Shokooh Mirzadegi

ميراث فرهنگي و طبيعی

شکوه میرزادگی

8 فروردين 1388  28 مارچ 2009 

بازگشت به صفحه اصلی

قصه

شعر

مقاله

يادداشت

  نگاه يک زن

مطالب  ديداری

مطالب  شنيداری

مرکز  اسناد  زنان

نامه های سرگشاده

کتاب های در اينترنت

کتاب های منتشر شده

کتاب های در دست انتشار

*****

 تماس

 شرح حال

آلبوم عکس

English Section

 

 

 

   

 

 

 

 

 

 

 

Puyeshgaraan

 

 

 

 

وقتی وطن  غربت می شود

اين روزها از ايران و از هر گوشه ای از دنيا عکس ها و گزارش هایی می رسد از جشن های نوروزی. از پريدن های از روی آتش گرفته تا ميهمانی های شب عيد. و من، وقتی به تماشای اين عکس ها مشغول می شوم، دلم سخت می گيرد. عکس هايي که از ايران می رسد همه نمايانگر شادی هایی دزدکی در خلوت خانه هاست و پريدن های آتش در گروه های کوچک و  در کوچه ها و به سان ماجراجويي و فرار و يا غريبانه. اما عکس هاي مربوط به خارج از ايران، و به خصوص کشورهای پيشرفته، همه سرشار از سرور و شادمانی و آزادگی اند.

قبل از دوران مدرن و جا افتادن تفکر مبتنی بر حقوق بشر در دنيا (يا حداقل در کشورهای پيشرفته)، مهاجرت معنايي به راستی هراس انگيز داشت؛ به خصوص وقتی که اين مهاجرت به اجبار و به خاطر وجود خطر جانی بود و يا در پی فرار از زندان و آزار. برای اين گونه مهاجرت ها  بازگشتی وجود نداشت. مهاجر، اگر چه با اين فکر که «نتوان مرد به ذلت که من اين جا زادم» شهر و ديار و زادگاهش را ترک کرده بود اما، وقتی در سرزمين تازه جا می گرفت و رنج دوری از فرهنگی که به آن خو کرده بود، آن چه که او را ساخته بود و در رگ و پی و جان او خانه داشت، با رنج هايي که در کشور تازه بر او فرو می ريخت، توام می شد فريادش به آسمان می رفت که: «نه در غربت دلم شاد و نه رويي در وطن دارم». غربت کلامی سنگين و تلخ بود. غريب بودن با تنهايي يکی بود، با ناهمزبانی، با ناهمدلی و...

اکنون نيز نمی توان منکر شد که تن دادگان به مهاجرتی ناخواسته که راهی به زادگاهشان ندارند همچنان با چيزی به نام غربت آشنايند. اما اين غربت کنونی با غريبگی و غربت آن زمان ها فرق می کند. در آن زمان تو تنها يک غريبه نبودی. تکه ای ناخالص بودی که نمی توانستی تحت هيچ شرايطی با جای جديد اخت بگيری و در آن  متوطن شوی. آموختن زبان تازه و راه و رسم ديار تازه هم چيزی را چندان عوض نمی کرد. به خصوص اگر که از کشوری کوچک و ضعيف به کشوری بزرگتر و قدرتمندتر آمده بودی. ولی اکنون اگرچه ممکن است مهاجر در کشورهايي که هنوز «ارتباط خونی و نژادی» در آنها اهميت دارد، همچنان از نظر فرهنگی جا نيفتد، اما از نظر قانونی می تواند به راحتی ی يک شهروند ريشه دار در آنجا زندگی کند، با همه ی آيين ها و فرهنگی که با خود دارد؛ چيزی از حق انسانی اش از  او دريغ نمی شود.

اکنون، در واقع، معيار زيستن و خوب زيستن و آسوده زيستن و «به ذلت نمردن» فقط به شيوه ی کار حکومت و قوانين سرزمينی بستگی دارد که تو در آن هستی، چه سرزمين و زادگاه خودت باشد و چه سرزمينی که به آن پناه برده ای و از آن تو شده است. اگر قوانين سرزمين محل سکونت تو بر اساس حقوق بشر پرداخته شده باشند تو اگرچه ممکن است همچنان دلتنگ يار و ديار شوی اما «غم غربت» و دوری از فرهنگ خودت را نداری. چرا که هيچ فاصله ای تو را از مردمان سرزمين تازه جدا نمی کند. حال آنکه ممکن است در سرزمين مادری خويش باشی و از غريبه نيز غریبه تر زندگی کنی.

ما اين وضعيت را در زمان هايي خاص بهتر و بيشتر می توانيم حس کنيم. مثلا نگاه کنيد که در سرزمين ما، اکنون مردمان بايد از فرهنگ خود جدا باشند، آيين هايشان را را نديده بگيرند، رسميتی برای  مهرگان و سده و يلدايشان نباشد،  چهارشنبه سوری شان را بايد در کوچه ها و خيابان ها برگزار کنند و با ديدن هر اتومبيل گشتی و سايه هر پاسداری بگريزند و ادامه آن را در جايي ديگر از سر بگيرند. و جشن های نوروزی را يا بايد در خانه ها و بی سر و صدا بگيرند و يا اگر  بخواهند جشنی عمومی برگزار کنند بايد گوش  به زنگ خانه و چشم به پنجره باشند که نکند هر آن بريزند و بگيرند و ببرند. در حالی که می بينيم در همان ايام در هر گوشه ی کره ی زمين، يا حداقل در کشورهای پيشرفته ای که مفهوم حق و حقوق انسان برايشان مطرح است، ايرانی ها با خيال راحت جشن ها و آيين های ملی خودشان را برگزار می کنند و نه تنها کسی نيست که از آن ها بازخواست کند که چرا از آتش می پری يا می رقصی و می خوانی، بلکه رييس جمهوری و نخست وزير و شهردار و فرماندار و استاندار به او تبريک می گويند، مسئولين شهرداری و پليس برای راحت تر برگزار شدن جشن اش به او کمک هم می کنند تا در محيطی امن اين مراسم را برپا کند و اگر، اجازه داشته باشد و يا دعوت شود خود نيز به جمع ايرانيان می پيوندد و با اشتياق همراه آنها از روی آتش می پرد و به آهنگ های شاد ايرانی دست می افشاند.

آيا جای غربت و وطن، به مدد آنچه حکومت اسلامی می کند، عوض شده است؟