوا لاک وود باشد. زنی که چون او حقوقدان بود، و با يک عمر تلاش برای صلح «لباسی تازه ای بر تن دادگستری آمريکا کرد»  

اما متاسفم که حالا می بينم خانم کلينتون هم شاخ و شانه کش شده اند و، به سبک قلدرهای بی خبر از درک و اهميت و ارزش انسان، در مقابل چشم ميليون ها بييننده ی تلويزيونی از محو کردن کشوری از روی صفحه ی جهان سخن می گويند ـ کشوری که تنها جرمش داشتن حکومتی غير مشروع و ظالم است ـ بی آن که به اين معادله ی ساده ی ساده توجه کنند که حساب ما ايرانی ها از دولت و حکومت مان جدا است؛ و اگر رهبر و رييس جمهوری و يا مجلس انتصابی موجود نيز اعلام کنند که با کشوری مثل اسراييل يا هر کشور ديگری سر جنگ دارند ربطی به ما پيدا نمی کند.

و همين معادله ی ساده به ما می گويد که من و ما و جهان نمی توانیم حساب دولت ها و ملت هايي چون انگليس و فرانسه و آلمان و آمريکا و امثال اين ها را از هم جدا کنم. چون دولت های آن ها، خوب و يا بد، هر چه باشند نتيجه ی مستقيم خواست مردمانشان، يا حداقل خواست اکثريت مردمانشان، هستند. دولت آنها نتيجه ی همين رای هايي است که به صندوق ها ريخته می شود. اما در کشور من دولت انتخاب مردم نيست و به درستی می شود و بايستی که اين دو را از هم جدا کرد و اين حداقل چيزی است که من، به عنوان يک انسان، از يک سياستمدار در يک کشور پيشرفته توقع دارم که درک کند. و برای همين است که پيشنهاد مذاکره با دولت ايران از طرف اوباما، اين کانديد ديگر حزب دموکرات، را نيز ناعادلانه،  و ناشی از عدم شناخت و درک می بينم؛ چرا که اين مذاکره ای با نمايندگان يک کشور نخواهد بود و مذاکره با افرادی است که برای بود و نبود فقط خودشان حرف می زنند و تصميم می گيرند. و عجيب است که اين دو حقوقدان نامزد رياست جمهوری هر دو دارند با مردم زادگاه من چنين می کنند.

       امروز بالاخره تصميم گرفتم که به خانم کلينتون بگويم: « من خودم را به دو دليل مديون برخی از کشورهای اروپايي و کشور شما می دانم. يکی به خاطر اين که سال های سال زندگی در اين کشورها مفهوم آزادی و حقوق بشر را، نه در کلام که در عمل، به من آموخت و ديگر اين که اين شناخت به من کمک کرد که بيشتر و عميق تر متوجه فرهنگ خردمدار و زيبای سرزمين خودم بشوم؛ فرهنگي که بزرگترين رهبر سياسی آن، کورش بزرگ، قرن های قرن قبل از همه ی مصلحان جهان از همين آزادی و حقوق بشر گفته است. و به دليل همين شناخت است که اکنون به شما می گويم که: متاسفم خانم، من در انتخابات به شما رای نخواهم داد. همانطور که به همراه ديگرتان آقای اوباما، به دليل خواست مذاکره اش با دولت های زورگو و ظالم رای نخواهم داد».

 دوستانم، آن ها که طرفدار خانم کلينتون هستند به من می گويند: «اين حرف ها برای انتخابات است، البته که خانم کلينتون چنين آدمی نيست». و من می گويم: «ما در زمانه ای زندگی می کنيم که گفتن چنين چيزهايي هم بايد جرم شناخته شود. چگونه می شود کسی اعلام  آمادگی برای کشتن ميليون ها ميليون انسان بکند و بگوييم  به خاطر انتخابات بوده و يا به هر دليل ديگر؟ جايي که پای انسان که سهل است، پای هر جانداری در ميان است گفتن چنين سخنانی شوخی بردار نيست که آن را به دليل يا دلايلی ناديده بگيريم».

به خانم کلينتون می گويم که: «آيا شما با ميليون ها مردم بيگناه ايران می خواهيد همان کاری را بکنيد که آقای احمدی نژاد می خواهد با مردم بيگناه اسراييل بکند».

به خانم کلينتون می گويم: «خانم کلينتون من انتظار داشتم که شما به رای دهندگان آمريکايي تان بگوييد: "چه رييس جمهور آمريکا بشوم و چه نشوم، به عنوان يک حقوقدان، تلاش می کنم قوانينی را به سازمان ملل ارائه دهم که روسای کشورهايي را  که می خواهند جنگ بيافروزند، و يا روسای کشورهايي را که می خواهند بخشی از مردم جهان را در فشار و شکنجه و اعدام قرار دهند و يا آزادی را که چون هوا لازمه ی زندگی انسان امروز است به بهانه های سياسی يا مذهبی از او بگيرند، و يا اموال و ثروت های ملی آن ها را تصاحب يا ويران کنند، به عنوان جنايتکارانی عليه بشريت در دادگاه های بين المللی محاکمه کرده و با برکناری شان شر آن ها را از سر بشريت کم کنند».

انتظار داشتم می گفتيد : «تلاش می کنم قوانينی انسانی را به سازمان ملل بقبولانم  که حتی اعمال کسانی را که، به هر دليل اقتصادی يا سياسی، می خواهند با روسای کشورهايي که برآمده از رای مردم سرزمينشان نيستند، وارد مذاکره و معامله شوند جرم شناخته  و رفتار آن ها را غير قانونی اعلام کنند».

«بله، متاسفم خانم کلينتون. من، به عنوان يک رای دهنده، در اين دوره رايي ندارم که به شما يا رقيب تان بدهم. و از اين بابت شما رای مرا و رای همه ی کسانی را که چون من می انديشند از دست داده ايد. براي شما متاسفم».

 

 

آبروی خانم فاطمی

يا دکتر فاطمی؟!

 

نامه ای داشتم از ايران در ارتباط با رفتن همسر دکتر حسين فاطمی به ديدار آقای احمدی نژاد. نوشته بود: «شما که اين همه مدافع حقوق زنان هستيد هيچوقت متوجه ضايع شدن بسياری از حقوق انسانی مردها به وسيله بعضی از زن ها شده ايد؟ هيچوقت متوجه شده ايد که بيشتر مردها به خاطر محافظه کاری های زنانشان است که دست از سياست می شويند، دست از مبارزه می کشند، و مثل اسب های عصاری به تجارت و زراعت مشغولند تا اين خانم ها در خانه های آسوده بنشينند و نگرانی حساب بانکی نداشته باشند؟ تازه اين از زن های کم سواد و غير اجتماعی است، زنان با سواد هم مثل خانم فاطمی می روند و به خاطر معلوم نيست چه منافعی با احمدی نژادها می نشينند و آبروی همسران شان را می برند و...»

نامه اين آقا مفصل بود و بيشتر مربوط به تجربه های ايشان در مورد افراد دوست و آشنايي بود که زن هاشان جلوی کارهای اجتماعی و يا سياسی آن ها را گرفته اند و  يا اگر مقاومتی ديده اند ـ به دليل اينکه انجام اين کارهای سياسی و اجتماعی پولی درش نيست ـ آن ها را  ترک کرده اند. من به اين بخش از نامه ی ايشان در اين جا نمی پردازم فقط می گويم که چنين زن هايي بيشتر از سرزمين هايي برمی خيزند که در آن حقوق زن پايمال شده است. زنی که شوهرش را «اسبی عصاری می خواهد که به زراعت و تجارت مشغول باشد» از هراس نبود امنيت اقتصادی و اجتماعی است که به اين روز افتاده است. او فکر می کند که اگر اين امنيت را از دست بدهد هيچ چيزی برای ادامه ی زندگی خودش و بچه هايش نخواهد داشت. بگذريم که چنين تفکری کم کم به صورت عادت و بيماری مزمن درمی آيد که نسل پشت نسل را آلوده می کند و به جايي می رسد که ديگر وقتی نگرانی از امنيت اقتصادی و اجتماعي هم نيست اين عادت همراه زن می ماند.

اما برگردم به مساله ی خانم فاطمی که در روزهای گذشته ديده ام خيلی ها به ايشان معترض شده اند. حق هم دارند؛ اين خانم چگونه به خودش حق می دهد که به ديدار سمبل و نماينده ی حکومتی برود که صدها چون فاطمی را شکنجه و اعدام کرده است؟ آيا مرگ فقط وقتی بد است که در ارتباط با نزديکان ما باشد و مرگ ديگران اهميتی ندارد؟ و ديکتاتور وقتی بد است که با ما بد کند و بد کردنش با يک ملت عيبی نيست؟ عده ای هم تحسين کردن حکومت اسلامی از دکتر فاطمی را امتيازی برای او شمرده اند که مرا ياد آن بزرگی می اندازد که وقتی نااهلی از او تعريف کرد او گريست و گفت که من چه کرده ام که تو از من تعريف می کنی. در واقع تحسين زورگويان و ظالمين افتخاری برای هيچ کس که نيست رنج آور هم هست.

اما، جز اين ها، نکته ی بسيار مهمی هم وجود دارد که کمتر کسی به  آن توجه کرده است. چرا بايد اعمال  و رفتار يک زن، خوب يا بد، ربطی به همسرش پيدا کند؟ چرا ما در جامعه ی خودمان هر زنی را جزو مايملک شوهرش می دانيم و هر کار خوب يا بد او را به شوهرش مربوط می کنيم؟  اگر بد است می گوييم: «اين مرد خجالت نمی کشد با اين زنش!» و اگر بهترين کارها را با تلاش و رنج و هزار مشکل انجام دهد می گوييم: «همسر آقای فلانی چنان و چنين کرده است». برخی حتی بيش از اين هم می روند و وقتی می خواهند از زنی تعريف کنند حتما او را با همسرش جمع می بندند.

اصلا کسی از ما می داند نام خانم فاطمی چيست؟! من که هر چه اين طرف و آن طرف گشتم جز «خانم دکتر فاطمی» و يا «همسر دکتر فاطمي» نديدم.  بدون اين که قصد کمترين اهانتی به ايشان را داشته باشم می پرسم: «اصلا اين خانم کی هستند؟ چه کاره اند؟ چه اندازه اطلاعات و دانش سياسی دارند؟ در زندگی شان چه کرده اند؟ و چرا رفتن ايشان به نزد شخصی چون آقای احمدی نژاد بايد لطمه به همسرش بزند؟»

متاسفانه، اين هم از مشکلات کشورهايي است که زن در آن از هيچ حقوقی برخوردار نيست؛ که اگر برخوردار بود مردم رفتن اين خانم به نزد احمدی نژاد را رفتن آبروی خود او می ديدند و نه شوهرش که زير خروارها خاک خوابيده و معلوم نيست که اگر زنده بود چندين و چند بار به دست اين حکومت شکنجه و عاقبت اعدام می شد.