ـ هنرمندی فردايي، در مراسم زاد روز مهمترین شخصیت فرهنگی معاصر
ـ میکرب حجاب اسلامی در
تلويزيون الجزاير
ـ سکس اسلامی
هنرمندی فردايي، در مراسم زاد روز مهمترین شخصیت فرهنگی معاصر
هفته آینده مراسم سالگشت تولد پرفسور احسان يارشاطر در آتلانتا برگزار می
شود. هدف اين مراسم، مثل همه ی برنامه هايي که در سه دهه گذشته با حضور
پرفسور یارشاطر برگذار شده، یاری گرفتن از فرهنگ دوستان برای ادامه کار
بزرگ «ايرانیکا» است. در اين برنامه که به همت کوشندگان فرهنگی آتلانتا
برگزار می شود، شهرزاد سپانلو نیز شرکت
دارد.
اکنون چهل و دو سال از آغاز کار پرفسور احسان یارشاطر می گذرد؛
مردی که موسس، اديتور اول و ادامه دهنده ی کار دانشنامه ی ايرانیکا تا
امروز بوده است. مؤسسه ی ايرانيکا، که در ابتدا و قبل از انقلاب، به
پیشنهاد يارشاطر و با بودجه ی دولت ايران، در دانشگاه کلمبیای نيویورک
شروع به کار کرده بود، پس از انقلاب و حذف بودجه ی آن، مثل همه ی کارهای
ايرانشناسی با ارزش، بدون بودجه ماند. اما پروفسور یارشاطر با جديتی حيرت
انگيز و با توسل به دانشگاه کلمبیا، که در آن درس می داد، و نيز یکی از
موسسات غیر دولتی آمريکايي، و همچنين مردمان با فرهنگ، کاری را که امکانش
بدون پشتوانه ی دولت ها بعيد می نمود عملی کرد.
کار ادامه ی تدوین
ایرانيکا پس از انقلاب
به بخش ایران شناسی دانشگاه
کلمبیای امریکا منتقل شد
و با تلاش خستگی ناپذير پرفسور يارشاطر و همراهان او تاکنون ادامه پيدا
کرده است؛ تا جايی که اکنون ده ها ویراستار و صدها پژوهشگر در تکمیل اين
دانشنامه ی بزرگ شرکت
دارند.
ایرانیکا،
در
واقع
بزرگ
ترین
دانشنامه ای است که
در زمینهی ایران
شناسی،
فرهنگ و تمدن و تاريخ ايرانزمين به زبان انگليسی منتشر
شده است.
پیش بینی می شود که اين دانشنامه تا 45 جلد منتشر خواهد شد و تا کنون 15
جلد آن منتشر شده است.
طبیعی است که اگر ما سرزمينی آزاد داشتيم و دولتی علاقمند به فرهنگ و
تمدن و تاريخ سرزمين مان، اين کار بسيار بیشتر پيشرفت کرده بود و پرفسور
یارشاطر و همراهانش ناچار نبودند تا بخشی از وقت خود را برای تهیه ی
منابع مالی کارشان
بگذرانند.
در عين حال، لازم است بگويم که اگر ايرانيان خارج از کشور، به اندازه ی
مهاجرين آمده از سرزمين های ديگر، به مسايل فرهنگی و ملی خودشان علاقمند
بودند به طور قطع شخصیتی کم نظیر و ارزنده چون پروفسور يارشاطر ناچار
نبود اين همه سال نگران پيشبرد کاری باشد که چون گنجينه ای جاويدان متعلق
به سرزمين مان
خواهد بود.
به راستی که یکی از مشکلات عمده ی ما ايرانيان خارج کشور، کمبود کسانی
در ميان مان است که امکانات مادی و معنوی خود را با علاقه و داوطلبانه در
اختيار فرهنگ سرزمين خود بگذارند. ما به نسبت مهاجرين ديگر، مثلاً در
همين آمريکا، کمترين تعداد ثروتمندانی را داريم که حاضر باشند بخشی، يا
حتی اندکی، از ثروت خود را در اختيار این نوع پروژه ها بگذارند. يا، با
توجه به تعداد هنرمندان ایرانی و در مقايسه ی با هنرمندان کشورهاي ديگر،
به ندرت هنرمندی را سراغ داريم که حاضر شود برای مسايلی فرهنگی از خود و
کار خود مايه بگذارد. فکر می کنم که اگر کاری همچون ايرانیکا برای فرهنگ
هر کشور ديگری ـ حتی کشورهای خاورميانه، امريکای جنوبی و کشورهای فقیر
افريقایی ـ
شده بود بیشترين هنرمندان اين کشورها برای کمک به ادامه ی کاری چنين سترگ
از جان و دل می کوشيدند. در همين آمريکا می بینيم که هر چه پارک و
کتابخانه و بنياد فرهنگی و بنياد خیریه است حاصل دهش های ثروتمندان اين
کشور است و هنرمندان بزرگ آمريکایی نيز، در هر مناسبتی که به منافع ملی
يا به مسايل فرهنگی کشورشان مربوط است، برای شرکت کردن و برنامه گذاشتن
و نظر عموم را به آن مناسبت جلب کردن صف می بندند و از هم پيشی می
گيرند.
ريشه ی اين کمبود بزرگ اجتماعی ما چيزی نيست جز عدم آگاهی از منافع ملی و
انسانی و نداشتن تربيت زندگی مدنی. حتی کسانی که سال ها در خارج از کشور
زندگی کرده اند، از آنجا که چشم و گوش شان بر آموختن گشوده نبوده و فقط
دنبال منافع عادی و روزمره ی خود بوده اند، نتوانسته اند اين مسايل را که
پايه و مايه ی مدنيت و دموکراسی در اين کشورها است ياد
بگيرند.
و چنين است که وقتی می بينم هنرمندی زيبا، جوان، موفق و با صدایی یگانه و
اثر گذار چون شهرزاد سپانلو داوطلبانه در برنامه ای شرکت می کند که برای
کمک به ادامه ی کار دانشنامه ای برگزار می شود که يکی از مهمترين گنجينه
های هويت فرهنگی ما است، حس می کنم که جای شادمانی بسيار است و اين اميد
را در جان مان زنده می کند که حداقل هنرمندان جوان مان، با اين که در وطن
مادری بزرگ نشده اند، اما راه و رسم سرزمين های پيشرفته را در ارتباط با
حمايت از مسايل فرهنگی و ملی سرزمين مان بهتر از ما
آموخته اند.
و آنگاه که به این تغيير بزرگ نسل ها فکر می کنم، می بينم بیهوده نيست که
صدايي چون صدای شهرزاد شبيه هيچ کدام از زنان نسل قبل از او نيست؛ چيزی
در آن است که برگرفته از شعور و فرهنگ است؛ سرمايه ای که او با خود و در
نفسش حمل می کند؛ شعور و فرهنگی که به صدای او عطر و طعم فردا را می دهد
و از او هنرمندی نه چسبيده به ديروز که شتابنده بسوی فردا می
سازد.
به استاد
بزرگوار دکتر احسان یارشاطر تولد مبارک می گويم، به شهرزاد نازنين آفرین،
و به دوستان آتلانتا خسته نباشيد.
میکرب حجاب اسلامی در تلويزيون الجزاير
نه تن از گوينده های سرشناس تلويزيون الجزاير، که يکی از تلويزیون های پر
بيننده ی جهانی است و در سرتاسر دنيای عرب بييننده دارد، در پی فشار
مسئولين اين تلويزيون برای اينکه از حجاب اسلامی استفاده کنند، دست به
اعتراض به اين تلويزيون زده و پنج تن از آن ها نیز از شغل خود استعفا
دادند. اين زنان شجاع که می بينند نمی توانند از حقوق ساده ی انسانی
خويش، که حق پوشش باشد، استفاده کنند، تصميم گرفته اند که، به قيمت بيکار
شدن و احتمالاً زندگی خانوادگی خود را در خطر فقر قرار دادن، از حقوق
انسانی خود دفاع کرده و اجازه ندهند که «ميکرب حجاب اسلامی» ـ که اکنون
در حال آلوده کردن تلويزيون الجزاير شده است ـ گیسوان آن ها را نيز به یغما
ببرد.
می گويم «میکرب حجاب اسلامی» و نمی گويم «پوشش يا حجاب اسلامی» چرا که
وقتی پدیده ای با مفهوم کاملاً سياسی و تبليغاتی و مادی، و با اجبار و
ترس، و يا با سوداگری، بر سر کسانی فرو می افتد ديگر نامش «پوشش» نيست که
حق انسانی هر کسی باشد بلکه «میکرب» است، میکربی که علایم بيماری خطرناک
ناشی از آن را در کسانی می بينيد که فقط کله را پوشانده اند اما، با سخت
ترين آرايش ها و لوندی ها، مدعی حفظ «ارزش ها» ی مذهبی می شوند که تازه
بسیاری شان آن را باور
ندارند.
می گويم اين «پوشش» اسلامی نيست چرا که تا قبل از جمهوری اسلامی هم زنان
مسلمان زيادی در سراسر جهان به شکلی عادی و ساده از پوشش اسلامی استفاده
می کردند، همانگونه که هندوها و بودایی ها از پوشش خاص مذهبی خود استفاده
می کنند و کسی را هم با کسی کاری نيست. آن پوشش ها نه پشتوانه ی سياسی
داشتند و نه پشنوانه ی
تبليغاتی.
در واقع هنوز حکومت دروغگو و فاسدی چون حکومت اسلامی ظهور نکرده بود که
سالانه میلیاردها دلار از پول مردم گرسنه و محکوم به زندگی در زير خط فقر
کشور ما را برای تبليغات مربوط به حجاب سیاسی در کشورهای مختلف خرج کند؛
با پول هنرپيشه های دست چندم، يا زن های مشهور کشورهای اسلامی را بخرد تا
فقط کله را بپوشانند و آنگاه، با خرواری آرايش، در پوششی اين چنين از يک
سو به دلبری هايي مشغول شوند که فقط دل مردان متعصب مذهبی را خوش می کند
و، از سوي ديگر، به تبليغات و کار روی دختران جوانی بپردازد که از هر
پديده ی عجيبی به عنوان مد استفاده می
کنند.
با نگاهی به دو زن تلويزيون الجزاير، که يکی با حجاب مثلاً اسلامی (که
ناگهان در يک روز و حتما به علت خواب نما شدن با اين شکل و قیافه به
تلويزیون آمده و نقطه ی شروعی برای اين بدبختی زنان آنجا شد) و ديگری
بدون حجاب، کاملاً روشن می شود که، برخلاف مدعيان مذهبی، در واقع اين
زنان محجبه اند که اکنون وسيله تفريح بشمار می روند و از ايشان استفاده ی
ابزاری می شود، و نه زنان بی حجابی که، بی دروغ و بی تظاهر، و به شکلی
کاملاً ساده و طبيعی، لباس می پوشند و زندگی می کنند.
به
هر حال، واکنش زنان تلويزيون الجزاير را نمی توان عجیب و دور از انتظار
دانست. الجزاير کشوری است که زنانش در ميان کشورهای اسلامی از بالاترين
سطح سواد و تخصص برخوردار هستند. هفتاد در صد وکلا و شصت در صد از قضات
دادگستری اين کشور زن هستند و بخش های درمان و پزشکی جامعه نيز کلاً زیر
نظر زن ها اداره می شود و جامعه شناسان معتقدند که اگر اين وضع ادامه
پيدا کند به زودی زن ها کنترل سیاسی اين کشور را هم بر عهده خواهند
گرفت.
اما، در کنار همه ی اين واقعيت ها، نبايد از اين نکته نيز غافل شد که
زنان چنين کشورهایی هميشه در خطر بيشتری قرار دارند، چرا که در جوامع
مردسالاری اگر مردها نتوانند از طريق رقابتی سالم، و بدون توجه به جنسیت،
رهبری جامعه را بر عهده بگيرند، آنگاه اين کار را با سرکوب انجام
خواهند داد.
از نظر من، حجاب اسلامی، در شکل
سياسی و ایدئولوژی خود، نوعی سرکوب است. و فکر می کنم که، برکنار از
مسايلی مذهبی و خصوصی، اين پديده نيازمند يک بازنگری جدی در ارتباط با
مفاهيم فمنيستی است.
سکس اسلامی
در طول سی سال حکومت اسلامی، ما در همه چيز پسرفت داشته ایم جز در ارتباط
با تشکيل انواع سمينارها، کنگره ها، و همايش های کوچک و بزرگ؛ و البته
همه با يک پسوند «بين المللی!» که مثل همه ی عمليات بين المللی جمهوری
اسلامی، و مثل همه ی جهانی بودن های جمهوری اسلامی، منظور چند کشور
اسلامی و در جستجوی تکيه گاه مالی است که از دوست های دلاری حکومت بشمار
می روند. اما در ميان اين سمينار و کنگره و همايش ها بيشترين شان مربوط
به زنان است. در هر سمیناری از اين نوع، تعدادی زن که از کشورهای «دوست»
دعوت شده اند همراه با انبوهی از زنان وابسته به حکومت، در سالن بزرگی می
نشينند و به سخنان چند معمم (آيت الله تا حجت الاسلام) يا يکی دو کت و
شلواری از تئوريسين های حکومتی گوش می دهند ـ درست به سان روضه خوانی های
زنانه.
موضوع
اين سمينارها هم، که با نام های مختلفی تشکيل می شوند، مثل موضوع روضه
خوانی ها بسيار محدود است؛ با اين تفاوت که به جای از کربلا و امام حسين
و خانواده و فرزندان مظلوم آن حضرت گفتن، در اين روضه خوانی های «علمی!»
يکسره سخن از حجاب و عفاف است و جهاد ضروری زنان عليه غرب و به خصوص
امريکای «شيطان».
يکی از سمينارهای اخير مربوط به زنان، که دوستی ويدئوی آن را برايم
فرستاده، سمیناری است به نام «زن و خانواده» که باز هم در سالن بزرگی
برگزار شده که، جز سخنران و دو مردی که پشت دوربين هستند، بقيه حضار
عبارتند از زن هايي که گوش تا گوش نشسته و ظاهراً به سخنانی گوش می دهند
که همچنان در ارتباط با حمله به غرب است. با اين تفاوت که اين بار حمله
بصورتی لطيف و همراه با عشق و سکس اسلامی انجام می
شود.
سخنران، که آقای رحیم پور ازغدی، نظريه پرداز اصولگرا و عضو شورای عالی
انقلاب فرهنگی حکومت است، مثل بیشتر تئوریسین های مذهبی، با رندی و کلک
مقايسه ای می کند بين سکس و عشق در غرب و بين طرفداران غرب از يکسو، و
سکس و عشق در اسلام، از سوی ديگر. و رندی ايشان آنجايي روشن می شود که
چون به غرب می رسد به جای اشاره به سيستم آموزش درست مسایل جنسی نوجوان
ها و جوان ها در غرب، که بسيار هم مفيد است، بی توقف به پورنوگرافی هایی
استناد می کند که در ويدئوهای مخصوص و به صورت قاچاق تهیه می شود و،
آنطور که شنيده ام، در داخل ايران و کشورهای مذهبی ديگر فروش و گسترش آن
به مراتب بيش از کل مغرب
زمين است.
ايشان، ضمن نقل احاديثی از پيامبر اسلام و اين که «در اسلام چقدر عشق و
سکس اهميت دارد اما به شرطی که در حوزه ی خصوصی باشد و نه رسانه ای»،
مخالفت خود را با «رسانه ای سازی ِ» چيزی به نام سکس اعلام می دارد. و
جالب و عجیب است اين آقای تئوريسن، که افتخار «شورای انقلاب فرهنگی
حکومت» است، هنوز نمی داند که کل رساله ها و کتاب های مختلفی که به نام
حديث منتشر می شود (و هر بار با بودجه های هنگفت دولتی و به بالاترين
تعداد) و در آن از همبستری زن و مرد گرفته تا عشقبازی با الاغ و شتر و
گوسفند، آن هم به کثيف ترين و بيمارگونه ترين نوع، حکم «رسانه ای کردن
سکس» ندارد اما گفتن و حرف زدن از سکس و عشق در رسانه های غرب نمايش
رسانه ای کردن
آن است.
ايشان، با مزه پرانی های بی نمک خود در مقابل چهره های مات و بی تفاوت و
چشمان بی نور زنانی که گوش تا گوش نشسته و کمترین واکنشی نسبت به اين
حرف ها ندارند، تاکيد می کند که: «عشق و سکس برای ما تابو نيست، حرام هم
نيست، اما به شرطی که در چارچوب اخلاق باشد. اما ما منتقد عشق رسانه ای
هستيم». و بعد دوباره به رد کردن عشق غربی می پردازد که در فرهنگ ايشان
«مغازله های مثلثی و مربعی و...» نام دارد. يعنی، باز هم همان روابط جنسی
که در ويدئوهای پورنوگرافیک موجود است و گويا اين آقای متدين مرتباً آنها
را برای پژوهش هايشان تماشا می کنند و، در عين حال، خودشان را به آن راه
می زنند که نمی دانند اين نوع نمايشات سکسی در قوانين کشورهای غربی هم
غيراخلاقی و گاه حتی غير قانونی به حساب می آيند، حال آنکه در حکومت
اسلامی ِ خودشان حکم اعمال حلالی را دارند که در موردشان کلی تبليغ هم می
شود. مگر اين که يک مرد و چهار زن و چند صيغه را (که واقعاً سکس مربعی و
مکعبی و چند ضلعی هستند) به حساب نیاورِیم چرا که در آنها مردها در
جایگاه سالاری و حرمسراداری نشسته اند و آنچه می کنند جزو سکس های اخلاقی
و تميز و خداپسندانه محسوب می شود!
دوم جون 2010
shokoohmirzadegi@gmail.com
در
هر
کجايي،
و
در
هر
سرزمينی،که برای
خواستاری
آزادی
زندانيان
سياسی)
با
هر
عقيده
و
مرام
و
تفکری)
و
اعتراض
به
شکنجه
و
اعدام
شخص
يا
اشخاصی
نامه
ای
به
سازمان
های
حقوق
بشر (و نه
به
مقامات
کشورهايي
که
خود
ناقض
حقوق
بشر
هستند(می
فرستيد
لطفا
نام
مرا
هم
بگذاريد.
لزومی
به
فرستادن
ايميل
و
پرسش
از
من
نيست
و
برای
اين
زحمت
سپاسگزار
شما
نيز
خواهم
بود
با مهر شکوه میرزادگی
|
|