Shokooh Mirzadegi

از نگاه يک زن

شکوه میرزادگی

بازگشت به صفحه اصلی

قصه

شعر

مقاله

يادداشت

  نگاه يک زن

مطالب  ديداری

مطالب  شنيداری

مرکز  اسناد  زنان

نامه های سرگشاده

کتاب های در اينترنت

کتاب های منتشر شده

کتاب های در دست انتشار

*****

 تماس

 شرح حال

آلبوم عکس

English Section

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Puyeshgaraan

 

 

 

 

 

ما را به دم پير نگه نتوان داشت

در خانه دلگير نگه نتوان داشت

آن را که سر  زلف چو زنجير بود

در خانه به زنجير نگه نتوان داشت

 

 

ـ پرده برداری از مجسمه ی خانم احمدی نژاد

ـ زن که زدن ندارد!

ـ وقتی صبر هيلری هم تمام می شود

حضور خانم اعظم فرهی در اجلاس سازمان خواربار و کشاورزی ملل متحد (فائو) در رم سر و صدای گسترده ای، بيشتر در بين مردمان ايرانی در سراسر جهان و در سرزمين خودمان بوجود آورده است.

تا قبل از انتخابات رياست جمهوری اخير، هيچ يک از ايرانی ها (البته جز زنان خانواده های نزديک به آقای احمدی نژاد) نه تنها با نام خانم اعظم فرهی آشنا نبود بلکه حتی زنی به نام خانم احمدی نژاد را هم نمی شناخت. در جريان انتخابات، و به دنبال حضور خانم رهنورد در کنار آقای موسوی، و مطرح شدن عنوانی به نام «همسر نامزد رياست جمهوری ايران» (به تقليد از «بانوی اول» آمريکا)، بخش تبليغات انتخاباتی احمدی نژاد به تکاپو افتاد تا «همسر نامزد رياست جمهوری» ديگری را هم رو کند و، به اين ترتيب، مردمان برای اولين بار با تصويری آشنا شدند که گفته می شد از آن «خانم احمدی نژاد» است؛ تصوير چيزی يا کسی به سان مجسمه ای قبل از پرده برداری، سراپا در پارچه ای سياه با يک سوراخ کوچک که يک نوک بينی از آن هويدا بود.

اما به نظر می آيد که آقای احمدی نژاد ـ که در تمام اين چندين ماهه ی پس از انتخابات هنوز از رقابت با آقای موسوی باز نايستاده است و همين طور اعمال و رفتار ايشان را تقليد می کند ـ احساس کرده است که بايد کاری کند تا روزنامه های غربی به همسر ايشان هم بگويند «فرست ليدی». به خصوص که اين کار در مقابل «خارجی ها» به درد آينده ای می خورد که قرار است ايشان اداره ی امور جهان را در  دست بگيرند. به اين ترتيب، ايشان و البته کل نظام  تصميم می گيرند که از همسر ايشان پرده برداری کنند؛ آن هم در رم و در يک اجلاس جهانی، و با  يک سخنرانی تکان دهنده!

بگذريم که، درست به سان همه ی کارهای آقای احمدی نژاد که مردم را يا خشمگين می کند و يا به تمسخر وا می دارد، حضور همسر ايشان در شهر رم نيز همين ويژگی را داشته است.  به راستی هم که نديده گرفتن هزاران هزار کودک گرسنه ای که در همين زمستان در خيابان های ايران در کارتن ها می خوابند، و هزارها هزار زنی که به خاطر لقمه ای نان و يا سير کردن شکم بچه هاشان تن فروشی می کنند، و هزاران هزار معلم و  کارگری که حتی دستمزد غيرعادلانه خود را نيز دريافت نمی کنند و، مرفه و خوشبخت خواندن آن ها از يک سو، و دل سوزاندن برای مردمان فلسطينی ساکن غزه ـ که همسر ايشان به جای نان و مواد غذايي برايشان اسلحه و موشک می فرستد ـ نمی تواند در هر انسان عاقل و بالغی اثری مثبت بگذارد.  و چنين است که می بينيم تقريباً صدای اعتراض های خشم آلود و يا استهزا آميز از هر گوشه ای نسبت به اين خانم بلند شده است. من در نوشته ها و  از زبان های زيادی شنيده ام که: «احمدی نژاد کم بود زنش هم برای مزخرف گفتن به او اضافه شده است».

در عين حال، نمی دانم که چند نفر دلشان برای اين زن سوخته است. ولی من يکی از آنهايي هستم که به راستی دلم برای اين خانم می سوزد. تبليغات حکومتی ايران می خواهد به مردم جهان تفهيم کند که ايشان «نمونه ی زن ايرانی است» و به خصوص اينکه رسانه هايي چون خبرگزاری زنان دولتی عنوان «فرست ليدی» را به جای کلمه ی ساده ی فارسی «همسر رييس جمهور اسلامی» يا «بانوی اول جمهوری اسلامی» برای ايشان به کار می برند. و همه اين ها کاملاً نشاندهنده ی اين واقعيت است که زنان ما چقدر مورد سوء استفاده ی، «ابزاری» قرار می گيرند. يعنی کاملا مشهود است که اين خانم، نه به خواست خود، که به خواستی از بالا بر او تحميل شده (چه از سوی پدر و شوهر و چه از سوی نظام موجود در سرزمين ما) همه ی عمرش فقط اجازه داشته زير پرده سياه مخفی باشد و حتی صدايش را هم نامحرم نشنود و حالا ناگهان از پرده برون شده است. بگذريم که فعلاً رفع حجاب ايشان در حد بيرون نهادن چشم و ابرو و دماغ و دهان، و صدای سخن گفتن است. ولی در کار استفاده ی ابزاری می شود خيلی بيش از اين ها هم پيش رفت. در حال حاضر، همان کسانی که او را در پرده کرده بودند حالا پرده را اندکی کنار زده اند. و اين کار نه به خاطر اين انجام شده که باور کرده اند زن هم انسان است و قابليت زندگی کردنی طبيعی و آزاد و سخن گفتن را دارد بلکه به اين دليل که منافع نظام خود را در خطر می بيينند؛ منافعی که به خاطرش می شود دزدی کرد، دروغ گفت، جنايت کرد، شکنجه و اعدام کرد، و حالا حتماً می شود از چهره ی هر زنی که لازم باشد هم پرده برداری کرد؛ حتی اگر اين چهره از آن همسر خود آيت الله خامنه ای باشد؛ همسر احمدی نژاد که چون خودش جزو دم دستی ها است.

 

 

زن که زدن ندارد!

در سرزمين هايي که، به جای قانون، حاکمان بنا بر سليقه و عقيده ی خودشان حکومت می کنند، يا در سرزمين هايي که قوانين بر اساس توجه به منافع يک قشر خاص تدوين می شود، هميشه زمانی می رسد که حاکمان و وابستگان به آنها ديگر هيچ اتفاقی را در جامعه نمی بينند، چرا که نه تنها طبيعت حکومت ديکتاتوری جدا از مردم زيستن و آن ها را نديدن است. بلکه خود اين حاکمان هم گوش و هوششان فقط به کسانی است که دور و بر آن ها جمع اند و به مدح و تحسين و تمجيد از آن ها مشغولند. و تنها وقتی که به دلايلی از حکومت و قدرت دور می شوند است که ناگهان شيشه ی کبود از مقابل چشمان شان کنار می رود و جهان را طور ديگری می بينند.

آقای موسوی هم، به عنوان يکی از نزديکان و وابستگان به حکومت اسلامی، تنها در چند ماهه ی اخير و در طی جريانات پيش و پس از انتخابات است که از حکومت کنار گرفته و اکنون در نقش يکی از جدی ترين منتقدان، نه حکومت اسلامی، که رهبری فعلی، آن، ظاهرا شده اند. ايشان، در نقش جديد خود، به مناسبت های گوناگون، سخنانی می گويند که موجب می شود شنونده فکر کند که آقای موسوی به تازگی به سرزمين ايران پا گذاشته اند و بسياری چيزها را برای اولين بار است که می بيينند. من قصد ندارم، همچون برخی از مردمان، همدردی های ايشان با مردم  و شجاعت های ايشان در گفتن همين حرف ها را  نديده بگيرم اما، در عين حال، نمی توانم خودم را ـ که سی سال است شاهد ديدن همين وقايعی بوده ام که ايشان تازه  اکنون می بييند ـ به نديدن بزنم. نديده گرفتن واقعيتی چنين آشکار کاری است که به خاطر حفظ جنبش آزادی خواهانه ی مردم ايران هم که شده انصاف نيست انجام دهيم.

آقای موسوی در آخرين سخنانی که در ارتباط با «شعارهای ساختار شکنانه» گفته اند، بسياری از موارد نقض حقوق مردمان ايران را به همين چند ماه اخير نسبت داده و به نوعی خواسته اند بگويند که اين همه اتفاق صرفاً در پی انجام انتخابات و کودتای اخير بوجود آمده است. در مورد مجموع سخنان ايشان ديگرانی نيز نوشته و گفته اند و  من می خواهم در اين جا تنها به بخشی از سخنان اخير ايشان در مورد زنان بپردازم؛ سخنانی که به نظر من ارتباط مستقيمی هم با مساله حقوق زنان، به معنای خاص آن دارد. آقای موسوی در سخنان خود ضمن دلسوزی از زنانی که اخيرا در کوچه و خيابان کتک می خورند گفته اند که:«شعارهای ساختارشکنانه، اغلب متاثر از خشونت نيروهای امنيتی است که با ناجوانمردی به پير و جوان و زن و مرد، حمله می کنند. مخصوصا حمله به زنان، اوج شکستن سنت های مرسوم جامعه ماست»*

ما از کودکی در کتاب ها و در کوچه ها و خيابان ها و بين عوام اين جمله را بسيار شنيده ايم که: «نزن بابا، زن است». اين حرف متعلق به کسانی بوده  و هست  که وقتی می ديدند مردی زنی را  کتک می زند با اين جمله کوشش می کردند او را متوقف يا منصرف کنند. يعنی به زورمند می گفتند تو که قوی هستی برو هم قد و اندازه خودت را بزن نه کسی را که ضعيف است. و اين ضعف را تنها از نظر قد و قامت و توانايي های فيزيکی زن نمی گفتند بلکه به ضعيف بودن شخصيت زن نيز اشاره داشتند. کما اين که حتی اگر زنی جرات می کرد که به سر و کله ی مردی بکوبد باز هم مردم به مردی که کتک می خورد می گفتند: «ولش کن بابا زن است. زدن ندارد».

اين نزن گفتن ها نه تنها حکم تحقير آن زن را داشت بلکه تحقير کسی هم بود که خود را «به اندازه ی يک زن» پايين می آورد. اين «سنت» بخشی از جامعه ی ما بوده است و همانی است که آقای موسوی در سخنان اخير خود تکرارش کرده اند.

اما اگر در ارتباط با همين سنت هم نگاه کنيد می بينيم که، در تمام طول عمر حکومت اسلامی، زنان ما، هم به صورت تکی و هم بصورت دسته جمعی، در اجتماعاتشان و در خيابان ها از پاسدار و بسيجی و لباس شخصی کتک خورده اند. نگاهی به عکس های سال های گذشته در مراسم روز جهانی زن و مراسم ديگری که زن ها هم در آن شرکت داشته اند صحنه های فجيع اينگونه کتک خوردن ها را در برابر چشم ما آشکار می کند. بگذريم که سی سال است دختران و زنان ما از جمهوری اسلامی «به صورت قانونی» هم کتک می خورند. از کودک نه ساله ای که به خانه ی شوهر می رود تا کسانی که نه به دلخواه خود که به اجبار روسری بر سر می کنند، همه دارند کتک حکومت اسلامی را می خورند؛ نيز همان ها که مجبورند پذيرای همسران دوم و سوم و صيغه های شوهرانشان باشند، تا کسانی که بدون اجازه ی همسر يا پدرشان حق سفر و کار و ازدواج ندارند، تا کسانی که حق سرپرستی بچه هايي را که خود بدنيا آورده و بزرگ کرده اند ندارند و... اين قصه سر دراز دارد.

من فکر می کنم که آقای موسوی، حداقل اکنون که بيرون از حکومت بيداد ايستاده اند، اين را متوجه شده باشند و بدانند که ديگر کار از زن و مرد و «سنت» گذشته است؛ می شود  مردمان جامعه ای را که بيدار شده اند و دره ی عميق تبعييض را با چشمان خودشان ديده، و عليه آن برخاسته اند به مقاومت و مبارزه ای مدنی، آرام و متمدنامه دعوت کرد اما نمی شود از آن ها انتظار داشت که به خوابگاهشان برگردند و همچنان در خواب راه بروند و در ماه عکس های عوضی ببينند و باز هم با سر به اعماق دره ی تبعيض و بيداد و بی عدالتی فرو افتند.

http://mirfreedom.wordpress.com/*

 

وقتی صبر هيلری هم تمام می شود

بر تارک فهرست بلند بالای صفاتی که به زن شرقی نسبت داده می شود چيزی به نام «صبوری» نشسته است. اين که زن شرقی خيلی صبور است، اين که زن شرقی «صبر ايوب» را دارد (و معلوم نيست که چرا اين حضرت ايوب صبرش را به جای اين که به همجنسانش بدهد به زنان، آن هم زنان شرقی، داده است) واز جمله «تعريف ها» ی فراوان زن شرقی است؛ که البته، به نظر من، بيشتر اوقات برای اشاره به نوع اطاعت بی چون و چرای زنان از مردان خانواده شان گفته می شود و، از نظر برخی از مردها، هيچ قرار نيست سر تمامی داشته باشد. من نيز می پذيرم که «صبر» صفت بسيار قابل تحسينی است که انسان (چه زن و چه مرد) آن را همراه با متمدن شدن به دست آورده است، اما صبر ـ در معنای متمدنانه اش ـ نمی تواند بی پايان باشد؛ يا برای مدتی خاص و برای رسيدن به هدفی والا به کار گرفته می شود و يا ممکن است در شرایط خاص حادی همچون ترس از جان، ترس از دست دادن منافع اقتصادی يا اجتماعی، کسانی را وادار کند تا به آن متوسل شوند. اما اگر همين صفت متمدنانه ی ناشی از انتظار برای رسيدن به مطلوب، و يا ترس از شرايط نامطلوب، به يک عمر تحمل قلدری و زورگويي و بيداد و بدرفتاری تبديل شود ديگر نمی توان به آن «صفت خوب» گفت. چنين صبری يعنی ناآگاهی نسبت به حقوق انسانی خويش که نتيجه اش توسری خوردن و هزار بدبختی ديگر است.

به هر روی، اگر صبر را در معنای درست آن ببينيم، متوجه می شويم که اين خاص زنان خودمان نيست و زنان و مردان همه ی کشورهای دنيا از آن سهمی دارند. مثلاً، وقتی خانم هيلری کلينتون ظاهراً در برابر عمل همسری که به زندگی زناشويي شان خيانت کرده بود سکوت کرد و، به اصطلاح، صبر پيشه ساخت، برخی از مردان غيور هموطن مان را ديدم که می گفتند: «به به، چه زنی. خوشم آمد، چه صبر و گذشتی دارد». غافل از اينکه صبر خانم هيلاری بخاطر هدف اجتماعی (از نظر خودش والاتر) ی بوده است؛ چرا که عملاً هم زندگی طبيعی و عاشقانه ايشان با همسر کلک زنش در همان زمان افشا شدن ماجرا به پايان رسيده بود و ادامه ی آن تنها در شکل اجتماعی زندگی شان متجلی بود و بس.  

به هر حال، «صبر خانم کلينتون»، چه با ديد برخی از  مردان شرقی ما و چه با ديد برخی از مردمان کشورهای ديگر، به عنوان يک عمل مثبت شناخته شد و آن را ناشی از وجود نوعی قدرت در شخصيت ايشان شناختند. اما جالب است که همين خانم کلينتون، که صبرش را در امتحانی مشکل نشان داده است، در هيئت وزير خارجه ی قدرتمندترين کشور دنيا ـ يعنی مقامی که بيش از همه بايد از صبر و بردباری خود مدد بگيرد ـ از دست آقايان حکومت اسلامی صدايش بلند شده که «صبر و بردباری هم حدی دارد!»

البته ايشان اين حرف را نه در ارتباط با مسايل زناشويي بلکه در ارتباط با مسايل سياسی بر زبان رانده اند. بازی در آوردن ها و سردواندن های مسئولين حکومت اسلامی چنان او را کلافه کرده که در سفر خاورميانه ای خود، و در يکی از سخنرانی هايش، گفته که: «ايران بايد که نسبت به تعهدات خود پايند باشد و در قبال جامعه ی بين المللی مسئوليت بپذيرد!» و اشاره کرده که در مقابل آنها ديگر، بقول قديمی ها، «کاسه ی صبرش به لب رسيده است!».

من فکر می کنم که شايد ايشان بزودی به اين نتيجه برسند که ايرانی زن و مرد ندارد و همه شان وارث «صبر ايوب» اند و گرنه چگونه می شد با اين ناعهدهای دروغگو (و به قول خودشان خدعه باز) سی سال تمام سر کرد؟

 

18 نوامبر 2009

shokoohmirzadegi@gmail.com