Shokooh Mirzadegi

ميراث فرهنگي و طبيعی

شکوه میرزادگی

2خرداد  1388  23 مه 2009 

بازگشت به صفحه اصلی

قصه

شعر

مقاله

يادداشت

  نگاه يک زن

مطالب  ديداری

مطالب  شنيداری

مرکز  اسناد  زنان

نامه های سرگشاده

کتاب های در اينترنت

کتاب های منتشر شده

کتاب های در دست انتشار

*****

 تماس

 شرح حال

آلبوم عکس

English Section

 

 

 

   

 

 

 

 

 

 

 

Puyeshgaraan

 

 

 

 

خرد چشم جان است، چون بنگری

تو بی چشم، شادان جهان نسپری

 

 

وقتی که کانديداها خواب بودند!

 

سکوت و احتمالاً بی خبری کانديداهای رياست جمهوری حکومت اسلامی نسبت به مسائل مربوط به ميراث فرهنگی و طبيعی سرزمين مان مرا به شدت به ياد خرس های قطبی می اندازند.

همين جا بگويم که اين حرف من جنبه ی اهانت ندارد، چرا که معتقدم کسی که فکر می کند سخنی منطقی دارد از اهانت حتی نسبت به دشمنش بی نياز است. ديگر اين که من هيچوقت برای خفيف کردن کسی او را به حيوان يا گياه تشبيه نمی کنم زيرا فکر می  کنم که حيوان و گياه چه بسيار کم خطر تر و حتی با ارزش تر و مفيد تر و دوست داشتنی تر از انسان های خطرناک و مخرب و ظالم اند. در اين جا نيز منظورم از مقايسه ی کانديداهای جمهوری اسلامی با خرس قطبی دقيقاً به خاطر شهرت خواب زمستانی اين جيوان است. خرس قطبی اول زمستان که می رسد مقدار زيادی می خورد و در بدنش چربی ذخيره می کند و بعد به گوشه ی امنی می رود و راحت می خوابد؛ خوابی طولانی تا بهار و آب شدن برف ها. آنگاه شاد و شنگول برمی خيزد تا به جست و خيز و زندگی عادی اش بپردازد. اگر هم کسی باشد که از او بپرسد در اين جنگل طی ماه هایی که گذشت چه خبری بود؟ او صادقانه و معصومانه ابراز بی اطلاعی می کند، چرا که نه زمستانی ديده است، نه برف و باران و يخ بندانی، و نه توفان و رنج تحمل سرمايي.

آقايان کانديداها هم دقيقاً در ارتباط با وقايع چند سال گذشته در قلمرو ميراث فرهنگی همين وضعيت را داشته اند. يعنی خواب خواب بوده اند در تمام آن زمان ها که آقای احمدی نژاد و معاونش، رحيم مشايي، تبر بی خردی و ايران ستيزی را برداشته بودند و بر ريشه های فرهنگ و تاريخ ما می کوبيدند.

بله، اين درست است که موضوع ميراث فرهنگی تنها موردی از اين دست نيست و در مواردی ديگر نيز بيشتر اين آقايان، و در واقع کل دولتمردان جمهوری اسلامی، دچار رخوت و سکوت بوده و آن همه ظلم و بيداد را که بر مردمان رفته است در سکوت تماشا کرده اند. اما نکته در اين است که طی چند ماه گذشته شاهد آن بوده ايم که برخی از کانديداها ناگهان دهان به سخن گفتن باز کرده و از همه چيز گفته اند جز مسائل مربوط به ميراث فرهنگی.

به خصوص شاهد آن بوده ايم که دو تن از چهار کانديدايي که چند روز پيش بالاخره از صندوق معجزه ی شورای نگهبان بيرون آمده و وارد سکانس بعدی انتخابات شده اند، نه تنها از انواع جور و بيدادی که در چهار سال گذشته بر مردم رفته سخن گفته اند بلکه گاه پا را فراتر گذاشته و تا دمدمه های انقلاب هم رفته اند تا به مردم بگويند که: «ما همه ی رنج های شما را می شناسيم، بياييد و به ما رأی دهيد تا آن ها را التيام بخشيم». منظورم آن دو تنی است که خود را اصلاح طلب می دانند. يکی از آن دو نفر ديگر شخص جناب احمدی نژاد است که به گفتن و نشان دادن هنرهايش نيازی نيست چرا که در اين چهار ساله کاری کرده که کمتر کسی از دوست و دشمن، و ايرانی و غير ايرانی، پيدا می شود که حيرت زده ی عمليات خارق العاده ی ايشان نبوده باشد. و چهارمی هم آقای محسن رضايي اصول گرا است که اعلام داشته اند اگر رييس جمهور شوند در همه ی امور فقط از آیات عظام مشورت و راهنمائی خواهد گرفت و به نظر می رسد که، پس از سال ها سر و کار داشتن با توپ و تفنگ و سپاه و پاسدار و بزن و بگير، حالا می خواهند رييس جمهور شوند و نماز و روزه خود را درست کنند.

در اين ميان پرسش اصلی آن است که آن دو کانديدای اصلاح طلب ـ آقايان کروبی و موسوی ـ که از صبح تا شب مشغول شرح تفصيلی اشکالات کار احمدی نژادند، و به درستی از بی عدالتی هايي که در حق مردم بی پناه شده می گويند، به درستی از مشکلات اقليت های مذهبی و قومی می گويند، از زندانی های سياسی می گويند، از دانشجويان کلاس از دست داده می گويند، از زنان بی حقوق می گويند و به فکر «رفع تبعيض از زنان» افتاده اند و قرار است که «عزت کارگران را احيا کنند» و، خلاصه بگويم، از همه ی کمبودها سخن می گويند و مدعی اند که همه چيز را با آمدن شان درمان خواهند کرد، چرا نه خودشان و نه حاميانشان ـ که از صبح تا شب در بوق های تبليغاتی می دمند ـ حتی يک کلام ساده در مورد ميراث فرهنگی و طبيعی سرزمين مان نمی گويند؟ چه شده؟ آيا واقعاً خودشان و حاميان و تبليغات چی هاشان در سی سال گذشته نه، حتی در اين چهار سال اخير، که شاهد اوج ويرانی های فرهنگی محسوب می شود، در خواب بوده اند؟

آيا خواب بودند و نمی ديدند که در چند قدمی شان پروژه ی راه آهن بخشی از تخت جمشيد جهانی و معبد زرتشت را در خطر انداخته بود؟ نمی ديدند که کارخانه های پتروشيمی و حفر کانال های مختلف بيستون جهانی را به نابودی می کشيد و هنوز هم اين خطر وجود دارد؟ آيا صدای اعتراض جهانيان را در ارتباط با آب انداختن تنگه بلاغی و از بين بردن آثار چندين هزارساله اش نشنيندند؟ آيا خبر نشدند که چه به روز آرامگاه کورش و شهر و زادگاهش آورده اند؟ آيا مطلع نشدند که شوش باستانی را چراگاه گاوها کرده اند؟ آيا نديدند که اگر بخاطر اعتراض مردمان فرهنگ دوست جهان نبود معبد باستانی چغازنبيل چند هزار ساله « بر اثر انفجارهای پياپی نابود می شد؟ آيا نديدند که مجسمه ی جمشید جم و غار آدم در علسويه چه سرنوشتی پيدا کرد؟ آيا نديده اند که چه به روز دشت باستانی مغان در اردبيل، محوطه باستانی جيرفت، آثار تاريخی اصفهان زيبا آمده است؟ آيا از زد و بندهای شورای شهر اصفهان و سازمان ميراث فرهنگی خبر نشدند؟ چيزی درباره ی آن همه آتشکده که با خاک يکسان شد نشنيدند؟ آيا از داستان معبد آناهيتا که سنگ هايش هر روز فرو می ريزد و اموالش به غارت می رود خبر نشدند؟ از دکل های دو طرف آرامگاه فردوسی و ساخت و سازهايي در محوطه ی  جهانی سلطانيه نشنيدند؟ آيا  از تخريب محوطه های رامهرمز و غارت اموال آنها در برابر چشمان مردم چيزی نشنيدند؟ آيا نديدند که چندين محوطه ی مهم تاريخی را زباله دانی کرده اند، قبرهايي را زير و رو کرده و گنجينه هاشان را به غارت برده اند، بر روی کتيبه هايي با ارزش هزاران ساله رنگ پاشيده اند؟ آيا خبر ندارند از اينکه سندی از سندهای باستانی مالکيت ايران بر خليج فارس را شکسته اند؟

به راستی آيا خواب بوده و نديده اند که اين همه ميراث تمدن کهن مردمان اين سرزمين را ـ که بخش مهمی از ميراث کل بشریت است چگونه به نابودی کشانده شده، آن هم همه با اجازه و زير نظر رييس سازمان ميراث فرهنگی و شخص رييس جمهور؟!

بايد به اين آقايان گفت اين ها که برشمردم فقط تعداد کمی از بيش از  هزار اثر تاريخی است که فقط در همين چهار سال گذشته ويران شده اند. بايد از اين آقايان پرسيد که در مذهب و مرام شما معنای دارايي و ميراث يک ملت را ويران کردن، دزديدن و به عمد و غير عمد به دست غارتگران سپردن چيست؟ اينگونه کارها حرام است يا حلال؟ انسانی است يا غير انسانی؟ جرم است يا جرم نيست؟ تازه، اين ها ميراث مادی است و ساعت ها لازم است تا شرح دهم که چه اندازه از ميراث معنوی سرزمين مان را در دوران همين دولت احمدی نژاد و رحيم مشايي به نابودی کشانده اند.

نه، محال است که کسی خوابش چنان سنگين باشد که اين همه غوغا خوابش را پريشان نکرده باشد. پس سکوت اين آقايان از چيست؟

همه می دانند که جمهوری اسلامی از ابتدای کارش خط قرمز هاي زيادی داشته است. اما بسياری از اين خط  قرمزها هميشه و درست همزمان با انتخابات شکسته شده و کانديداها و حتی مردمان عادی توانسته اند از آن رد شوند. نظام هم می داند که هر وقت  اين خط قرمزها شکسته می شوند مردمان هم تکانی می خورند، نفسی به راحتی می کشند، جان می گيرند، شاد و سرحال می شوند، و حرکت می کنند. و اين همان حرکتی است که نظام در وقت انتخابات به آن نياز دارد؛ نياز دارد که مردم راه بيفتند و در صحنه هايي که دوربين ها به سويشان گرفته می شود راه بروند، بخندند، پای صندوق های رای بروند و انگشت خود را به جوهر آبی رنگ آغشته کنند تا چهار سال بدبختی بعدی شان با شرکت فعال خودشان قطعی شود. آری، تعداد اين خط قرمز ها، بنا بر مصالح انتخابات، هميشه کم و زياد می شده است. پیس از انتخابات هم رد شدن از برخی خط قرمزها چندان مشکل نيست، به خصوص که هميشه می شود جلوی زياده روی را گرفت. اما برخی از خط قرمزها را هرگز نمی توان شکست. و يکی از آن ها ميراث فرهنگی ايران است.

می دانيد چرا؟ دلايلش ساده و نسبتاً روشن است و چند تاي از آنها در حال حاضر گفتنی اند:

1ـ نظام از روز نخست بوجود آمدنش با هر آنچه که  غير اسلامی محسوب می شود سر ناسازگاری داشته و حتی اساس کار شورای انقلاب فرهنگی خود را، که يکی از کانديداها، يعنی آقای موسوی، از ابتدا عضو آن بوده اند، بر محور پاک کردن همه ی مظاهر فرهنگی غير اسلامی قرار داده است.

2ـ دو رهبر جمهوری اسلامی، آيت الله خمينی و آيت الله خامنه ای،و بسياری از اعضای شورای نگهبان و شورای تشخیص مصلحت نظام، به شدت از فرهنگ ايرانی بدشان می آمده  و از تاريخ ايران قبل از اسلام با عنوان «تاريخ جباريت» نام برده اند. و مهمتر از هر همه:

3ـ  فرهنگ خردمدار و سکولار ايرانی، به دليل ماهيت غير مذهبی خود، نمی تواند حتی در شعار و با افزودن پسوند «اسلامی» به مذهب گره بخورد. و آن که به راستی با اين فرهنگ سر ناسازگاری داشته باشد، طبعاً، نمی تواند حتی از آن گونه شعارهای توخالی که برای مسايل ديگر بکار می رود استفاده کند و، پس، ترجيج می دهد که سکوت کند.

اگر چنين نبود چگونه می شد باور کرد که آقای موسوی، کانديدای اصلاح طلبی که کارشناس ارشد معماری و شهرسازی  است و، قبل از انقلاب، در دانشگاه ملی «تاريخ و تمدن و فرهنگ» درس می داده همه چيز را به ياد داشته باشد جز ميراث فرهنگی را؟

ديروز نامه ی تشکر ايشان را از «هنرمندان، روشنفکران، نویسندگان، شاعران و سایر اصحاب فرهنگ و هنر» می خواندم. جالب بود. نوشته اند: «اين جانب با درود فراوان به فرهيختگان و فرهنگسازان و هنر آفرينان بر خود فرض می دانم نهايت تشکر خود را، نسبت به شما عزيزان اعلام نمايم. از اين که مرا در زمره ی دوستان و ياران خود قرار داده ايد و با حمايت ارزشمند خودتان، مرا دل گرم نموده ايد تا بتوانم در ساختن دولت فرهنگی، و نه فرهنگ دولتی، موفق باشيم، بر خود می بالم و اميدوارم بتوانم با اقدامات عملی به اين تعهد بزرگ، صداقت و پايندی خود را به آزادی های فرهنگ آفرين اثبات نمايم!»

من نمی دانم منظور ايشان از دولت فرهنگی چيست. ولی يقين دارم که در «دولت فرهنگی» ايشان نيز (اگر که به رياست جمهوری برسند) بر ميراث فرهنگی ملی و بشری ايرانزمين همانی خواهد رفت که در دوران آقای احمدی نژاد و رحيم مشايي.

 از مدرس تاريخ و تمدن و فرهنگی که نسبت به فرهنگ سرزمين خويش غافل باشد چه انتظاری بايد داشت. اما دلم خيلی می خواست از آن «هنرمندان، روشنفکران، نويسندگان، شاعران، و ساير اصحاب فرهنگ و هنر» بپرسم که خانم ها، آقايان! آيا به فکرتان رسيده است از اين آقا بپرسيد که آن فرهنگی که در سخن خود با شما از آن می گويد، چه نوع فرهنگی است؟ با پسوند است و يا بی پسوند؟

23مه 2009

 

sh@shokoohmirzadegi.com