ما را به دم پير نگه نتوان داشت
در خانه دلگير نگه نتوان داشت
آن را که سر زلف چو زنجير بود
در خانه به زنجير نگه نتوان داشت
از نیاکان ميشل اوباما تا جنبش زنان ايران
هفته ی گذشته دو موضوع جالب در يک زمان مرا به قرن نوزدهم آمريکا و آغاز به دست
آوردن آزادی های اساسی مردم اين سرزمين کشاند. اين دو موضوع، که هر کدام مربوط
به يک گوشه ی از جهان است، ظاهراً هيچ نزديکی و شباهتی با هم ندارند اما، از
آنجا که در چند نکته ی اساسی همچون آزادی، برابری، و زنان با هم ريشه های
مشابهی دارند مايلم نظرم را درباره ی آنها با شما هم در ميان بگذارم. اولین
موضوع مربوط به سرزمين ايران است و جنبش زنان خودمان. چند روز پيش بيانيه ای،
و يا
«پيشنهاد بحثی»، از طرف سايت «برابری برای تغيير»، که سايت کمپين يک ميليون
امضا است، به دستم رسيد. پيشنهاد اين گونه شروع می شود:
«فعالان کمپين يک ميليون امضا، با
گرايشات و تنوعات فکری، توانسته اند در سه سال گذشته حول خواست
لغو تمامی
قوانين تبعيض آميز جنسيتی، مبارزه ای مدنی را حول حقوق برابر شکل داده
و به پيش
ببرند و امروز هريک بر
پايه ی اعتقاد خود در عرصه های متفاوت مبارزه جاری
برای آزادی و حقوق دمکراتيک شهروندی حاضرند . اين نکته که زنان
در عرصه ی
اين مبارزه حضوری چشمگير دارند بر کسی پوشيده نيست. تصوير ندا که در
حافظه
تاريخی مردم ايران و جهان
ثبت شده نشان از اهميت نقش زنان در مبارزه برای
آزادی و عدالت اجتماعی دارد . اين شرايط اما پرسش های عاجل زير
را برابر
ما قرار می دهد
:
«-
چگونه می توان در بستر مبارزات جاری، فکر برابری خواهی را
به دفاع از آزادی های شهروندی و عدالت اجتماعی
پيوند زد؟
«-
تحول شرايط چه تاثيری بر
کمپين يک ميليون امضا دارد؟»
در انتهای متن هم از فعالان و مدافعان حقوق زنان و ياران کمپين يک ميليون امضا
خواسته بودند که در اين بحث شرکت کرده و با همدلی و همفکری جنبش زنان ايران را
در پيوند مبارزه برای برابری و آزادی و عدالت اجتماعی ياری دهند.
مورد دوم حضور خانم ميشل اوباما به همراهی همسرش پرزيدنت اوباما، در محلی بود
که تا اواسط قرن نوزدهم بردگان رنگين پوست را به عنوان «موجوداتی» وحشی و يا
تربيت نشده در آنجا «انبار» می کردند تا خريداران متمدن! اروپايي و آمريکايي آن
ها را به کشورهای خود ببرند و با بهره کشی از جان و توان آن ها بر اموالشان
بيافزايند. اين بازديد در سفر آقا و خانم اوباما به افريقا انجام گرفته بود؛ و
از آنجا که ديدار کنندگان خود از نوادگان آن بردگان بودند (به ويژه خانم ميشل
اوباما که نياکانش به عنوان برده وارد آمريکا شده اند، برخلاف آقای اوباما که
پدرش به عنوان دانشجو به آمريکا آمده بود) ماجرا برای بسياری از آدم ها واقعاً
تکان دهنده و اثر گذار بود، به خصوص که فرزند يا فرزندان آن بردگان اکنون با
عزت و احترام بر تختگاه حکومت سرزمينی نشسته اند که قدرتمندترين کشور جهان
شناخته می شود.
کمپينی های يک ميليون امضا، به درستی و به هنگام، می پرسند که: «چگونه می توان در بستر مبارزات جاری، فکر برابری
خواهی را
به دفاع از آزادی های شهروندی و عدالت اجتماعی
پيوند زد؟»
و من فکر می کنم که زندگی ميشل اوباما، و ميشل های ديگری در کشورهای پيشرفته،
می توانند پاسخ اين پرسش را راحت تر به ما بدهند. يعنی زندگی کسانی که از
تبعيض نژادی و جنسيتی رها شده، به برابری رسيده و اکنون در سايه ی قوانينی
دموکرات زندگی می کنند (قوانينی که هر ايرادی به آنها داشته باشيم در ارتباط با
مساله ای به نام آزادی و برابری های مطرح شده در اعلاميه ی جهانی حقوق بشر،
صدسالی از بيشتر کشورهای جهان، و از جمله ايران امروز ما، جلوتر هستد). در واقع
نگاهی به مسير زندگی آن ها (و زنان کشورهايي چون آن ها) و توجه به واقعيت
برگذشتن شان از مرزهای تبعيض و ديکتاتوری به ما نشان می دهد که فکر برابری
خواهی مستقيماً با دفاع از آزادی، و حتی عدالت اجتماعی، گره خورده است و بجای
آنکه نيازی به پيوند زدن شان باشد بايد به درک چگونگی اين پيوند و تقويت و
پشتيبانی توامان از آن ها پرداخت.
در واقع
اگر نشان دهيم که در هيچ نقطه ای از جهان، و تحت هيچ نوع ایدئولوژی و حکومتی،
نمی توان نمونه ای را پيدا کرد که در آن برابری نباشد اما آزادی باشد، آنگاه پی
می بريم که اين دو از هم جدايی ناپذيرند و در جدا شدن اجباری از هم هر دو
پژمرده شده و از بين می روند.
برابری، در هر لغت نامه، و در هر مفهومی از مفاهيم علوم اجتماعی، مقابل تبعيض
می نشيند؛ يعنی مقابل تبعيض های جنسی، جنسيتی، نژادی، مذهبی، و عقيدتی(1). و
جالب است که ببينيم هر کجا که برای به دست آوردن نوعی برابری کوشش شود بلافاصله
حلقه های ديگر زنجير هويدا می شوند که نشان از تبعيض هایی ديگر دارند. تاريخ
آمريکا، در واقع، يکی از سندهای مهمی است که نشان می دهد چگونه تبعيض های مختلف
همچون حلقه های يک زنجیر بلند به هم بسته شده بودند و چگونه زنان توانستند با
شناخت طبيعت اين زنجير راه کنار نهادن همه ی حلقه های آن را در جامعه ی خويش
بيابند.
اگر بخواهيم بدانيم که چه کسانی در ابتدا به فکر رفع و لغو تبعيض های غيرانسانی
در آمريکا افتادند، بدون ترديد به زنانی می رسيم که آغاز کنندگان خواستاری لغو
برده داری در آمريکا بودند. معنای اين حرف آن نيست که در جهت لغو برده داری در
ميان مردان کوشنده ای يافت نمی شد، بلکه قصدم آن است که آگاهی زنان بر اينکه
مساله ی تبعيض نژادی با مساله تبعيض جنسيتی و تبعيض های ديگر ارتباط روشنی دارد
و، در واقع، معنای تبعيض کلی و يکپارچه ای را که در صورت های مختلف خود را
نمايان می ساخت را در همه ی ابعاد گسترده و فاجعه بارش با پوست و گوشت شان حس
کردند، برای لغو و حذف همه ی تبعيض ها همه ی توان خود را بکار گرفتند.
در ارتباط با لغو برده داری، زيباترين و حساس ترين لحظه ی تاريخ آمريکا وقتی
بود که دو خواهر از يکی ازمشهورترين و بزرگترين خانواده های برده دار آمريکايي
حرکت زنان برای لغو برده داری را سازمان دادند. اين دو خواهر بزرگوار، که اکنون
نام شان بر تارک تاريخ آمريکا، چه در بخش برده داری و چه در بخش زنان، و طبعا
در قلمروی دموکراسی، نقش بسته است، «سارا و آنجليکا مور گرينکه» هستند. سارا
اولين زنی بود که حدود دويست سال پيش، يعنی در سال های 1832_1833 با جرات تمام
در مجامع و محافل به سخنرانی های جنجال برانگيز و موثر در ارتباط با لغو برده
داری پرداخت. اين سخنرانی ها اندکی پس از پيوستن او به انجمن کوچکی انجام می
شد که کارش را «اصلاح طلبی مذهبی» می دانست. اين انجمن متعلق به فرقه ای بود به
نام «کوئيکر» که اگرچه بخشی از ديانت مسيحي محسوب می شد اما، به دليل نوگرايي
های مذهبی در زمينه ی پيشرفت های اجتماعی، مورد بی مهری کليساها و به خصوص
کليساهای کاتوليک قرار داشتند. نامه های «سارا مور گرينکه به مقامات کليساها و
مقامات مملکتی، در ارتباط با لزوم لغو برده داری، از موثرترين حرکت های آن
دوران است. (تاريخ نوشتن و فرستادن اين نامه ها و آغاز اينگونه تلاش ها
تقريباً پانزده شانزده سال قبل از آن است که اولين کنگره ی زنان آمريکا برای
تساوی حقوق زنان و گرفتن حق رای در نيويورک برپا شود).
در عين حال، اين دو زن، پيش از اينکه برده داری در آمريکا ملغی شود، خود اولين
و بزرگترين گروه از بردگان را آزاد ساختند. اين بردگان متعلق به پدر و مادر اين
دو خواهر بودند. خواهران گرينکه، با هوشياری، از مادرشان تقاضا کردند که معادل
املاک و پولی که قرار بود ارثيه آن ها باشد، به آن ها برده داده شود. و وقتی
بردگان متعلق به آن ها شدند بلافاصله همگی را آزاد کردند.
در واقع، اين دو خواهر با ديدن و دقيق شدن در زندگی بردگان و پی بردن به همسانی
آن با زندگی زن ها تصميم گرفتند که در کنار مبارزه برای الغای برده داری به
مساله برابری حقوقی زنان نيز بپردازند.
اين تصميم تقريباً همزمان بود با هنگامی که زنانی چون «اليزابت کدی استنتون» و
«لوکرشيا مات» (زن کشيشی از همان فرقه ی کوئیکر ) و تعداد انگشت شماری از زنان
ديگر هم، در کنار خواستاری لغو بردگی، سخن از برابری حقوق زنان و گرفتن حق رای
برای آن ها می گفتند.
اما، و جالب اينجا است که، آن چه زنان کوشنده در راه لغو برده داری را واداشت
تا پرچم برابری و آزادی زنان را نيز به طور رسمی و علنی به دست گيرند و نقطه ی
عطف ديگری را در تاريخ رفع تبعيض در آمريکا بوجود آورند، رفتاری بود که در
جريان برگزاری کنگره ی لغو برده داری لندن در سال 1840 با آن ها شد. در آن سال
لوکرشيا مات، کدی استنتون و گروه از زنان آمريکايي برای شرکت در اين کنگره به
لندن رفته بودند اما مردان حاضر در کنگره اجازه ندادند که برای نشستن زنان
جایی در نظر گرفته شود و آنها نيز بتوانند در کنگره شرکت کنند. اين رفتار چنان
زنان آمريکايي را برآشفت که در همانجا اعلام داشتند که از آن پس مساله حق
سياهان و خواستاری حقوق زنان را همزمان و در همه جا با هم مطرح خواهند کرد. در
واقع خيلی ها زمان برگزاری اين کنگره برای لغو برده داری را آغازگاه مبارزه ی
سيستماتيک و رسمی زنان آمريکایی برای آزادی و برابری می دانند.
از حلقه های ديگر زنجيری که در طی رفع تبعيض های نژادی و جنسيتی وجودشان بر
زنان آشکار شد و ديگرباره زنان را واداشت تا برای حذف آن ها نيز دست به کار
شوند مساله حضور مسلط قوانين شرعی در قوانين عرفی آمريکا بود. اتفاقا اين بار
هم اولين کسانی که به اين مساله توجه کردند زنانی از دل گروه های مذهبی بودند.
زنانی چون «لوکرشيا مات» که لباس کشيشی خود را از تن درآورده و اعلام کرد که در
هيات يک کشيش نمی توان از برابری و رفع تبعيض گفت. و يا خانم وود لاک، زن بزرگ
ديگر جنبش زنان آمريکا، (که در دهسالگی انجيل را به خوبی می خواند و به معجزاتی
چون راه رفتن روی آب و رستاخيز پس از مرگ معتقد بود)، درست در زمانی به جنگ
تبعيض ها برخاست که، به قول خودش، دريافت: «هيچ انسانی نمی تواند با تکيه بر
معجزات و رستاخيزي که به او وعده داده اند به برابری و پيشرفت برسد»؛ و بالاخره
هم در سال 1895، يعنی چند سالی قبل از اوج گيری مبارزات زنان برای برابری و
شروع مبارزات مردم آمريکا، گروهی 23 نفره از زنان به پيشنهاد خانم کدی استنتون،
برای تهيه پيشنهادهايي به منظور ايجاد تغييراتی مهم در قوانين، کتابی را منتشر
کردند به نام «انجيل زنان»؛ کتابی که شرع و عرف و کليسا و دولت و قانون گذاران
و احزاب را يک جا به خاطر تبعيض هايشان مورد نکوهش قرار می داد.
حال وقت آن رسيده تا برگردم به «پيشنهاد کمپين زنان برای بحث» و پرسش دوم شان
که: « تحول شرايط چه تاثيری بر کمپين يک ميليون امضا
دارد؟»
من فکر می کنم که اکنون خواستاری گسترده ی آزادی در سرزمين ما، سبب شده که صدای
حلقه های بهم پيوسته ی زنجيرهای تبعيض بيش از هميشه شنيده شود، و زنان ما در
شرايطی قرار گرفته اند که نمی توانند چشم خود را بر تبعيض های ديگری که در
سرزمين ما هست ببندند.
در واقع، به عنوان عضو کوچکی از جنبش زنان ايران، می خواهم اعلام کنم که اکنون
تغيير و برابری در حقوق و وضعيت ما به آزادی خواهی مردمان ايران گره خورده است،
چرا که آزادی خواهی مردمان ما نيز راه برون شد روشنی از انواع تبعيض ها، از
جمله تبعيض نسبت به حقوق زنان، را بيشتر نمايان ساخته است. اکنون کسانی که پرچم
آزادی خواهی را به دوش می کشند بايد بدانند که «آزادی و عدالت اجتماعی» محدوده
و حد و مرز و اما و چرا ندارند و شامل همه ی تبعيض هايی می شوند که مجموعه ی
آنها در اعلاميه ی حقوق بشر به روشنی ذکر شده است.
ما زنان چاره ای نداريم که، برای رفع تبعيض از خود، مبارزات مدنی مان را به طور
جدی به مبارزات کل جامعه برای برانداختن انواع تبعيض ها پيوند دهيم و آزادی خود
را در رسيدن به آزادی های حقوق بشری همه ی اقشار جامعه به دست آوريم.
1.
مفهوم / واژه ی «تبعيض عقيدتی»، که در حکومت های ايدئولوژيک وجود دارد و همانند
ديگر تبعيض ها برابری را به خطر می اندازد، را از آقای دکتر نوری علا و در بيان
تعريف و اهداف «سکولاريسم نو» وام گرفته ام.
14
جولای 2009
shokoohmirzadegi@gmail.com
|