Shokooh Mirzadegi

ميراث فرهنگي و طبيعی

شکوه میرزادگی

29 فروردين 1388  18 آوريل 2009 

بازگشت به صفحه اصلی

قصه

شعر

مقاله

يادداشت

  نگاه يک زن

مطالب  ديداری

مطالب  شنيداری

مرکز  اسناد  زنان

نامه های سرگشاده

کتاب های در اينترنت

کتاب های منتشر شده

کتاب های در دست انتشار

*****

 تماس

 شرح حال

آلبوم عکس

English Section

 

 

 

   

 

 

 

 

 

 

 

Puyeshgaraan

 

 

 

 

 

   هری پاتر در اصفهان

 

يکی بود، يکی نبود، در شهری از شهرهای امروز جهان، ميان يک خيابان پر رفت و آمد که به مرکز خريد مردم منتهی می شد، يک حفره ی چند در چند متری پيدا شده بود که مثل يک دهان بزرگ و سياه رو به آسمان خميازه می کشيد و اگر به آن نزديک می شدی و جرات می کردی و خودت را به درونش می کشاندی، ناگهان به هفت هشت قرن پيش پا می گذاشتی؛ به يک بازار بزرگ و طولانی که بوی ادويه و دانه های روغنی آن هوش از سرت می برد؛ زنانی با پيراهن های رنگی و مردانی با کلاه های عجيب از مقابلت می گذشتند و کسبه اش را می ديدی که سکه های نقره ای خود را (که صورت شاهی قديمی بر رويشان نقر شده بود) می شمردند و  در کيسه می ريختند...

آيا شما با خواندن مطلبی که آمد به ياد فيلم های «هاری پاتر» نمی افتيد؟  راستش من فيلم های هاری پاتری را خيلی دوست دارم، نه به اين خاطر که آنها را برای بچه ها جالب می دانم، اتفاقا همه ی آنها برای بچه ها چندان هم مناسب نيستند، بلکه به خاطر تخيلی قوی که در آنها موج می زند و بر اثر آن حوادثی روی می دهد که ـ به قول معروف ـ به عقل جن هم نمی رسد. اما گاه می شود که واقعيت روی دست خيال بلند می شود و صحنه هایی می آفريند که حتی جن فرنگی هم در تصورش عاجز می ماند!

هفته ی پيش، وقتی گزارشی همراه با چند عکس از اصفهان به دستم رسيد و من آنها را خواندم و تماشا کردم، به اين فکر افتادم که اگر اينها به دست خانم جوئن رولينگ، نويسنده ی هری پاتر، می افتاد او حتماً آنها را در يکی از کتاب هايش می آورد.

درست دو سال پيش، يعنی در اسفند 86، ناگهان، گویی زمين دهان باز کرده باشد، تکه ای از گذرگاهی در يکی از بازارهای اصفهان فرو ريخت. وقتی پليس و ماموران شهرداری و غيره به آن جا رفتند متوجه شدند که حفره ی ايجاد شده به يک بازار قديمی زمان صفويه منتهی می شود که زير بازار کنونی قرار دارد و قسمتی هم که سقفش ريخته متعلق به راسته ی عصارخانه است!

در آن زمان، يعنی دو سال پيش، مردم و فرماندار و مسئولين شهری و کارشناسان  ميراث فرهنگی و گردشگری آقای مشايي، همگی، در مصاحبه هاي متعدد، با هيجان تمام خبر دادند که چه نشسته ايد که محوطه ای ارزشمند کشف شده که «اهميت آن کم از نقش جهان و سی و سه پل نيست»  و قرار شد که ـ به صورت فوری و فوتی و «اوژانس!» ـ به وضع آن محوطه رسيدگی شود.

اما، نشان به آن نشانی که از دو سال پيش تا کنون، آن گونه که  گزارش و عکسی هایی که آقای حبيبی، خبرنگار اصفهانی، تهيه کرده اين حفره همچنان هست اما بجای رسيدگی به آنچه در زير بازار فعلی قرار دارد اهالی آن منطقه از بازار، گويی جای خوبی برای دفع شر از آشغال های خود پيدا کرده باشند، همه چيز را بداخل حفره می ريزند و، بطوری که شنيده شده، قرار است شهرداری هم به زودی روی اين «آشغالدونی» را بپوشانند و «بر فراز آن!» يک ميدان قشنگ بسازد. رندی می گفت بد نيست شهرداری يک خط از مترويي را که از زير چهارباغ می گذرد به آنجا هم بکشانند تا اين محوطه ی تاريخی نيز، که بيخودی آن زير واقع شده! خراب شده و «مقامات ميراث فرهنگی و گردشگری» هم از شرش راحت شوند.

 

....هاری پاتر که از گشت و گذار در بازار قديمی عصارهای صفويه برمی گردد وقتی می خواهد از حفره ی ميان گذرگاه بالا بيايد می بيند که حفره را بسته اند و از بالا صدای فواره های آب می آيد. پس به فکر چوبدست سحرآميزش می گردد تا به کمک آن از قرون گذشته به اين زمان ما برگردد، غافل از آن که آقای رحيم مشايي چوبدست او را هم گم و گور کرده تا از اين پس پای هيچ جاندار و بی جانی از گذشته به زمان ما نرسد.

 

sh@shokoohmirzadegi.com

 

 مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin