Shokooh Mirzadegi

ميراث فرهنگي و طبيعی

شکوه میرزادگی

9 خرداد  1388  30 مه 2009 

بازگشت به صفحه اصلی

قصه

شعر

مقاله

يادداشت

  نگاه يک زن

مطالب  ديداری

مطالب  شنيداری

مرکز  اسناد  زنان

نامه های سرگشاده

کتاب های در اينترنت

کتاب های منتشر شده

کتاب های در دست انتشار

*****

 تماس

 شرح حال

آلبوم عکس

English Section

 

 

 

   

 

 

 

 

 

 

 

Puyeshgaraan

 

 

 

 

خرد چشم جان است، چون بنگری

تو بی چشم، شادان جهان نسپری

 

 

 

 

 

پرچم ايران شما

دست احمدی نژاد نيست ؟

در جريان حرکت های انتخاباتی روزهای اخير، يکی از شعارهای جوانان خطاب به کانديدای مورد علاقه شان اين بود که «پرچم ايران مرا پس بگير». ظاهراً اين شعار عليه آقای احمدی نژاد و  در ارتباط با پرچم سه رنگی بود که در طول تظاهرات در دست طرفداران او می چرخيد؛ پرچمی که سال هاست جمهوری اسلامی از آن به عنوان پرچم ايران استفاده می کند. يعنی پرچمی با سه رنگ سبز و سرخ و سفيد و با علامتی غريب و مهجور که نه به نشانه ی پرچم واقعی ايران شبيه است و نه هيچ ربطی به فرهنگ و ايرانيت ما دارد. يعنی بموازات آن که در سال های اخير بخش بزرگی از حکومت جمهوری اسلامی سعی در پنهان کردن و يا نابود کردن همه ی نشانه ها و آثار فرهنگ ايرانی ما داشته است، يکی از اولين کارهای به اصطلاح انقلاب فرهنگی آقايان نيز به بايگانی فرستادن پرچم ايران بوده است، با «شير» و «خورشيد» اش و به بهانه ی «طاغوتی بودن» يا «شاهنشاهی بودن» آن.

من امروز که در واقع با معرفی رييس جمهور جديد حکومت اسلامی شروع می شود فکر کردم که به جای هر مطلبی نوشته ای را بگذارم درباره ی پرچم،  که آن را دو سال پيش نوشته ام و يک بار ديگر از پرچمی بگويم که، با نشانه ی «شير» و «خورشيد»ش، هزاران سال است در سرزمين ما زندگی کرده و در عين حال يادآوری کنم که آن چه که سی سال است در دست احمدی نژاد و احمدی نژادهاست.پرچم ايران نيست و اگر قرار است جوانان هوشيار ايرانزمين پرچم خودشان را پس بگيرند حداقل بايد خواهان آن شوند که اصلی و اصيل است. خواهان پرچمی سکولار، پر معنا، و برآمده از فرهنگ ايرانی ما که ضمنا نشانه ای است از همه ی مردمانی که در جغرافيای ايران زندگی می کنند و نه تنها بخشی از کل مردم ايران.

           و اما آن نوشته:

آقايان،  دم شير را رها کنيد!

در بيشتر جوامع پس از هر تحول سياسی قهر آميز، مثل جنگ، کودتا، و يا انقلاب که به تغيير حکومت منجر می شود، تغييرات و دگرگونی های وسيعی هم در زمينه های اجتماعی و اقتصادی آن جامعه بوجود می آيد.

با نگاهی به تاريخ سياسی کشورها می بينيم که هر تغييری (چه درست و چه نادرست) ارتباط مستقيم دارد به رشد اجتماعی، اقتصادی و حتی فرهنگی آن جامعه. مثلا کشورهايي که نسبتا پيشرفته اند، نوع تغييراتشان بيشتر بنيادی و بر اساس منطق و اصولی جامعه شناسانه است و در جوامع کمتر پيشرفته تغييرات ظاهری، دلبخواهی و بيشتر ناشی از هيجان و يا خشم حاکم بر آن زمان خاص انجام گرفته است.

     اکنون که در کشورهای پيشرفته مردمان حق تعيين سرنوشت خود را به دست گرفته اند و صندوق های رای را به جای جنگ و کودتا و انقلاب گذاشته اند (حتی اگر آن ها را برای کشورهايي مثل ما توصيه يا تجويز کنند) ديگر از اين تغييرات ناشی از هيجان و بی منطق در زندگی اجتماعی آنان، (حداقل در ارتباط با منافع خودشان)، بوجود نمی آيد. و اما هنوز ما جهان سومی ها  محکوم به گذار از اين نوع از تغييرات هستيم. و همچنان با هر تحول قهرآميزی، يا حتی با آمدن هر دولت جديدی، شاهد تغييراتی در جامعه مان هستيم که اکثرا بيهوده، بی منطق و بی پايه و اساس اند.

مشکل قضيه بيشتر از آنجاست که چون اين تحولات معمولا (يا ظاهرا) برای رويارويي با ظلم و بی عدالتی و بدست آوردن آزادی انجام می شوند و در ابتدا از پشتوانه و پايه های مردمی برخوردارند، عاملين تغيير هم زورشان زياد است و در واقع قدرتی نامتعادل دارند، هر کاری که دلشان خواست می کنند و تغييرات بی منطق و بيهوده  هم به شکلی گسترده و به شکلی دلبخواه انجام می شود. يعنی که هر رييس اداره و هر مدير مدرسه و هر آشنا و دوست و قوم و خويش کودتاگر و انقلابی و سرنگون کننده برای خودش تغييری را اعمال می کند که البته بستگی دارد به نگاه و سليقه و عقيده حکومت جديد.

اما مهمترين نکته ای که در اکثر اين تحولات جهان سومی وجود دارد اين است که جديدی ها هر چه را که تصور کنند ربطی به حکومت قبلی داشته ويران می کنند يا در صدد ويرانی آن برمی آيند. و معمولا همين تصورات است که اشتباه و بی منطق عمل می کند. مثلا همين انقلاب پنجاه و هفت خودمان را در نظر بگيريم.  انقلابيون مسلمان آمدند و چيزهايي را تغيير دادند که با هيج منطقی با آن انقلاب ارتباط پيدا نمی کرد. انقلابی که قبل از پيروزی شعارش «استقلال، آزادی، جمهوری» بود، و طيف وسيعی از سکولارها را هم در خود داشت، در نزديکی های پيروزی  تبديل شد به «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» و هر چه را که فکر می کرد ربطی به گذشته دارد، چه گذشته دور و چه گذشته نزديک، مورد حمله و تجاوز قرار داد.

و، در اين ميان، غير اصولی ترين، غير منطقی ترين و  غير انسانی ترين حمله ها متوجه فرهنگ ملی ما شد. اين حمله به فرهنگ ما، و اين ممنوع کردن نشانه های اين فرهنگ نه تنها با شعار يا خواست استقلال و آزادی و جمهوريت قبل از پيروزی ربطی پيدا نمی کرد، می توانست کاری به کار جمهوری اسلامی هم،که ناگهان از دل آن انقلاب پديدار شده بود، نداشته باشد.

مثلا اگر بپذيريم که جمهوری اسلامی بايد که با روش های مختص اسلام اداره شود و يکی از روش های اسلام آن است که حجاب را اجباری کنند، می شود فهميد که جمهوری اسلامی يعنی «زنان را به زير حجاب بردن»؛ يا اگر قبول کنيم که جمهوری اسلامی نود و نه درصد از حقوق زنان را، با معيار های امروزی جهان، قبول ندارد باز می شود قبول کرد که اين جمهوری اسلامی می تواند همه ی آن ها را از زنان بگيرد.

برای من انسان قرن بيست و بيست و يکم هم که در آن جامعه زندگی می کنم و به اشتباه و يا به ناچاری پذيرفته ام که زير سلطه چنين جمهوری باشم، اين تغييرات حتی اگر قابل قبول نباشند، کاملا قابل درک هستند و من می توانم بفهمم که چون قوانين و مناسبات جمهوری اسلامی بر اساس قوانين و مناسبات اسلامی هزار و چهارصد سال پيش ساخته شده است آنها هم همه ی چيزهايي را که در هزار و چهارصد سال پيش قانون شده قبول دارند و حالا دوباره قانونی کرده اند.

اما من انسان ايرانی چگونه می توانم درک کنم که چرا عيد نوروزی را که جد اندر جدم و قرن های قرن جشن گرفته اند نبايد جشن بگيرم. حتی آن مسلمان معتقدی که قرن ها شنيده (به درستی يا به جعل) که حضرت علی گفته است عيد نوروز را بايد گرامی داشت، يا امام جعفر صادق سفارش ديگری درباره نوروز کرده است، چگونه ناگهانی بايد بپذيرد که نوروز «طاغوتی» است و نبايد گرفته شود؟ يا نبايد در روزهای محرم عيد داشت؟ و اين دشمنی با فرهنگ ايرانی، که حتی با منطق خود آنها هم نمی خواند، يکی دو تا نبود.

چه کسی می توانست، حتی در اوج جريانات انقلابی، توضيحی منطقی بدهد که چرا آقای خلخالی ـ يکی از مهمترين انقلابيون مسلمان ـ تخت جمشيد را «طاغوتی» می ديد و می خواست  آن را ويران کند؟ يا آقای لاريجانی (رييس سابق تلويزيون و ریيس شورای امنيت جمهوری اسلامی) با چه منطق و چه نگاه تاريخی درستی ايرانيان قبل از اسلام را وحشی خوانده اند؟ و يا چگونه و بر اساس چه تحقيقی فلان امام جمعه فلان شهر می گويد که چهارشنبه سوری جشن آتش پرستان است؟ و...

در مقابل اين همه بی فرهنگی و بی منطقی آيا من، به عنوان يک انسان ايرانی، حق ندارم فکر کنم که چرا نبايد فرهنگ خودم را گرامی بدارم ـ فرهنگی که اصلا هم فرهنگی مذهبی نيست و ربط يا تضادی با اسلام و يا هر دين و مذهب ديگری هم پيدا نمی کند؟ اين انقلابيون مسلمان از همان سال اول بنای ناسازگاری با اين فرهنگ را گذاشتند و هر سال به بهانه ای خواستند آن را تضعيف کنند. اما از آنجا که پشتوانه اين خواست فقط خشمی بی دليل و کور بود نه تنها خيال شان عملی نشد بلکه نتايجی وارونه را هم به همراه آورد. يعنی عشق و شور مردم روز به روز به آن چه در خطر بود بيشتر شد تا جايي که ديديم امسال در شب اربعين ـ که مصادف بود با عيد نوروز ـ حتی راديو تلويزيون های دولتی هم به جای سينه زنی مراسم جشن و سرور داشتند. و خود اين نشانه اين است که يا تصميم سال های اول اين حکومت مبنی بر اين که عيد نوروز طاغوتی است، و يا چهارشنبه سوری آتش پرستی است، و يا لازم نيست آن ها را جدی بگيريم، يا وقت محرم عيد داشتن حرام است، کاملا بيهوده و بی اساس بوده يا اين که اصرار بی توقف مردمان در نگاهبانی از سنت های فرهنگی ـ ملی شان کارساز بوده است.

اما يکی از غير اصولی ترين و غيرمنطقی ترين عملياتی که انقلابيون مسلمان انجام دادند برداشتن نشان شير و خورشيد از روی پرچم ايران بود. به خواست يک يا چند آدم ناآشنا به فرهنگ ايرانی، يا مغرض يا خشمگين (که فکر می کردند هر چيزی تا بهمن پنجاه و هفت بد و زشت و يا کفر است) شير و خورشيد را برداشتند. البته تاج را بهانه کردند و گفتند اين مجموعه سلطنتی است. اين بهانه هم از آن حرف های عجيب بود. وقتی که هنوز شاهانی در کار نبودند، وقتی که هنوز حتی امپراتوری هخامنشی بوجود نيامده بود ما هم نشان شير داشتيم و هم نشان خورشيد را.

اين را ديگر برخی از باستانشناسان روشن کرده اند که بين «ميترا» و «شير» پيوندی وجود دارد. نشانه هايي هم وجود دارد که در رم، مردمان گرويده به مذهب مهر، ميترا را فرزند خورشيد، فرزند سنگ و  فرزند آناهيتا می دانستند. آناهيتايي که همتای ميترا هم بود. و همه ی اين ها مربوط به قرن ها سال قبل است.

ما شير را دوست داشتيم چون در جهان آن روزگار که حيوانات هر کدام سمبل چيزی بودند ايرانی ها شير را نماد قدرت و بزرگی می دانستند، قدرتی که به نظر آنها صاحب عقل و منش و رفتاری بزرگوارانه بود. ما گرگ را نماد نکرده بوديم که کارش فقط درندگی است، يا پلنگ را بزرگ نمی ديديم که ماه را هم بالا تر از خود نمی  تواند ببيند و چنگ می اندازد تا آن را بگيرد و ببلعد.

ما خورشيد را هم دوست داشتيم که گرما و نور آن مناسب طبيعتی بود که در  سرزمين مان داشتيم. يعنی نيازمند آن بوديم.

و در عين حال آناهيتا را دوست داشتيم، آن خداـ زنی که مادر آب ها بود و  به عنوان يکی از دو خدای زمان چند خدايي انسان ها، مورد احترام بود و در بسياری از استوره ها جايش گاهی با خورشيد هم عوض می شد.

بعد هم که تاريخ مان به عصر تک خدايي پا گذاشت، ما باز آن نماد ها را ـ به عنوان نشانه هايي از گذشته خود ـ دوست داشتيم. ما آنقدر متمدن بوديم که تاريخ و گذشته خود را، حتی اگر به آن باور و اعتقاد نداشته باشيم، ويران نکنيم.  معابد آناهيتايي حتی تا دوران ساسانيان، که مذهب تک خدايي زرتشت در اوج قدرت خود بود، وجود داشت. کلی مجسمه آناهيتا داشتيم ـ با پوشش و بی پوشش، نشسته و ايستاده بر شير يا همراه شير.

همين مجسمه ها بود که بوسيله مهاجمين عرب شکسته شد و اکنون رفته رفته شکسته هايش از اين طرف و آن طرف بيرون می آيد. آناهيتا برای مهاجمين قابل پذيرش نبود. شير و خورشيد اين مشکل را نداشتند، به هر حال در طبيعت بودند. اما آناهيتا، هم خدا بود و هم زن. از ديد آن ها از اين بدتر نمی شد. پس آناهيتا شکسته شد و معابدش از بين رفت.

اما مردمان يا از آن جهت که همه ی اين نشانه ها را دوست داشتند، و يا از آن جهت که دل شان نمی خواست مهاجمين از راه رسيده همه ی گذشته آن ها را ويران کنند،  راه حلی خردمندانه و زيبا انديشيدند و  صورت آناهيتا را ميان خورشيد گذاشتند (و در واقع خورشيد، يا پرتوی آن را، به جای حجاب دور سرش گذاشتند. همان نوری که بعدها مسلمانان دور صورت مقدسين خودشان هم گذاشتند) و اين «خورشيد خانم» را نشاندند بر پشت شير (همان گونه که در معابد بر پشت شير می نشست) و پس از آن نيز در سکه ها، پرچم ها، و در جاهايي که نشانه های ملی لازم بود آن ها هم بودند. البته اين کارها به راحتی انجام نشد. دو سه قرن طول کشيد. دو قرن پس از آن که پرچم ما را تکه تکه کرده بودند و ما بی درفش و بی پرچم بوديم تازه توانستيم شير و خورشيد را هم مثل خيلی چيزهای ديگر با زيرکی برگردانيم. در آن زمان ها ما پرچم سه رنگ نداشتيم. در همين  دو سه قرن اخیر است که تغييراتی در پرچم ما بوجود آمد و اتفاقا اگر قرار است که بگوييم چيزی از اين پرچم کاملا مربوط به فرهنگ ايرانی نيست همان رنگ هايش است که از زمان صفويه تا زمان قاجاريه همينطور تغيير کرده است و همين طور شمشيری که به دست شير داده اند. اما باز اقلا همه آنقدر عقل داشتند که کاری به کار شير و خورشيدش نداشته باشند و آن را در جای اصلی اش که پرچم سرزمين ما باشد بنشانند.

اما اگر همه ی اين مراجعات به استوره و تاريخ يا حتی، به قولی، خيالپردازی را  کنار بگذاريم، باز هم نمی توانيم سمبل و نشانه های چند هزار ساله ای را که بر  پرچم يک سرزمين است تغيير دهيم ـ آن هم در زمانه ای که ده ها سال از شکل گيری دولت ـ ملت ها گذشته است و پرچم های سرزمين ها شکل و شمايلی ثابت پيدا کرده اند و ساليان سال بر سر در ملل متحد و بر سر در همه ی مراسم رسمی و غير رسمی جهانی وجود داشته و  معلوم و مشخص شده است که چه پرچمی از آن چه کشوری است.

به نظر من، انجام تغييری به اين بزرگی در مشخصات پرچم يک سرزمين يکی از غير منطقی ترين و بيهوده ترين و بی ثمر ترين تغييرات است، برخاسته از زمينه ای از خشم های آنی و هيجانات نامتعادل. برای اثبات بی منطق بودن اين تغيير همانا بس که می بينيم هر چه بيشتر از اين تغيير می گذرد مردمان کمتر به آن عادت می کنند. علامت موجود بر پرچم ايران، حتی اگر علامتی مقدس هم باشد، باز برای مردمان ما ناآشنا مانده است. يعنی، اين علامت جايش بر پرچم ما نيست، به خصوص که خواسته است بر جای چيزی همچون شير و خورشيد بنشيند که برای مردمان ما مطبوع و آشنا و دوست داشتنی بوده اند ـ آنقدر مطبوع و دوست داشتنی که از دو سه سال پس از انقلاب ناگهان تصويرهای شير با طرح های مختلف بر در و ديوار و پنجره و خانه های ما پيدا شده است. از نخستين سال های پس از انقلاب اسلامی، تصوير زن ـ خورشيد، يا خورشيد خانوم، (ديده ايم که حتی با حجابش) در نقاشی ها و کارت پستال ها و باز بر در و ديوار نشانده شده. خورشيد و شير را از روی پرچم برداشتند اما همين کار موجب شد که اين نشانه ها در سراسر زندگی مردم حضور داشته باشند.

اما مردمان هنوز نمی توانستند آرام بگيرند. آنها همچنان به دنبال برگرداندن اين نمادهای هميشه آشنا بر پرچم شان بودند.  و اين گونه بود که ناگهان استفاده از همان پرچم شير و خورشيد نشان به شکل های متفاوت و در جاهای متفاوت معمول شد.

ماجرا از بيرون از کشور شروع شد ـ ابتدا در تظاهرات روزهای خاص و در خيابان ها و بعد در تلويزيون ها روی ميز اجرا کنندگان برنامه ها نشست. کم کم کار به جايي رسيد که وقتی فوتباليست ها برای انجام مسابقه از ايران به خارج کشور می آمدند، در زمين های مسابقه تعداد پرچم های شير و خورشيد نشان آنقدر زياد بود که حيرت تماشاييان غير ايرانی را بر می انگيخت: آخر چگونه پرچم رسمی کشوری با پرچمی که در دست شهروندانش می چرخد متفاوت است؟ و آنگاه کار به جايي رسيد که حکومت ايران مجبور شد همراه با بازيکن هايش هزاران هزار پرچم «اسلامی» هم بفرستد تا مجانی به دست مردم بدهند. اما اين کار هم ثمری نداشت. مردمان، جز معدود سفارتی های آن محل، همچنان پرچم شير و خورشيد نشان می خريدند و آن را دست می گرفتند.

البته هميشه وابستگان به حکومت اسلامی گفته اند که اين مردم همان طاغوتی های طرفدار سلطنت اند، يا منافقين اند. اما کار اين اتهام يا شايعه هم نگرفته است. اکنون، پس از بيست و هفت سال که از تغيير غير منطقی و بيهوده پرچم ايران می گذرد، می بينيم که در بيرون از ايران در هر جا که ايرانی هست و پرچم ايران هم هست يک شير و يک خورشيد خانم هم نشسته  بر ميانه اش. به طوری که اکنون هر بيينده بی غرضی می تواند شهادت دهد که شير و خورشيد ما به جای خودش بازگشته است: از رژه های «سال نوی ايرانی» در خيابان های اروپا و آمريکا گرفته تا جشن هايي در سالن ها و هتل های شهرهای بزرگ، تا خانه هاي کوچک و بزرگ اکثر ايرانيان در سراسر جهان، همه جا پرچم ايران، با شيرش و خورشيدش حضور دارد. ديگر کسی نمی تواند بگويد که پرچم ايران با شير و خورشيدش يک مساله ی سياسی است يا به گروه و سازمان سياسی خاصی وابسته است.  

آن چه شير و خورشيد را به طور غير رسمی اما به شکلی گسترده به پرچم ما بازگردانده واکنش ساده و طبيعی  مردم در ارتباط با فرهنگ ايرانی خودشان است. اکنون مساله شير و خورشيد روی پرچم ايران هم مثل نوروز و چهارشنبه سوری و پاسارگاد و تخت جمشيد و آرامگاه فردوسی و هر آنچه که در فرهنگ ايرانی عزيز و با اهميت است از مساله ای سياسی به مساله ای ملی تبديل شده و در جان های هر ايرانی معتقد به ارزش های ملی ـ انسانی نشسته است. و هر نماد و نشانه ای غير از آن بر پرچم سه رنگ ما، حتی اگر آن نماد و نشانه برای همه ی مردمان هم محترم باشد، حکم نشستن بر جای ـ به قول آقايان ـ غصبی را دارد.

اکنون ديگر ثابت شده است که اين شير نه ربطی به شاهان دارد و نه ربطی به مخالفين شاهان؛ نه متعلق به بی خدايان است و نه متعلق به مذهبيون؛ هزاران سال است که با آناهيتايش، يا با خورشيد خانمش، نشسته در قلب فرهنگ ما، و تا امروز آمده  است و اکنون در خيابان های نيويورک، واشنگتن، لس آنجلس، پاريس و لندن و همين دنور، با چهارده پانزده هزار ايرانی اش، همه جا در دست پير و جوان و کودک ايرانی می تازد و می بالد.

باور نمی کنيد؟ سری به خانه های ايران بزنيد و ببينيد که حتی در خانه های معتقدين به اسلام، و حتی در کنار سفره های هفت سين هم، همين شير و خورشيد نشسته است. پس، باور کنيد اين خورشيد خانم از آن خورشيد هايي نيست که چند صباحی تاريکی بتواند خاموشش کند و اين شير هم از آن شيرهايي نيست که به راحتی از خورشيد خانم و از خانه خودش بگذرد و يا اجازه دهد که با دمش بازی کنند

 

12 جون 2009

 

sh@shokoohmirzadegi.com